به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۳ - ۱۰:۵۶
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۴ ساعت ۰۹:۱۰
کد مطلب : ۲۹۱۹۷۳

حکایت چند پیرمرد که تا دم مرگ کار می‌کنند

حکایت چند پیرمرد که تا دم مرگ کار می‌کنند
گروه جامعه: یک سوم بازنشستگان حداقل حقوق را دریافت می‌کنند که به گفته رئیس کانون بازنشستگان، تنها کفاف 10روز زندگی را می‌دهد. آمار دقیقی در کشور از اینکه چند درصد از سالمندان در ایران مجبور به‌کار هستند، وجود ندارد، اما کافی است در شهر سر بچرخانی، آن‌ها را می‌بینی که با مو‌های سفید، دستانی لرزان، چشمانی کم سو و قدم‌هایی آهسته دستفروشی می‌کنند، مسافرکش هستند یا به کارگری در کارگاه‌های کوچک تن داده‌اند. پیرمردان و پیرزن‌هایی که روزگار طوری به آن‌ها سخت گرفته که مجبورند به جای استراحت در خانه، پا به پای مردم دیگر به خیابان بیایند و کار کنند.

تازه در این چند سال که بحران اقتصادی با بحران کرونا در هم تنیده شده، آن‌ها بیشتر تحت فشار قرار گرفته‌اند؛ حتی سالمندانی که بازنشسته هستند و حقوق می‌گیرند هم از این اصل مستثنی نیستند و خیلی‌هایشان مجبور به پیدا کردن شغلی تازه شده‌اند؛ گرانی افسار گسیخته و خرج بیماری‌های جورواجور در دوران پیری و کرونا را چه به حقوق‌های ۳ و ۴ میلیونی؟
 
کار‌کردن در پیری، حق ما نبود
هفته پیش ۷۰ ساله شده است. هم فشارخون و هم قند دارد و یکبار هم سکته قلبی کرده، دکتر به او گفته نباید خودش را زیاد خسته کند، نباید خیلی گرم یا سردش بشود، آلودگی هوا برایش مثل سم است، باید برود یک جای خوش آب و هوا زندگی کند، اما مگر با حقوق بازنشستگی می‌شود این کار‌ها را انجام داد؟ در خیابان‌هایی که طرح ترافیک نیست، مسافرکشی می‌کند. تعمیرکار لوازم خانه هم هست، ولی مغازه ندارد.

«شما بگو چرا کار نکنم؟ اصلا کدام سالمندی هست که بعد از یک عمر دویدن، دوست داشته باشد که باز هم بدود؟ حقوق بازنشستگی کفاف زندگی را می‌دهد؟ بیمه تامین اجتماعی هزینه‌های دارو و درمان را درست و حسابی پرداخت می‌کند؟ بچه‌هایمان کار درست حسابی دارند و رفته‌اند پی زندگی‌شان؟ کدام یک؟ قبلا اگر فاصله‌مان تا خط فقر یک تا ۲ میلیون بود، الان ۵ تا ۶ میلیون زیر خط فقریم. قبلا اگر یک روز می‌دویدیم که یک کیلو گوشت بخریم، الان باید یک روز بدویم تا پول ۲ کیلو میوه بشود. دستم دائم خواب می‌رود، تنگی نفس دارم، شب که می‌شود چشمم نمی‌بیند، ولی باید کار کنم. تازه معلوم نیست این وضع تا چه زمانی ادامه پیدا کند، بازنشستگی برای ما معنا ندارد.

اندازه یک جوان ۳۰ ساله باید کار کنیم.» صبحانه و ناهارش را در خیابان می‌خورد. در طول روز اگر کسی برای تعمیر لوازم خانگی هم زنگ بزند سراغ آن کار می‌رود، اما مشتری‌هایش از وقتی کرونا آمده کمتر شده‌اند. «احتمالا، چون فکر می‌کنند مسافرکش هستم می‌توانم ناقل باشم، اما بچه‌ها می‌گویند بیشتر مردم با موبایل، اینترنتی تعمیرکار پیدا می‌کنند، برای همین به تو زنگ نمی‌زنند. من هم که بلد نیستم با گوشی مشتری پیدا کنم.» جمال آقا امیدش را برای بهتر شدن اوضاع از دست داده، نمی‌داند تا کی باید کار کند، فقط می‌داند که دوست ندارد وضع زندگی‌اش از اینی که هست بدتر شود. «حق یک فرد سالمند نیست که برای مخارج روزانه‌اش دوباره کار کند. ما یک عمر دویدیم که آخر عمری چند سالی را در کنار خانواده استراحت کنیم، اما حالا باید چند برابر دوران جوانی کار کنیم تا خرج یک زندگی عادی را در بیاوریم.»

