گروه فرهنگی: هوشنگ ابتهاج مشهور به سایه شاعر برجسته بزرگ ایرانی در اسفند ۱۳۰۶ در رشت به دنیا آمد و روز چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در ۹۴ سالگی در شهر کلن آلمان درگذشت.یلدا ابتهاج دختر سایه خبر فوت پدرش را در صفحه اینستاگرامش اعلام کرد و نوشت: «بگردید، بگردید، درین خانه بگردید در این خانه غریبید، غریبانه بگردید. سایه ما با هفتهزارسالگان سربهسر شد.»
امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه شاعر برجسته ایرانی اسفند سال ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. او کودکیاش را در رشت گذراند و دوران دبیرستانش را به تهران آمد. ابتهاج از همان جوانی سرودن شعر را آغاز کرد و با موسیقی آشنا شد. نخستین اثر هوشنگ ابتهاج به نام «نخستین نغمهها» در سال ۱۳۲۵ خورشیدی منتشر شده است.سایه سرودن غزل را پیش گرفت و مدتی را بهعنوان سرپرست برنامه گلها در رادیوی ایران مشغول به کار شد. ابتهاج در آن زمان به فعالیت خود در رادیو ادامه داد و برنامهی گلچین هفته که مربوط به موسیقی بود، را بنا نهاد.
برادران ابتهاج یعنی غلامحسین ابتهاج (شهردار وقت تهران و نماینده وقت لاهیجان در مجلس شورای ملی)، ابوالحسن ابتهاج (مدیر عامل وقت سازمان برنامه و بودجه و پایهگذار برنامه توسعه مدرن ایران) و احمدعلی ابتهاج (سرمایهدار و صنعتگر و رئیس وقت فدراسیونهای وزنهبرداری و شمشیرزنی ایران)، عموهای امیرهوشنگ هوشنگ ابتهاج هستند.
دیدگاههای سیاسی هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج که در جوانی از رشت به تهران رفته بود، عاشق دختری به نام «گالیا» شد. جالب آنکه دیدگاههای سیاسی ابتهاج که متاثر از فضای وقت جامعه آن روز ایران است، حتی بر عشق ابتهاج هم تاثیر میگذارد و اشعار عاشقانه سایه نیز رنگ و بوی سیاسی میگیرد:
«دیر است گالیا! / در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان! / دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه! / دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان / عشق من و تو؟ آه / این هم حکایتی ست / اما در این زمانه که درمانده هر کسی / از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست / شاد و شکفته در شب جشن تولدت / تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک / امشب هزار دختر همسال تو، ولی / خوابیدهاند گرسنه و لخت روی خاک / زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو / بر پردههای ساز / اما هزار دختر بافنده این زمان / با چرک و خون زخم سرانگشتهایشان / جان میکنند در قفس تنگ کارگاه / از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن / پرتاب میکنی تو به دامان یک گدا / وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست / از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ / در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج / در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ / اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک / اینجا به باد رفته هزار آتش جوان / دست هزار کودک شیرین بیگناه / چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...»
دیدگاههای سیاسی ابتهاج، ناشی از نزدیکی او با جریانهای چپگرای ایران بود؛ چنانچه سایه نیز صراحتا خودش را سوسیالیست میدانست: «عضو حزب توده نبودم اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم... من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم؛ هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست.»در آن دوران مدتی از انقلاب بزرگ روسیه گذشته بود و این اتفاق، تاثیر بزرگی در ایران گذاشته بود؛ چنانچه نیما یوشیج حتی در تایید آن چنین میسراید: «خشک آمد کشتگاه من، در کنار کشت همسایه»
انقلاب روسیه نیز تاثیر زیادی بر سایه گذاشت؛ کما اینکه شعر معروف «شبگیر» کاملا در استقبال فضای سوسیالیستی روسیه است: «دیگر این پنجره بگشای که من/ به ستوه آمدم از این شب تنگ/ دیرگاهی است که در خانهی همسایه من خوانده خروس/ وین شبِ تلخ عبوس/ میفشارد به دلم پای درنگ
عبدالعلی دستغیب درباره این دیدگاه سایه چنین میگوید: باید اذعان کرد که اشعاری مثل «شبگیر» یا اغلب آثار اولیه کار شاعری ابتهاج به نوعی واکنش به اخبار روزنامهها و اتفاقهای سیاسی است. مثلا وقتی میگوید که «دیرگاهی است که در خانهی همسایهی من خوانده خروس» خب مثل روز روشن است که دارد به شوروی و اتفاقات آن دوران اشاره میکند. اما از لحاظ ساختمان شعر اگر بخواهیم بررسیشان کنیم، این نوشتهها همان چهارپارهها و مستضادهای دوران مشروطه است که به وسیله توللی یا سایه دوباره تجدید میشود.
