روایت مخالفی که موافق رفتن شد
سقف آرزوها در چمدانهایی که برای مهاجرت بسته شدهاند
جامعه 24 , 2 آذر 1400 ساعت 13:53
گروه جامعه: هفت سال را در یکی از دانشگاههای معتبر ایران درس خواند، به سربازی رفت، سربازیاش که تمام شد فکر کرد دیگر راحت شده و هر شغلی را میتواند به دست آورد، شغلی با پارتی بازی و متناسب با رشتهاش پیدا کرد، اما تنها ۲۰ روز دوام آورد، فامیل مدیرعامل را اول کنارش نهادند و بعد جایگزین او کردند. شغلی دیگر را این بار از طریق روزنامه پیدا کرد، آنجا هم دوام نیاورد نه حقوقش هزینههای او را میداد و نه کارش چیزی بود که ارزش تحصیلات او را داشته باشد، به هر روی به شغل مورد علاقهاش روی آورد، اما سالها نه بیمهای و نه امنیت شغلی برای او فراهم بود.
سی و هفت سالش شده، نه همسری دارد و نه خانه و کاشانهای، نه ماشینی از خود دارد و نه ملکی به نامش. دوستانی که او زمانی میشناخت در بسیاری از زمینهها از او جلو زدهاند، درحالیکه نه تحصیلات، نه علم و دانششان هیچ یک در حد او نبوده است. هر چه به آینده و روزها و سالهای آتی فکر میکند چیزی برای خود متصور نیست، چمدانش را میبندد و به مهاجرت فکر میکند، اما چه مهاجرتی؟ کاری؟ تحصیلی؟ غیر قانونی؟ تجاری و...
او هنوز میخواهد پلهایی را پشت سر خود داشته باشد، سالها درس خوانده است میتواند تحصیلاتش را در آنجا به اتمام برساند و اصلا شاید یک رشته دیگر را شروع و زندگی دیگری را آغاز کند. تصمیمش را گرفته است، کلاس زبان میرود تا آیلتس امتحان دهد و با نمرهای خوب برای یکی از دانشگاههای خارجی درخواست پذیرش دهد. او زودتر تصمیمش را گرفته بود همان زمان که خواست مهاجرت کند.این روایت «سینا» است، که اکنون یکسال است که تمام تلاشش را برای زبان آموزی به کار گرفته است.
سقف آرزو
چمدانش را بسته و تنها منتظر این است که دی ماه آزمون آیلتس را بدهد و با نمرهای بین ۶.۵ تا ۷.۵ برای یکی از دانشگاههای اروپایی یا آمریکایی اپلای کند. میگوید: «دیگر هدفی در ایران ندارم که بخواهم برای آن بجنگم و ادامه بدهم. اگر هم هدفی باشد زمینهای را برای رسیدن به آن نمیبینم.» این روایت «آرزو» است، که آرزوهایش را در جایی دیگر فراتر از مرزهای ایران جستجو میکند، او مانند بسیاری دیگر که این روزها در پی کلاسهای گوناگون زبان هستند مدتی است کلاسهای آمادگی برای آیلتس شرکت و روزانه چهار ساعت وقت خود را به تمرین کردن و مطالعه زبان اختصاص میدهد.
وی میگوید: «اینجا برای هر کاری باید رابطه داشته باشی و امنیت شغلی نداری. اگر رابطه نداشته باشی شغلی هم نداری و اگر هم داشته باشی و آن را به سختی به دست آوردهای از دست خواهی داد. نمیخواهم بگویم به دنبال رفاه نیستم اتفاقا یکی از دلایل اصلی رفتنم(مهاجرت) همین است. سی و دو سالم است، اما هنوز رفاهی ندارم.»
آرزو ادامه میدهد: «اینها به کنار، امنیت روانی هم ندارم، هر روز یک خبر بد میشنوم، میخواهم به جایی بروم که دیگر این خبرها نباشد، البته بخش دیگر به جاه طلبی خودم هم مربوط است چرا که همیشه دنبال بهترینها هستم و سقف آرزوهایم اینجا کوتاه است.»