دستان لرزان کلوچه‌فروش
با یک دست جعبه کلوچه را گرفته و با دست دیگرش میله قطار مترو را. وقتی تبلیغ می‌کند هرکلوچه ۳ هزار تومن، از زیر ماسک صدایش به سختی می‌آید. نگاهش به جمعیت است که سر در ماسک و موبایل دارند. احمد آقا تلاش می‌کند صدایش را بالاتر ببرد، شاید کسی یادش بیاید که کلوچه‌ای برای صبحانه می‌خواهد، اما انگار کسی میلش به کلوچه او نیست. کارش این شده که ۸ صبح، نخستین قطار مترو را سوار شود و آنقدر بالا و پایین و شرق و غرب برود تا این یک جعبه کلوچه فروش برود. طول قطار مترو را نه به تندی و آسان که با گام‌های محتاط و لرزانی که با هر توقف یا ترمز قطار لرزان‌تر می‌شود، طی می‌کند تا مشتری پیدا شود.

«۳۰ سال خیاط لباس زنانه بودم، از یک جایی به بعد نه چشمم سوی دوخت و دوز داشت و نه دستم در کار با چرخ خیاطی یارم بود. با ۱۰ سال بیمه و ماهی ۳ میلیون تومن، بازنشسته شدم. دیدم ۳ میلیون را بدهم کرایه خانه؟ خرج مریضی خودم و زنم کنم؟ میوه و گوشت و مرغ بخرم برای هفته‌ای یک‌بار مهمان‌داری از بچه‌هایم؟ پول آب و برق و تلفن بدهم؟ کدامش را؟ دستفروش شدم، اول در خیابان و بعد در مترو. روزی ۸۰ هزار تومان در می‌آورم و آخر هفته‌ها هم نمی‌آیم. همان یک روز استراحت بس است و زیاد.» نگرانی احمد آقا زیاد شدن لرزش دستانش است، اینکه نتواند بیاید دستفروشی و در خرج و مخارج خانه بماند.

«همین الان با توقف قطار سرگیجه می‌گیرم و هر آن می‌خواهم بخورم زمین. بچه‌هایم هم گرفتاری‌های خودشان را دارند. خرج و گرانی زیاد است، توقع یا انتظاری برای کمک ندارم. من از وقتی راه رفتن را یاد گرفتم کار کردم، مطمئنم تا دم مرگم هم باید کار کنم.» کلوچه‌ها کم نشده، احمد آقا باید خط مترو اش را عوض کند تا شاید فرجی شود. «قبلا پیری حرمتی داشت، می‌گفتند وجودش برکت است، اما الان باید مراقب باشیم سر بار کسی نباشیم.»

کار خیابانی در تمام فصول
چند سالی است که زیر پل عابر پیاده یکی از میدان‌های اصلی مرکز تهران لیف و اسکاچ و دستمال آشپزخانه می‌فروشد، تابستان و زمستان ندارد، او همیشه آنجاست. نزدیک به ۸۰ سال دارد و فلج شده، ولی نمی‌تواند که کار نکند، یعنی نمی‌شود. «۱۵ سالی است که جراحی کرده‌ام؛ از گردن تا کمر. دکتر گفته بود که احتمال فلج شدن هست، حالا پای چپم از کار افتاده و از همان وقت، شوهرم زن دیگری گرفت و من را هم طلاق نداد. هنوز اسمش توی شناسنامه‌ام هست، من هم مستأجرم و نزدیک دخترم زندگی می‌کنم.