اگرچه سایه به دیدگاههای سوسیالیستی باور داشت، اما این اعتقاد به آن صورت نبود که در فرم عمده اشعار او به صورت مدرن خود را نشان دهد؛ چه آنکه او همچنان به فرم غزل اعتقاد داشت و در اشعارش به مراتب از مضامین عرفانی استفاده میکرد که قرابت چندانی با ایدههای چپگرایانه نداشت. با این حال بسیاری از منتقدان ادبی معتقدند که هوشنگ ابتهاج تغییرات بزرگی در غزل ایجاد کرده است.محمدعلی بهمنی میگوید در دورهای که تصور میشد آهسته آهسته غزل در حال فراموش شدن است، هوشنگ ابتهاج جان دوبارهای به آن داد و به همین دلیل ما از آن به نام «پل سایه» یاد میکنیم.
همچنین عبدالعلی دستغیب درباره بازگشت ابتهاج از فرم شعر نو به فرم غزل چنین میگوید: «سایه نیز از نیما زیاد تاثیر گرفت، شعرهای نیمایی جالبی را نوشت که هنوز هم بعضا در خاطرهها مانده است اما این اتفاق چندان دوام نیافت. او دوباره به غزل برگشت. اساسا من نمیتوانم هوشنگ ابتهاج را یک شاعر مدرن به معنای درست کلمه بدانم. به طور مثال او مثل شاملو به یک فرم تازه نرسید. ایشان یک غزلسرا هستند. اما امتیازش به نظر من این است که توانسته غزلهایی را با حال و هوای جدید خلق کند. در واقع غزل کلاسیک و سنتی را نفسی تازه بخشیده است. از این بابت یک غزلسرای نئوکلاسیک به شمار میرود.»
اهمیت شعر هوشنگ ابتهاج
چنانچه گفته شد اهمیت ابتهاج در بازگرداندن «غزل» و به نوعی زنده کردن آن است. مشخصا از دهه سی به بعد فضای سیاسی بر ایران به گونهای بود که نمود آن بر شعر و رمان و ترجمه به خوبی هویداست. در آن دوره ادبیات روسیه به شدت در ایران ترجمه میشود؛ کتابهایی با محور عدالتگرایانه و البته اومانیستی به شدت مخاطب پیدا میکند و در شعر نیز سرودن شعر در فرم غزل آهسته آهسته کم میشود و تاثیر چهرههای برجستهای همچون احمد شاملو و سیاوش کسرایی و اسماعیل شاهرودی و محمد زهری و فروغ فرخزاد و ... با تاسی از نیما یوشیج، فرم شعر نو را بسط دادند و به فرم قالب شعر فارسی در آن دوره تبدیل کردند با این حال چهرههایی همچون هوشنگ ابتهاج در آن فضای هژمونیک فرم شعر نو، توانست غزل را دوباره تقویت کند و شاعرانی همچون حسین منزوی نیز به نوعی راه او را در سبک غزل ادامه دادند و البته فضای جدیدی ایجاد کردند که به «غزلنقاشی» معروف شد.
بازگشت ابتهاج به فرم کلاسیک شعر فارسی تا آن حد بود که او حتی دفتر شعر «بانگ نی» را با فرم مثنوی و کاملا تحت تاثیر اشعار مولوی منتشر کرد. این اشعار مربوط به سالهای دهه ۴۰ تا ۶۰ است.شفیعی کدکنی درباره تاثیر ابتهاج چنین میگوید: «متجاوز از نیم قرن است که نسلهای پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظههایشان را از شعر سایه سرشار کردهاند. امروز اگر آماری از حافظههای فرهیخته شعردوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر هیچیک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصرعهای شعر او در حکم امثال سایره درآمده است و گاه گاه در زندگی بدان تمثل میشود. از همان حدود ۶۰ سال پیش که در نوجوانی سرود: «روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگران من و توست» تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه میکند «یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهیم / چندین هزار امید بنیآدم است این» بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفتهاند.»