گروه جامعه:کودکان همواره یکی از اصلیترین قربانیان خشونت در خانهها هستند؛ خشونتی که گاهی تا آزارهای جنسی و تجاوز هم پیش میرود و کودک به واسطه ناتوانی در انتقال آنچه تجربه کرده است، در برخی پروندهها تا سالها تحت آن ظلم قرار میگیرد؛ اما چطور میتوان مقابل این حجم از خشونت علیه کودکان ایستاد؟ در واقع چه راهکارهایی برای مقابله با آسیبهایی وجود دارد که با ازبینبردن دوران کودکی، بزرگسالی یک نسل را تحت خطر قرار میدهد؟
هسا غلامعلیزاده، حقوقدان که تز دکترای خود را معطوف به پروندههای تجاوز محارم به کودکان کرده بود، در این گفتگو به این موضوع میپردازد و از ابزارهای پیشروی جامعه و خانوادهها برای مبارزه با خشونت خانگی علیه کودکان میگوید.
برای آغاز گفتگو شاید لازم باشد که بدانیم خشونت در خانهها اساسا چگونه تولید میشود؟
اگر خشونت را تعریف کنیم، بهراحتی متوجه خواهیم شد که موضوع آنقدر پیچیده نیست که فرایند آن خیلی عجیب باشد. هر رفتاری که بدون رضایت ما بر ما تحمیل شود، به معنای خشونت خواهد بود. ترساندن، تحقیرکردن، تهدیدکردن، سرزنشکردن تا کتکزدن و زخمیکردن و تجاوز. وقتی ما با رفتارمان بر دیگری بخواهیم او را تحت فشار قرار دهیم و او را در کنترل خودمان درآوریم، به معنای اعمال خشونت است؛ بنابراین میتوان گفت که خشونت به سادگی هرچه تمامتر رخ میدهد. به طور مثال مردی در محیط کار با نیروی بالادستی خود بحثی کرده است. نتوانسته خشم خود را تخلیه کند. وقتی به خانه رسید، در مقابل کودکی قرار میگیرد که به طور مثال از او تقاضای پول توجیبی میکند. پدر خشمگین در این لحظه اقدام به کتکزدن میکند. زن دخالت میکند و مرد او را هم کتک میزند. پس آغاز خشونت میتواند به همین سادگی رخ بدهد؛ و چطور این خشونت متوقف نمیشود؟دقیقا موضوع بعدی این است که چگونه این خشونت ادامه پیدا میکند. اینجاست که به برخی سویههای مردسالارانه میرسیم. مردی که تصور میکند اساسا اینکه خشمش را در خانه تخلیه کند، امری نه غیرطبیعی بلکه اتفاقا عادی است.
عاملان خشونت در خانهها عموما چه کسانی هستند؟
ما کم گزارش از اعمال خشونت از سوی مادران بر کودکان نداریم؛ مثلا مادری که کتک میزند یا به بچهاش گرسنگی میدهد یا اینکه در اتاق حبسش میکند. فارغ از این اخبار که اتفاقا گاهی اوقات در رسانههای رسمی هم به گوش میرسد؛ اما غالبا خشونتها بهویژه خشونتهای فیزیکی شدید، آزارهای جنسی و تجاوز و خشونتهای اقتصادی از سوی مردان خانواده است. علت هم این است که خشونتها بهشدت در کلیشههای جنسیتی و عرف مردسالار ریشه دارد. دنیای جنسی اساسا یک دنیای مردانه قلمداد میشود که همهکاره و فاعل ماجرا مردان هستند یا کلیشههایی که میگوید همیشه باید مراقب مردان بود که یک وقت راه کج نروند.
آیا میتوان گفت که مردان بخش اعظم خشونتها را در خانه به دیگران منتقل میکنند؟
بله، میتوان گفت. اگر کمی ریشهایتر به ماجرا نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که همه این موارد تا چه اندازه سیستماتیک اتفاق میافتد. در مقابل ما یکسری قوانین ضد زن داریم که به طور مستمر این مرد بالقوه خشمگین را باد میکند و میرسیم به جایی که حتی مرد حس کند که ضرورت دارد که خشونت داشته باشد؛ یعنی فارغ از زمانی که به خاطر فشار کاری یا مشکلات جسمی و روانی خشونت داشته باشد، گاهی بدون هیچ دلیلی لازم میبیند که به بقیه نشان دهد قدرت دست کیست؛ که چه بشود؟ که ثابت کند قدرت دست من است؛ که بگوید رئیس کیست.
