زمانی که قرار بود خانواده ای به خواستگاری خواهرم بیایند سراغ یکی از دوستانم رفتم و ۵۵۰ هزار تومان از او قرض کردم تا برای خواهرم رخت و لباس زیبا بخرم اما دیگر نتوانستم بدهکاری ام را بپردازم این درحالی بود که آن دوستم به پولش نیاز داشت و خیلی به من فشار می آورد که بدهی ام را پس بدهم در این شرایط هیچ کس به من اعتماد نمی کرد حتی صاحبکارم نیز این مبلغ را به من قرض نداد به همین خاطر تصمیم گرفتم نزد دایی ام بروم.
او از تهبکاران حرفه ای بود و از راه خلاف زندگی اش را می گذراند. او بارها به جرم مواد مخدر و درگیری و نزاع روانه زندان شده بود به همین دلیل کسی جرئت نمی کرد به «سیامک» نزدیک شود ولی او که مدتی قبل و به تازگی از زندان بیرون آمده بود چنین وانمود می کرد که به جوانی سر به راه تبدیل شده است و سرکار می رود. با شنیدن این حرف ها به سراغ او رفتم تا این مبلغ را از او قرض کنم و طلب دوستم را بدهم چرا که فکر می کردم شرایط مالی خوبی دارد ولی برخلاف تصورم او نه تنها پولی به من نداد بلکه پیشنهاد کرد گوشی قاپی کنم تا هم بدهکاری هایم را بپردازم و هم برای خواهرم هدیه های گران قیمت بخرم و حتی به خانواده ام نیز کمک کنم.
او چنان از مبالغ میلیونی وسوسه انگیز سخن می گفت که آرام آرام ترسم فرو ریخت. سیامک از سادگی گوشی قاپی و راحتی فروش آن حرف زد و سپس چاقویی را کف دستم گذاشت و گفت اگر جایی طعمه ای مقاومت کرد از این چاقو استفاده کن. او ادامه داد من هنگام زورگیری کنار تو هستم و اگر اتفاقی افتاد بلافاصله جلو می آیم و تو را از معرکه فراری می دهم.
سیامک که خودش یک تبهکار حرفه ای بود آن قدر از پولداری یک شبه برایم سخن گفت که من هم در رویاهای خودم کاخ می ساختم و در یک زندگی اشرافی فرو می رفتم بالاخره حدود ساعت ۲۳ شب بود که با یکدیگر به یکی از خیابان های خلوت آمدیم. او در فاصله دورتری ایستاد و من هم در انتظار یک طعمه گوشی به دست ماندم طولی نکشید که مردی در حال گفت وگوی تلفنی به سمت من آمد و خیلی راحت از کنارم عبور کرد دایی ام که به شدت عصبانی شده بود در حالی که فریاد می زد چرا به اشاره های من توجهی نمی کنی و طعمه را مفت از دست دادی، مرا سرزنش کرد. من هم با بیان این که از هیکل آن طعمه ترسیدم، دوباره از دایی ام فاصله گرفتم که ناگهان جوان دیگری از آن سوی خیابان به طرف من آمد.
دسته چاقو را محکم فشار دادم و در یک لحظه گوشی را از دستش کشیدم ولی گوشی روی زمین افتاد و آن جوان در حالی که سروصدا می کرد و از رهگذران کمک می خواست محکم مرا در آغوش گرفت در این هنگام بود که دیدم مردم به سمت من هجوم آوردند و سیامک هم بلافاصله از محل فرار کرد دیگر یقین داشتم که راه گریزی ندارم ترس همه وجودم را فرار گرفته بود که در همان وضعیت تیغه چاقو را بر پیکر مالباخته فرود آوردم و بعد هم ضربات دیگری زدم تا مرا رها کند اما با آن که مال باخته به شدت مجروح شده بود و خون زیادی از پیکرش بیرون می زد مرا رها نکرد و من در محاصره رهگذرانی خشمگین قرار گرفتم که صحنه دلخراش خون ریزی را دیده بودند.
در حالی که می ترسیدم در چنگ رهگذران خشمگین گرفتار شدم ناگهان نیروهای انتظامی از راه رسیدند و مرا به کلانتری انتقال دادند. در همین حال آمبولانس اورژانس هم از راه رسید و پیکر خون آلود مال باخته را به مرکز درمانی برد. حالا هم از وحشت این که حادثه تلخی رخ دهد پاهایم می لرزد چرا که نمی دانستم مجازات زورگیری آن قدر هولناک است که حتی تصور آن نیز به یک کابوس ترسناک می ماند.با توجه به زورگیری های مخوف در برخی از پرونده های سرقت، تحقیقات گسترده ای با شیوه بازجویی های تخصصی از این نوجوان چاقو کش با نظارت و هدایت مستقیم سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) در حالی آغاز شد که این عملیات برای دستگیری سیامک نیز ادامه یافت.