دریافت لینک صفحه با کد QR
روایتهای بازیکنی که هرگز اخراج نشد
26 آذر 1400 ساعت 12:44
گروه ورزشی: یک پیشکسوت باشگاه استقلال میگوید: من بهتاش فریبای اصلی هستم، کسی که شما در سریال پایتخت دیدید فیک بود.به گزارش ایسنا، بهتاش فریبا، مهاجم و پیشکسوت استقلال در برنامه «چهل تیکه» گفت:متن گفتوگوی فریبا در برنامه چهل تیکه به شرح زیر است:من متولد ۲۲ بهمن ۱۳۳۴ در تهران هستم. فوتبال را از تیم البرز شروع کردم و بعد به راهآهن رفتم. سال ۱۳۵۶ از راهآهن به پاس و بعد از آن به استقلال رفتم.
اولین گل ملی من در بازیهای جوانان بود. جامی در شیراز و اهواز برگزار شد که خیلی از تیمهای بزرگ دنیا مثل برزیل و مجارستان در آنجا حضور داشتند.
آن زمان من برای تیم ملی جوانان انتخاب شدم. برای شرکت در این جام باید به شیراز میرفتیم که ماجرای رفتن ما هم جالب بود. به مادرم گفتم که برای شرکت در اردوی تیم ملی باید به مدت دو ماه به شیراز بروم. اولین حرفی که زد این بود که پس درس و مدرسهات چه میشود.مادرم گفت من نمیدانم، برو به برادرِ بزرگت بگو، شاید اجازه بدهد که بروی. میترسیدم به دادشمم بگویم. بالاخره با استرس به برادرم گفتم، گفت دو سه روزه برمیگردی گفتم نه دو ماه باید برویم. گفت پس درس و مدرسهات چه میشود. گفتم هم اجازهام را میگیرند و هم شبانه در آنجا درس میخوانیم.
برادرم گفت بگذار فکر کنم، فردا میگویم که میتوانی بروی یا نه. آن شب تا صبح خوابم نبرد.فردا آمد و گفت که شما نروی بهتر است. رفتم و مادرم گفتم که اسمم را در روزنامه زدهاند، باید بروم، اما مادرم گفت من نمیدانم.تصمیم گرفتم که به هر قیمتی شده به اردوی تیم ملی جوانان بروم. نامهای برای برادرم نوشتم. وقتی داشتم میرفتم نامه را به مادرم دادم و گفتم شب که برادرم آمد نامه را به او بدهید. سال ۱۳۵۴ بود. برادرم هم کارمند بانک بود. نه تلفنی داشتیم و نه راه ارتباطی وجود داشت. من آن زمان ۱۹ ساله بود. بالاخره به اردو رفتیم و بلافاصله ما را به شیراز بردند.
با مجارستان بازی کردیم. زمان ما بازیهای جوانان ۸۰ دقیقهای برگزار میشد. یک بر صفر از مجارستان عقب بودیم. سه دقیقه به پایان بازی گل مساوی را زدم. این اولین گل ملی من بود که در جوانان به ثمر رساندم. در ادامه بازیهای آن جام ما به فینال رفتیم و در بازی فینال از چهل متری به شوروی گل زدم.بازیهای انتخابی جام جهانی بود. آن زمان جام جهانی ۱۶ تیمه برگزار میشد و از آسیا و اقیانوسیه یک تیم به جام جهانی میرفت. بازی برگشت با کویت بود، صعود ما به جام جهانی قعطی شده بود. آن زمان مربی کویت ماریو زاگالو بود. آقای مهاجرانی سرمربی تیم ملی بود و روز قبل از بازی مصاحبه کرد و گفت که فردا تیم امیدم را به زمین میفرستم. زاگالو هم گفته بود که فریب این صحبت را نمیخوریم.
اما آقای مهاجرانی در روز بازی با کویت بازیکنان جوان و امید را به زمین فرستاد. گل اول را خوردیم. گل مساوی را من زدم و در نهایت بازی را دو بر یک بردیم. جالب اینجا بود که آقای زاگالو بعد از بازی نیامد بهانه بگیرد، بلکه آمد و به حشمت مهاجرانی تبریک گفت و کلی از تیم ما تعریف کرد.
دفترچه خاطرات بهتاش فریبا
از بازیهای مقدماتی المپیک مسکو، سال ۱۳۵۸ دفترچه خاطراتی را تهیه کردم و نوشتم. با حمید علیدوستی دفترچه خاطرات داشتیم و اسمش را مشق شب گذاشته بودیم.
۱۰ برادر بودیم
خداوند به من دو دختر داده است. از خدا خواستم که به من دختر بدهد؛ شبنم و گلبهار دخترانم هستند. من در خانوادهای بزرگ شده بودم که ۱۰ برادر بودیم.
حضور در جام جهانی
حضور در جام جهانی آرزوی هر بازیکنی است. وقتی گل کویت را در مقدماتی جام جهانی زدم، دیگر انتخاب شده بودم. آقای مهاجرانی به جوانان خوب میدان میداد.راست پا بودم، اما خیلی سختی کشیدم بابت این که بتوانم با دو پا شوت بزنم.
