آقای مایلی کهن؟ از خبرآنلاین تماس ميگیرم...بله، شناختم. در مترو هستم برای همین صداها خوب نمی آید و خوب نمی رود.
می خواستم چند سئوال درباره اتفاقات اخیر بپرسم.ببخشید اما ما بارها با هم حرف زدیم اما شما از قلدرها ميترسید و من نمی توانم این اخلاق را تحمل کنم.
این حرف تان را قبول ندارم. چون ما از همه آنهایی که ميگویید هم انتقاد کردیم. ولی حق داریم رفتار شما در بازی با ملوان را نپسندیم و آن را شعاری بدانیم؟شما هر طور که دوست دارید ميتوانید فکر کنید اما من هم عقاید خودم را دارم و پای اعتقاداتم ميمانم. من نمی توانم باورهاي شما را عوض کنم. شما هم همین طور.
راستش ميخواستم درباره اتفاقاتی که حرفهاي تان در برنامه 90 ایجاد کرده حرف بزنم.من روی آنتن زنده اسمش را آوردم. شما حتی ميترسی پشت تلفن اسمش را بیاوری. بعد ميخواهی درباره اش حرف بزنی؟
می خواستم درباره داریوش حرف بزنیم و بازتاب هایش.(می خندد) حالا که من گفتم ترست ریخت؟ نترس. حق ميدهم که بترسی. بالاخره شما جوانی اما من زندگی ام شکل گرفته و دیگر توپ هم تکانش نمی دهد. مگر اینکه یک زلزله یا بلای آسمانی بیاید که همه چیز را خراب کند.
اما ميگویند شما را برای این حرف تان ممنوع التصویر ميکنند.وای خدای من. الان با این حرفی که زدی باید شب بروم خانه و خودکشی کنم. پسرم، من مگر کشته و مرده اینم که تو تلویزیون باشم؟ من یکسری باور دارم که پای اعتقاداتم هستم. حرف هایم را هم زدم. بدون ترس هم زدم. پای عواقبش هم هستم. متوجه حرف هایم ميشوی؟ راستش فکر ميکنم چون تو ته دلت از من بدت ميآید نمی توانی متوجه حرف هایم بشوی . الان حرف ميزنیم ، آخرش ميروی هرچه دلت بخواهد مينویسی. بار قبل هم که با اسماعیل حیدرپور نشستیم و حرف زدیم ، آخر سر حرف هایم 90 درجه عوض شده بود چون تو ته دلت با من صاف نیست.
سعی ميکنیم دوست تان داشته باشیم چون روحیه جالبی برای مبارزه دارید اما پارادوکسهاي تان را درک نمی کنیم. شما روی آنتن تلویزیون از داریوش اسم می آورید اما وارد زندگی خصوصی قطبی ميشوید و ما جرای همسر یا دوست دخترش ...باز این یکی از همان برداشتهاي غلط است. من که نمی توانم تغییری در نگاه شما بدهم وقتی ميخواهید از حرف هایم بد برداشت کنید. من وقتی ناراحت شدم که قطبی گفت من دیوانه بودم که به ایران رفتم. من هم در جوابش گفتم آقای قطبی شما دیوانه عاقل فریب هستید. شما بدون رزومه مربیگری آمدید اینجا و صاحب کارنامه شدید و پول هم گرفتید و بعد این حرفها را زدید. درباره نا امنی گفتید و ترس درحالی که اگر ما آدمهاي بدی بودیم چطور شما با دوست دخترتان آمدید اینجا و بعد هم هرچه خواستید، گفتید.
شما از یک سمت خودتان را متدین نشان ميدهید و از طرف دیگر ابایی ندارید از اینکه بگویید موزیک گوش ميدهید یا ماهواره ميبینید و ... این بحث دیشب در فیسبوک حسابی داغ شده بود و خیلی از بچهها درباره اش یادداشت نوشته بودند.بابا خود شماها به من این نشان را زدید. این را گفتید و بعد هرچه خواستید، به اسم اسلام در سرزمینی اسلامی مرا زدید. من بیچاره در بازی با کره وقتی 6گل به این تیم زدیم فقط دستم را به سمت آسمان گرفتم و گفتم خدایا شکرت. هر بار که گفتید رفتی جبهه گفتم هیچ وقت این سعادت را نداشتم. دیگر چه کار باید ميکردم؟ شما رسانهها ميخواستید از من این چهره را بسازید و بعد هم علیه خودم استفاده کردید. مگر ننوشتید شب مسابقه تا صبح زیارت عاشورا و دعای کمیل ميگذارد؟ بروید از بچههاي تیم ملی این را بپرسید که آیا این طور بوده است؟ من اگر باور و اعتقادی دارم در زندگی شخصی خودم دارم و ميبینید که آدمی نیستم که پنهانش هم بکنم.
