گروه فرهنگی: عباس کیارستمی را اغلب به نگاه ساده، آرام و بدون تکلفش میشناسند؛ نگاهی که گاهی از پشت دوربین فیلمبرداری عینی میشد، گاهی به واسطه لنز دوربین عکاسی و گاهی هم روی تار و پود بوم نقاشی ماندگار میشد. هرچند خیلی هم فرقی نمیکند، تمام اینها فقط بستری برای نمایش آرامش، تنهایی و سادگی بودند.
شاید نمایش تصاویر و مناظر آرامی که انگار هیچ انسانی هیچگاه به آنها پا نگذاشته است، از هنرمندی که میگفت با صدای رشد علفها از خواب میپریده است، چندان هم دور از انتظار نباشد. هنرمندی که در ستایش حس تنهایی گفته بود «احساس تنهایی خیلی باشکوه است. تنهایی به تو امکان حضور در هر جایی را که میخواهی میدهد؛ با تخیل در تنهایی با هر آدمی میتوانی گفتوگو کنی؛ هر وقت دلت بخواهد. هر جوابی از جانب او میتوانی به خودت بدهی. میتوانی تنها به قاضی بروی و خوشحال برگردی. ولی چطور میتوانی با آدم دیگری چنین کاری بکنی؟ من در تنهایی آدم بهتری هستم. همانطور که درخت در تنهایی درختتر است، به نظرم آدم در تنهایی آدمتر است».
به گزارش ایسنا، عباس کیارستمی یکم تیر ماه ۱۳۱۹ به دنیا آمد و ۱۴ تیر ۱۳۹۵ درگذشت. تحصیلات آکادمیکش را در پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران و با خواندن رشته نقاشی تکمیل کرد و روز به روز سربالایی زندگی حرفهای را با سرعت بیشتری طی کرد. اما فارغ از تجربههای فیلمسازی او که با بازخوردهای ملی و بینالمللی بسیاری همراه بود و اغلب نگاه منحصر بهفردش نسبت به جهان اطراف مورد ستایش قرار میگرفت، بُعد دیگر زندگی کیارستمی که به اندازه فیلمهایش ماندگار شد، نقاشیها و مهمتر از همه عکسهایش است.
کیارستمی در طول دوران زندگیاش بارها از مجموعه عکسهایش نمایشگاه برگزار کرد؛ نمایشگاههایی که هر بار بیشترین تعداد مخاطبان و علاقهمندان به هنر و عکاسی را در گالریها دور هم جمع میکرد؛ البته نمایشگاه عکسهای او فقط به ایران محدود نمیشد و نمیشود؛ او عکسهایش را در کشورهای دیگر نیز بهنمایش گذاشت. موزهی لوور پاریس در سال ۸۸ نمایشگاهی را با عنوان «عکس پاریس ۲۰۰۹» شامل عکسهای این هنرمند برگزار کرد. همچنین سال ۸۶ نمایشگاهی از عکسهای او در موزهی هنر «شهر امپراتوری» در پکن برگزار شد. در همان سال، مجموعه عکسهای «جادهها» و «سفید برفی» این هنرمند برای نمایشی ۴۲ روزه، به ترکیه فرستاده شد.
کیارستمی با ثبت رکوردی بالای ۱۰۰ هزار دلار در حراجی کریستیز، توانست در سال ۲۰۰۸ رکورد گرانترین عکس خاورمیانه را بزند و همین اتفاق، او را به گرانقیمتترین عکاس خاورمیانه در آن دوره تبدیل کرد.
او درباره عکسهایش گفته بود که «برخی از عکسهایم را زمانی گرفتم که بهدنبال لوکیشن برای فیلمبرداری آثارم بودم. حتی هنگام فیلمبرداری نیز یک یا دو روز را به عکس گرفتن اختصاص میدادم. با این حال، وقتی فیلم میسازم، فقط یک کارگردانم و زمانی که عکس میگیرم، یک عکاس.»کیارستمی با تاکید بر اینکه «عکس، عکس است. سینما، سینماست. هر کدام مخاطب خاص خود را دارند»، درباره اینکه آیا تمرکزش بر روی عکاسی امکان دارد سبب فاصله او از سینما شود؟ با صراحت پاسخ داده بود که: خوب بشوم! مگر چه اتفاقی میافتد! من تعهدی به انجام کار مشخصی ندارم. هر وقت شرایط کاری فراهم شود آن را انجام میدهم. وقتی مشغول کاری هستم بیشتر از هر زمان دیگری به آن علاقه دارم تا آن را تمام کنم و بعد ببینم شرایط برای انجام کاری دیگر چه زمان فراهم میشود.
اما همزمان با فیلمسازی و عکاسی، کیارستمی نیم نگاهی به نقاشی نیز داشت. گویا اواخر دهه ۶۰ بود که کیارستمی تصمیم میگیرد از دانستههای هنری خود در دوران دانشگاه بهره و قلمو به دست بگیرد و نقاشی کند. همانزمانهایی که برای عکاسی به دل طبیعت میزد، از روی آن تصاویر، نقاشی نیز میکرده است. اگرچه برخی از آن تصاویر را در همان دوره فروخت و برخی را هم نگه داشت.
این نقاشیها اما پس از گذشت حدود ۳۰ سال از آن روزها و بعد سه سال از سفر ابدیاش، برای اولین بار در گالری «گلستان» به نمایش گذاشته شدند؛ نقاشیهایی که به گفته لیلی گلستان زمانی برای گذران زندگی این هنرمند به فروش گذاشته شده بودند، اما حالا از روی دیوارهای خانههای مختلف جمعآوری شدند تا برای مدت دو هفته بُعد دیگری از عباس کیارستمیِ فیلمساز و عکاس را نشان بدهند.
لیلی گلستان که از دوستان قدیمی کیارستمی بوده و پیش از این نیز چهار نمایشگاه عکس از این هنرمند را در گالری خود برگزار کرده بود، بارها به عباس کیارستمی پیشنهاد برگزاری نمایشگاه نقاشی میدهد، اما او همیشه جواب میداده است: «خیلی دوست دارم این کار را بکنم، اما این کار مستلزم این است که دست کم شش ماه بنشینم و نقاشی کنم. یعنی هیچ کاری جز نقاشی نکنم و این غیرممکن است.»
در نهایت اما شاید بهتر است برای جست و جوی معنا در تمام آثار کیارستمی، از پشت عینک خودش به آثارش نگاه کنیم؛ هنرمندی که خیلی ساده در تحلیل آثار و نگاهش گفته بود: «تنها کاری که من میتوانم بکنم این است که یک آیینه جلوی تماشاگرها بگذارم تا کمی تامل کنند؛ قصد ارائه چیزی بیش از این را ندارم.»