چرا چنین تمایلی در مرد رخ میدهد؟تحقیقات نشان داده که کلیشههای خیلی ساده در دوران کودکی میتواند این رفتارها را تقویت کند. همین جمله که در بچگی به همه ما گفتهاند دعوا مال پسربچههاست یا اینکه از پسرها میخواهند قهر و ناز نکنند؛ چون کاری زنانه است. این رفتارها هم روی دخترها و هم پسرها اثر خودش را میگذارد و در بزرگسالی خود را بروز میدهد. میل به خشونت در مردان از همان کودکی در آنها ایجاد میشود. جامعه هم تو را تحریک میکند که تو باید خشونت داشته باشی.
خود زنان و دختران هم در بازتولید این خشونتها نقش دارند؟
روی دیگر خشونتورزی، خشونتپذیری است؛ یعنی تا زمانی که تو خشونت بورزی و دیگری وجود داشته باشد که در مقابل این خشونت هیچ مقابلهای از خود نشان ندهد، طبعا دلیلی برای توقف در رفتار تو هم ایجاد نخواهد شد. این آمار و اخباری که از دادگاههای خانواده میآید، بهخوبی گواهی بر همین موضوع است. تازه بهخوبی میدانیم که خیلی از اخبار هم اساسا به گوش ما نمیرسد. این هم فراموش نشود که خشونت همیشه به شکل کتکزدن یا تجاوز نیست. اینکه یک مرد مدام با زنش شبیه خدمتکار یا آشپز رفتار میکند. ار دستپخت او ایراد میگیرد.
سؤال بعدی پس شاید این باشد که چرا عصیان نمیکنند؟
چون خیلی ریشهای است؛ چون هنوز هم دختران ما در دهه ۹۰ دلشان برای مردهای غیرتی غش میرود. مردهایی که به آنها بگویند چه بپوشند و سرشان داد بزنند نشان میدهد که چقدر ماجرا عمیق است. ما پروندهای داشتیم که پدر تجاوز کرده و مادر در دادگاه که مینشست میگفت شوهر من نمازخوان و معتقد است. نمیدانم دختر چطور همسر من را فریب داده است. یعنی زن آنقدر وابسته است؛ چه به لحاظ اعتقادی و چه اقتصادی که چطور میتوان انتظار داشت که این زن بتواند ابتدا از خودش و سپس از فرزندانش در مقابل خشونت مرد محافظت کند؟ یعنی مسئله خیلی ریشهایتر از تصور ماست.
در مرحله نخست چگونه اعضای یک خانواده به طور فردی میتوانند مانعی مقابل ایجاد خشونت شوند؟
مردانی که خشونت دارند، معمولا آدمهای قوی یا قدرتمندی نیستند. اساسا خشونت اگرچه از بستر قدرت میآید؛ اما به این معنی نیست که این افراد درون قدرتمندی دارند یا اعتمادبهنفس آنها بالاست؛ که اگر چنین بود، برای پیشبرد اهدافشان دست به خشونت نمیزدند. خیلی از همین مردان در محیط خارج از خانه تحت ظلم و سرکوب دیگری هستند. به طور مثال مردانی که تحت فشار ستم کارفرمای خود قرار دارند. بههمیندلیل با کوچکترین مقاومت بهویژه در مراحل ابتدایی خشونتورزی عقب میکشند. در مقابل سکوت و حرفشنوی زنان در مقابل این خشونت اتفاقا آنها را جریتر میکند و به آنها این پیام را میدهد که شما حق دارید که مرتکب اعمال خشونت شدهاید. بههمیندلیل هم این رفتار تکرار میشود.
پس آموزه رفتاری که لازم است همه ما از ابتدا در خانه یاد بگیریم، این است که شنونده محض نباشیم و پرسشگری کنیم. اگر نسبت به چیزی شک داریم، بپرسیم و اگر در جایگاه بزرگسالان خانواده هستیم، اتفاقا از این پرسشهای کودکان استقبال کنیم. فضایی بسازیم که در آن احترام به بزرگتر مساوی با بله و چشمگفتن نباشد. اجازه دهیم که کودکانمان مطالبهگری کنند. سؤال کنند و ما هم یا به آنها جواب بدهیم و اگر نمیدانیم هم از آنها بخواهیم که سراغ پاسخشان بروند. از این رهگذار است که میتوان امیدوار بود چنین کودکی در آینده و بزرگسالی ظلم را نپذیرد و آن را پس بزند. پس راهکار مقابله با خشونت در وهله نخست ایستادن و گفتگوکردن است. نه اینکه بخواهیم خشونت را با خشونت پاسخ بدهیم.