آقای گلِ جام ملتهای آسیا
درست شب بازی بنگلادش گفتند که ایران بمباران شده است. شهریور ۱۳۵۹ بود. رادیوهای کویت اعلام میکردند که خرمشهر و آبادان توسط ارتش عراق تصرف شدهاند و به سمت تهران در حرکت هستند. با بنگلادش بازی کردیم و هفت هیچ بردیم. من در آن بازی چهار گل به بنگلادش زدم. رکوردی بود که بعدها توسط علی دایی شکسته شد.
در آن جام ملتها فضا خیلی امنیتی شد. شب مسابقه ساعت ۲ و ۲۰ دقیقه بیدار شدم. دیدم حمید علیدوستی هم بیدار است. رفتیم بیرون دیدیم همه بچهها بیدارند. کسی نتوانسته بود بخوابد. آن روز بازی را دو بر یک باختیم. در نهایت سوم شدیم. در آن مسابقات من آقای گل شدم. در دو بازی من فوروارد بازی کردم. پیش از آن هافبک بودم.با تیم پاس برای شرکت در بازیهای ریاست جمهوریِ کره جنوبی رفته بودیم. پیش از بازیها حسین فرکی مصدوم شد. همه نگران بودیم. به مربی تیم ملی گفتم که اگر صلاح بدانید من میتوانم در پست مهاجم بازی کنم. روز بازی من را درپست مهاجم قرار داد و بهترین بازیهای عمرم را در این مسابقات انجام دادم.
خیاط بودم
سال ۱۳۵۹ تیم محلی داشتیم به نام کارون. یکی از دوستانم مغازهای داشت که تولید پوشاک ورزشی میکرد. پس از تمرین این مغازه پاتوق ما بود. سال ۱۳۵۹ به من پیشنهاد داد که آن مغازه را گسترش دهیم. از آن سال تا کنون در کار تولید هستم.
پس از چند ماه که شروع کردم، خیاطی را هم یاد گرفتم. مغازه را بزرگتر کردیم و کارمندان زیادی را جذب کردیم. تمام لباسها را خودم میبریدم. از صبح ساعت ۷ کارم را شروع میکردم و تا غروب هم کار میکردم و غروب هم سر تمرین استقلال میرفتم. الان حدود ۲۰ سال است که دیگر دست به قیچی نیستم.
بازیکنی که هیچ وقت اخراج نشد
هیچ وقت در طول دوران فوتبالم، اخراج نشدم. فقط دوتا کارت زرد گرفتم.
ماجراهای بهتاش فریبا در پایتخت
سال اولی که پایتخت پخش میشد، نام یکی از نقشها بهبودِ فریبا بود. بهبود اسم برادرم بود. به برادرم گفتم کجایی که از اسمت در یکی از سریالهای تلویزیون استفاده شده است.بعدها که شخصیت «بهتاش فریبا» را هم در سریال استفاده کردند. یک روز رفتم بانک چک داشتم به نام خودم بود. خانمی مسوول آن باجه بود. خانم به من گفت که شما باید قدتان خیلی بلند باشد. گفتم من بهتاش فریبای اصلی هستم، کسی که شما در سریال پایتخت دیدید فیک بود. کلی هم خندیدیم.
دوست داشتم مادرم را ببینم
علیمردانی به رسم پرسش ثابت برنامه چهل تیکه، از بهتاش فریبا پرسید که اگر امکان داشته باشد از میان درگذشتگان یک نفر را برای چند دقیقه ملاقات کنید، آن شخص چه کسی است؟بهتاش فریبا در حالی که اشک میریخت، گفت: دوست دارم مادرم را ببینم.
ناصر حجازی بهترین دروازبان قرن بود
من و ناصرخان حجازی هم در استقلال و هم در تیم ملی با هم بودیم. ارتباط خانوادگی نزدیکی داشتیم و هنوز هم داریم. بزرگترین شاخصه ناصرخان این بود که کنار مردم ماند. مردم از الگوهایشان انتظار دارند که همیشه کنارشان بمانند.ناصرخان که در دروازه بود، خیالمان راحت بود که خیلی از توپها را میگیرد. جاگیریِ او عالی بود. میدانست کجا بایستد و توپ کجا قرار است بیاید. او به حق بهترین دروازبان قرن بود. انتخاب محمد الدعایه به عنوان بهترین دروازبان قرن واقعا درست نبود. در این انتخاب ناصر حجازی نفر دوم شد.
همیشه برای پرسپولیس احترام قائلم
همیشه برای پرسپولیس احترام قائل بودم. در تمام این سالها هم هیچ مشکلی با بازیکنان و تماشاگران پرسپولیس نداشتم. در گذشته با حمید درخشان و ناصرمحمدخانی ارتباط داشتم.
«زندگی زیباست بر امیدواران»
این جمله در زندگیِ من خیلی تاثیر گذاشته است. همیشه سعی کردم امیدوار باشم. حتی یک بار ورشکست شدم در کارم. اما چون امیدوار بودم، باز هم ادامه دادم و شکر خدا برگشتم و دوباره اوضاع خوب شد.
کد مطلب: 311079
بهار نیوز
https://www.baharnews.ir