وی تصمیم به رفتن را از دوران تحصیلش میداند و اظهار میکند: «من دو برادرم آنجا هستند هر یک موقعیت شغلی خوبی دارند، همه چیزشان سر جای خودش است، کار کردنشان، استراحتشان، تفریح و سفر و ... اینجا برای یک سفر رفتن باید قید خیلی از چیزها را بزنم و به سایر نیازهایم نرسم. از همان زمان من تصمیم داشتم از ایران بروم، یکبار هم اقدام کردم و برای این کالجهای زبان اقدام کردم. اما تصمیم گرفتم دو سال وقتی که قرار است آنجا صرف زبان کنم همینجا و با هزینه کمتری صرف کنم و راحت و با دست پر برای دانشگاههای آنجا اقدام کنم.»
وی یادآور میشود: «پی همه چیز را به تنم مالیدهام، میدانم بروم تنها میشوم و روابط عاطفی اینجا را نخواهم داشت، دیگر رفتوآمدهای خانوادگی که در اینجا داشتم را آنجا نخواهم داشت، اما به نظر من ارزشش را دارد چرا که به نظرم به ۸۰ درصد آرزوهایم خواهم رسید.»
روایت مخالفی که موافق رفتن شد
زهرا نیز یکی دیگر از کسانی است، که تصمیمش را برای مهاجرت با رفتن به کلاسهای آمادگی آیلتس علنی کرده است. او میگوید: «همین سه سال قبل هر کسی درباره رفتن و مهاجرت صحبت میکرد خیلی سریع و صریح گارد میگرفتم که خب چرا؟ برای چه میخواهید بروید؟ یا هر زمان از من میپرسیدند که تصمیم نداری بروی؟ زبان بخوان برو، برای چی ماندی؟ میگفتم چرا بروم؟ شرایطم خوبه، کارم، خانوادهام، دوستانم و ... در حالت نرمال قرار دارد، هرچند که خیلی از امکانات برای من وجود ندارد و هر روز باید از ترس گشت ارشاد تن و بدنم بلرزد، اما در نهایت شرایطم خوبه و حتی به رفتن هم فکر هم نمیکنم. همه چی، اما به یکباره تغییر کرد. وضعیت روز به روز بدتر شد. وضعیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی هر لحظه سیاهتر شد و انگار تنها مسیری که روبهروی خودم میدیدم این بود که چرا ماندم؟ باید بروم.»
وی ادامه میدهد: «اینکه شرایط اقتصادی به نحوی باشد که حقوقت به اندازه یک نفر هم نباشد، اینکه شرایط اجتماعی انگار تمام علیه تو هست و فقط نظر یک قشر خاص حاکم است، اینکه میبینی بسیاری از چیزها سالم و سلامت نیست، در نهایت حس تعلق را از من گرفت و به این فکر کردم که اگر آرامش، امنیت، ثبات و امکانات نسبی میخواهم باید جایی به غیر از اینجا باشم.»
زهرا ادامه میدهد: «حس بسیار ناخوشایندی است، هرجایی را نگاه میکنی میبینی افرادی که شایستگی لازم را ندارند مشاغل مهم را در اختیار دارند و جدا از همه اینها قدرت تصمیمگیری و تصمیمسازی هم دارند. هرچی بیشتر میگذشت بیشتر به این نتیجه رسیدم که ایجاد کردن شرایطی آرام و با ثبات برای خودم تقریبا یک اتفاق محال است. ضمن اینکه من همیشه دوست داشتم دختری داشته باشم، اما هیچ موقع حاضر به بدنیا آوردن در این شرایط زمانی نیستم و خودخواهی است، اگر بخواهم آدمی را دعوت به دنیایی بکنم که قرار باشد مشکلات و سختیهایی من را که در خیلی از جاهای دنیا مرتفع شدند را تجربه کند.»