ولی همین شما متهمید که امیر حسین صادقی و میثم سلیمانی را برای شنیدن صدای تخته از اتاق شان از اردوی تیم ملی خط زدید.این تمام ماجرا بود؟ این همان تصاویری است که ميسازید. یکبار دیگر همه آن اتفاق را برایت تعریف ميکنم امیدوارم که درست آن را بنویسی. از مسی شروع کنیم. مسی چطور هر 3 روز یکبار بازی ميکند و بی نظیر هم بازی ميکند؟ او اصولی را در زندگی رعایت ميکند. در غیر این صورت حتی اگر تمام آمپولهاي دوپینگ را به او تزریق کنی ، این معجزه را نمی بینی. برای اینکه باشگاه بارسلونا و دیگر تیمهاي بزرگ حرفه ای در مکتب شان به اصول حرفه ای اعتقاد دارند. تیم ملی هم قواعدی دارد. آنجا چه اتفاقی افتاد؟ من که استاد کار با جوانها هستم. این همه با جوانها کار کردم و حاصلش را هم همه شما دیدید. فوتبالی که بازی کردیم را هنوز خودتان مثال ميزنید.
آنجا چه اتفاقی افتاد؟یک روز سرپرست تیم آمد و به من گفت این بچهها شبها به جای استراحت تا دیروقت بازی گوشی ميکنند. متاسفانه سرپرست تیم من این اقتدار را نداشت که خودش برخورد کند. من سر تمرین به همه بچهها این نکته را گوشزد کردم که در اردوی تیم ملی هستیم و باید مراقب باشید. ميترسیدم برای یک رفتار ساده برای شان پاپوشی بسازند که زندگی شان به هم بریزد. باز این اتفاق تکرار شد و باز سرپرست تیم این نکته را تکرار کرد. به سرپرست تیمم هم گلایه کردم که خودش باید مسئله را جمع ميکرده نه اینکه به من بگوید اما دیگر چاره ای نداشتم. آخر دور تمرینات به بچهها گفتم با همه اعتقادی که به بازی تان دارم چاره ای برایم نمانده غیر از اینکه در دور بعدی اردوهای مان نباشید. بابا من که این همه با جوانها کار کردم. همه ميدانند اخلاقم معلمی است . هیچ وقت برخورد شخصی نداشتم. آن بار هم نه برای صدای تخته و تاس که برای شان تیم ملی و جایگاه مربی که به این مسئله واردش کرده بودند نیاز شد تصمیمی بگیرم.
ولی تصویری که از شما ایجاد شده این بوده که همیشه سعی کردید در مواقع لزوم خود را متدین نشان بدهید و برخورد داشته باشید اما گفتههاي الان تان متفاوت است.ببین نیازی به این ندارم که بخواهم دروغ بگویم. نیاز به این ندارم که خودم را طوری که نیستم نشان بدهم. برو همه حرفهاي من را ببین. همیشه همینها را گفتم. ظاهرم همین شکلی است که ميبینی . من اهل باج دادن نیستم. با من بد بودند چون محمد مایلی کهن باج نمی داد. الان کروش به هر دلیلی یک بازیکن را گذاشته کنار اما این همه رسانه یکی شان چیزی نمی گوید اما وقتی من یک تصمیم انضباطی گرفتم نمی دانی چه جوی به راه افتاد. آنها با تیم شان فشار آوردند چون منافع شان شخصی بود. موفق هم شدند. من را از تیم ملی حذف کردند چون تیم نباید با محمد مایلی کهن به جام جهانی ميرفت. آن هم تیمی که همه وقتی بحث فوتبال زیبا ميشود، اسمش را ميآورند. اقلا 10 بازیکنش لژیونر شدند. تیمی که ميتوانست به راحتی از گروهش صعود کند چون با پیرترین و ضعیف ترین تیم تاریخ آلمان همگروه شده بود. تیمی که داشت خوب بازی ميکرد اما آقایان بازیکن و آدمهای خودشان را ميخواستند. مایلی باید ميرفت چون باج نمی داد.من رفتم و آدمهاي مورد نظر خودشان را آوردند. با بردن آمریکا جشن گرفتن و کار را ول کردند. تیم از هم پاشید و چیزی دیگر برای بازی نماند. اینها بچههاي جوان بودند. خود ما هم جوان بودیم و با جوانها کار کردیم. خیلی از بچهها دیگر گلی برای شان نمانده بود که جلوی آلمان بزنند. این حرف را که جلوی آلمان تیم ول شده بود را خود بچهها هم بعدا بارها گفتند. البته گفتن این حرفها برای تو خیلی اثر ندارد چون آخرش این است که بوری به حرف هایم نداری.