با توجه به اینکه کودکان بخشی از ترکشهای خشونت خانگی را متحمل میشوند، مادر بهعنوان فرد بزرگسال چگونه میتواند مانع این فضا شود؟
در جرمشناسی بحثی وجود دارد که از چرایی انفعال مادران در مقابل خشونت پدران نسبت به کودکان آن خانه حرف میزند. در این بحث و مشخصا تجاوز جنسی سؤال این است که چرا مادران مانع نمیشوند؟ جواب ساده این است که تا زمانی که زن خودش قربانی است، نمیتواند نقش قهرمان را برای فرزندش ایفا کند. زنی که مدام تحقیر میشود، استقلال مالی ندارد، خودش زور میشنود و امثالهم، چطور میتواند از فرزندش حمایت کند؟ البته ما کم نداریم مادرانی را که با وجود تمام خشونت و تحقیری که تجربه کردند، اجازه ندادند که همان تجارب برای فرزندشان تکرار شود؛ اما مسئله اینجاست که وقتی از کسی انتظاری داریم، باید شرایط آن فرد را هم در نظر بگیریم. در نتیجه مادر ابتدا باید بلد باشد و زن بتواند از خودش دفاع کند. بایستد و حرف بزند.
اگر افراد موفق به این امر نشدند، اقدام بعدی باید چه باشد؟
ایستادگی و گفتگو تا زمانی معنا میدهد که ما در مقابل مصادیق ابتدایی خشونت قرار میگیریم؛ اما مثلا در مقابل پدری که تجاوز میکند، دیگر گفتگو معنایی نمیدهد. اینجا مجازات به میان میآید و پدر باید مجازات شود. ما خیلی در پروندهها دیدهایم که حتی قضات موضوع را خانوادگی مطرح میکردند و میگفتند که چرا به دادگاه آمدید؟ خودتان در خانه و خانواده مشکل را حل میکردید. چرا؟ چون خانواده و آبروی آن برایش معنای بیشتری میدهد تا حقوق فردی و انسانی افراد. در مراحل شدیدتر خشونت، کمکگرفتن از بزرگان فامیل، اورژانس اجتماعی، شکایت یا حتی ترک خانه برای ایجاد امنیت راهکارهای بعدی هستند.
با این حساب شما نقش دانش عمومی برای مقابله با خشونت در خانهها را چطور میبینید و چطور میتوان این دانش عمومی را تقویت کرد؟
ما هیچ محتوایی درباره مصادیق خشونت، راههای مقابله با آن، تکنیک نهگفتن و آشنایی با بدن در مدارس نداریم. ما پروندهای داشتیم که مادر وقتی شروع کرد با ویدئوهای آموزشی اندام خصوصی را به کودکش بیاموزد، فهمید کهای داد بیداد، این بچه یک سال است که تحت آزار جنسی عمویش قرار داشته و هیچ کسی آن را نمیدانسته است. البته والدین در این زمینه مسئولیت دارند؛ اما پس وظیفه آموزش و پرورش چیست؟ اگر خانواده فرصت نداشته باشد، سواد نداشته باشد یا بدتر از همه اینکه خودش آزارگر باشد، کودک از کجا یاد بگیرد و بداند؟ برای همین هم هست که میگویند توسعه انسانی از کودکان شروع میشود.
در پایان اینکه به نظر شما، راههای ایجاد مانع به طور گسترده و عمومی برای مقابله با خشونت در کل جامعه چیست؟
به طور کلی تجربه کشورهای دیگر نشان میدهد که خشونت درمان ندارد. تنها راه درمان آن پیشگیری است. مثلا در شرایطی که پدر به کودک ۱۰ساله تجاوز کرده است، در بهترین حالت یک مادر قوی کنار این کودک وجود دارد که شکایت میکند و پدر مجازات میشود. کودک جلسات تراپی متعدد میرود؛ اما آیا مسئله حل شده است؟ خیر. اما اگر این کودک آگاه بود، با مادرش حرف میزد. نه میگفت یا فرار میکرد، اساسا این اتفاق رخ نمیداد. حتی اگر این مقاومت فایده نداشت و تجاوز به زور اتفاق میافتاد، باز هم، چون کودک میدانست چه اتفاقی رخ داده است، میتوانست پس از آن از خودش دفاع کند. درباره آن حرف میزد و اجازه تکرار خشونت را نمیداد. پس لازم است که نحوه حرفزدن دراینباره را به کودکانمان یاد بدهیم که با کودکانی مواجه نشویم که برای ۱۰ سال متمادی تحت خشونت جنسی بوده است؛ بنابراین رسانه و نهادهای آموزشی بهشدت در این زمینه مسئولیت دارند.