وی یادآور میشود: «در تمام این مدت، سعی کردم توانمندیهایم را بالاتر ببرم، مهارتهای جدید یاد بگیرم، اما هیچ یک از اینها انتظاراتم را برآورده نمیکرد و مطمئن بودم که سرانجام این مسیر به ثبات نخواهد رسید. نزدیکان زیادی دارم که در یک دهه اخیر به آمریکا و استرالیا تا اروپا و امارات مهاجرت کردند. شروع کردم سرچ کردن و صحبت کردن و شنیدن تجربه و مشکلاتی که دارند. همه به جز دوری و دلتنگی برای خانواده از شرایطشان رضایت داشتند. یکی از دوستانم در فرانسه با حقوق کار دانشجویی بعد از دو سال توانستند خانه مناسب در یک جای مناسب شهرش اجاره کنه! واقعا کدام جوانی اینجا آن هم با کار دانشجویی و نه تمام وقت، میتواند پس از دو سال یک همچین شرایطی را برای خود ایجاد کند؟»
وی بیان کرد: «پس شروع کردم زبان خواندن، چون یکی از مهمترین فاکتورهایی که برای مهاجرت لازم و ضروری است، داشتن مدرک زبان آیلتس است. کلاسهای زبان و آمادگی آیلتس و در کنارش انجام دادن پروسههای مهاجرت هزینهبر و انرژیبر است. اما آیا ارزشش را دارد؟ اگر چند سال قبل بود جوابم قطعا خیر بود، اما الان جوابم مثبت است. اینکه کنار کار کردن بتوانی زمانی را هم برای درس خواندن بگذارید، کار آسانی نیست.»
زهرا میگوید: «برای یک زندگی با ثبات همراه با آرامش تلاش میکنم. اینکه کارهایم همانطوری که میخواهم پیش برود یا نه را نمیدانم؛ من همه تلاشی که باید را برایش انجام میدهم و امیدوارم نتیجهاش برایم رضایت بخش باشد.»
اینها روایت کسانی است که عزم خود را جزم کردهاند تا به قول سینا شانس خود را در جایی دیگر امتحان کنند شاید در بخش باقی مانده عمرشان بتوانند به آنچه در اینجا دست نیافتهاند دست یابند، یا که مانند آرزو به سقف آرزوهایش برسند و مانند زهرا بتواند دخترش را در شرایط بهتری به دنیا آورد.
این روزها بسیاری چمدان خود را بستهاند، آنکه تحصیلاتی دارد و یک رزومه تحصیلی یا کاری، شانس بیشتری برای رفتن دارد به همین دلیل با داشتن مدرک آیلتس میخواهد رفتن خود و حضورش در آن کشور را تضمین کند.
بسیاری این روزها، از مهاجرت نخبگان میگویند، سالیانه سه هزار پزشک درخواست مهاجرت پر میکنند و برخی از دانشآموختگان نیز در فکر رفتن هستند.
بسیاری از مسئولان دولتی و نمایندگان مجلس سالهاست یکی از بخشهای تبلیغاتشان را نگرانی در مورد مهاجرت نخبگان میدانند اما عملا اقدامی برای این موضوع و رفع چالشهایی که در این سه روایت که مشتی از خروار بسیاری از نخبگان این سرزمین هستند صورت نمیگیرد تا روز به روز بر تعداد مهاجران افزوده شود.
متاسفانه ایران جزو کشورهای در صدر مهاجرفرست دنیا قرار دارد و باید تدبیری اندیشید که جوانان و نخبگان بتوانند در مملکت خود بمانند و خدمت کنند. باید دستهایی که سعی در ناامید کردن جوانان این مرز و بوم دارد، قطع شود چه آنکه با فامیل بازی به جای شایسته سالاری سعی در القای این ناامیدی دارد چه آنکه حقوق نجومی میگیرد و کمترین بهرهوری را دارد و با این کارش امید جوانان را میستاند.
کد مطلب: 307073