شاید این به خاطر تفاوت بین نسل هاست. ما چیزهایی دوست داریم که شما دوست ندارید یا چیزهایی را ميپسندیم و شعارهای مان یکی نیست.فکر ميکنی برای من چقدر سخت است ادای چیزی را در بیاورم که نسل تو یا همفکرانت دوست دارند؟ فکر ميکنی برای من نمایش دادن چقدر سخت است. ميدانی الان اگر این کار را ميکردم برایم 100 میلیارد ميشد پول خردم . ببین من خیلی راحت ادبیات شما را ميفهمم. حتی به باورهای شما هم احترام ميگذارم.
ولی خیلی فاصله بین عقایدمان داریمباید هم این طور باشد چون ما نسلهاي مان متفاوت است. حرف هایم در ایلنا را خواندی؟
نهدوباره برایت ميگویم. یک روز رفته بودم نماز عید فطر. آن جلوها یک بنده خدایی مرا دید و شناخت. به من گفت با اینکه استقلالی هستم اما دوستت دارم، بیا بنشین کنار من. با هم که حرف ميزدیم و به او گفتم من اهل دادن شعار مرگ بر آمریکا نیستم. تعجب کرد و گفت حاجی شما که حزب اللهی هستی، چرا اینها را می زنی؟
حالا به چه دلیلی ميگویید شعار مرگ بر آمریکا نمی دهید؟ببین اول این را بگویم که من هم مثل همه مردم کشورم از جنایتهاي آمریکاییها بیزارم. بخصوص کشتار 300 هموطن مظلوم مان در هواپیمای ایرباس. اما اینی که شعار ميدهیم مرگ بر آمریکا و پرچم این کشور را آتش ميزنیم، اگر این تصاویر از یک آمریکایی پخش شود که دارد با پرچم کشور ما انجام ميدهد، مي خواهم از صفحه تلویزیون بروم تو و خفه اش کنم. این حس ممکن است در مردم آن کشور هم ایجاد شود. ولی مثلا ژاپنیها این همه کشته به خاطر بمبهاي آمریکایی دادند. قطعا آنها هم کینه عمیقی از آمریکاییها به دل دارند. اما آنها بهتر از ما مرگ بر آمریکای شان را عملی کردند. وقتی هر آمریکایی برای رفت و آمد باید از ماشینهاي ژاپنی استفاده کند یعنی مرگ بر آمریکا. وقتی تصاویر تلویزیونی شان باید از تلویزیونهاي ژاپنی پخش شود یعنی مرگ بر آمریکا، وقتی رئیس جمهور آمریکا مجبور است تلفن هایش را با تلفن پاناسونیک بزند یعنی مرگ بر آمریکا ...
آن وقت این دوست استقلالی که برایش این نکات را گفتید، آقای احمدی نژاد بودند؟ دیدی گفتم، هرچه برایت بگویم تو ذهنیت خودت را داری. خداحافظ... من ميگویم در نماز عید فطر و یک آدم عادی، تو ميگویی احمدی نژاد؟ من که ترسی ندارم بگویم احمدی نژاد را دوست دارم.
البته بعد از چند دقیقه تماس دیگری میان مان برقرار شد و به این نتیجه رسیدیم این گفت و گو به این شکل منتشر شود.