کار در خیابان برایم سخت و خطرناک است. ۲ بار موبایل قدیمی و خرابم را دزد برده. یکبار که به پسری اعتماد کردم تا برایم از دکه شارژ بگیرد، رفت و دیگر نیامد، اما تا وقتی دست دارم، لیف و اسکاچ می‌بافم و همین‌جا می‌فروشم. چند سال پیش سیسمونی و لباس نوزاد هم سفارش می‌گرفتم و می‌بافتم، اما الان کمر و دستم خیلی درد می‌کند و دیگر توان ندارند. وقتی ساعت‌ها روی یک صندلی می‌نشینم، تمام استخوان هایم از درد می‌سوزند.» نه بیمه دارد، نه حقوق بازنشستگی. خودش است و لیف‌ها و اسکاچ‌های پول ساز؛ «بیمه ندارم، مریض هم بشوم دکتر نمی‌روم، هزار درد دارم. چشم هایم هم آب مروارید آورده، اما هزینه جراحی و عمل زیاد است. یک ساعت که لیف می‌بافم چشم هایم از درد، به سر درد می‌رسد. اما چه کنم؟ باید خرج خودم را در بیاورم، کسی هم که از زندگی‌ام می‌پرسد، جرأت درددل کردن ندارم، از بس درد خود مردم زیاد است.»

آن سال‌های اول چند باری این در و آن در زده تا برود تحت پوشش بهزیستی یا کمیته امداد، اما نشد که نشد. «این کار‌ها پیگیری می‌خواهد، من توان راه رفتن ندارم، چه برسد به اینکه از این اتاق به آن اتاق برای یک نامه بروم. بعد هم مگر چقدر حقوق می‌دهند؟ آن را هم بگیرم باز باید بیایم در خیابان کار کنم. درد این است که ما زن‌ها بیشترمان هیچ‌چیز از خودمان نداریم، نه بیمه مستقل، نه حقوق بازنشستگی، نه ملک و املاک. این می‌شود که به وقت پیری باید کار کنیم و خرج زندگی مان را در بیاوریم.» نوک انگشتانش از بس نخ را محکم گرفته، نازک شده، ولی باید باز هم لیف ببافد. «زن و مرد ندارد، آدم از جوانی باید دستش در جیب خودش باشد و کار و بار خودش را داشته باشد تا در سن پیری آواره کوچه و خیابان نشود.»

«سالمند کارگری» در حال تبدیل شدن به یک معضل
علی دهقان‌کیا، رئیس کانون بازنشستگان تامین اجتماعی استان تهران به ما گفت که آمار دقیقی از سالمندان شاغل در بازار کار وجود ندارد، اما این پدیده با شرایط فعلی اقتصادی ایران و حقوق پایین بسیاری از بازنشستگان طبیعی است. «بیشتر از یک‌سوم بازنشستگان تامین اجتماعی حداقل‌بگیر هستند؛ یعنی باید با ۴ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان در یک‌ماه زندگی کنند که بررسی‌ها نشان داده فقط کفاف ۱۰ روز از ماه را می‌دهد و برای ۲۰ روز دیگر کسری دارند؛ بنابراین مجبور هستند که به شغل دیگری روی بیاورند.»

او سپس توضیح داد: «دوسوم مستمری‌بگیران حقوق متوسط بازنشستگی را دریافت می‌کنند که به‌خاطر تورم مداوم بخشی از آن‌ها هم مجبور به‌کار در سن سالمندی هستند که تعداد آن‌ها هم کم نیست. از طرفی، چون توانایی و انرژی سالمندان برای کار کمتر از جوانان است، معمولا آن‌ها را برای مشاغلی می‌پذیرند که درآمد کمی دارد. در مجموع وضعیت به‌گونه‌ای است که کمتر فردی پس از بازنشستگی به استراحت و تفریح می‌پردازد و می‌تواند در آرامش و رفاه کامل زندگی کند.» دهقان‌کیا افزود: «باید صندوق‌های بازنشستگی و سازمان تامین اجتماعی هرچه زودتر برای این معضل چاره‌ای بیندیشند وگرنه در کنار کار کودکان، شاهد اشتغال سالمندان هم خواهیم بود که برازنده آن‌ها و ایران نیست.»
مرجع : روزنامه همشهری
پربيننده‎ترين مطالب و خبرها