گروه فرهنگی: بازسازی فیلمهای ترسناک کار پرخطری است. گرچه اگر چنین اقدامی به درستی انجام شود، محصول نهایی مانند فیلم «موجود» (The Thing) به کارگردانی جان کارپنتر میتواند جایگاهی اسطورهای پیدا کند اما در شرایطی که کار این بازسازی به خوبی پیش نرود ممکن است سرنوشت بازسازی «مرد حصیری» (The Wicker Man) و نمونههای مشابه تکرار شود؛ بدنامی اثر و پرتاب بیرحمانه آن به قعر سرزمین آثار فراموششده.
عناوینی که در این مطلب از آنها نام بردیم، بر اساس سلیقهی شخصی نویسنده انتخاب شدهاند و ممکن است شما به عنوان خواننده و طرفدار با آنها موافق نباشید. بنابراین هدف مثل همیشه معرفی فیلم و البته آشناکردن مخاطب با آثاری است که شاید از وجودشان بیخبر باشد.
۱. دراکولای برام استوکر (Bram Stoker’s Dracula)
کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
بازیگران: گری اولدمن، ویونا رایدر، آنتونی هاپکینز
محصول: ۱۹۹۲
امتیاز متاکریتیک: ۵۷ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
از سال ۱۸۹۷ که رمان «برام استوکر» منتشر شد، تا کنون افراد مختلفی سعی کردهاند تا داستان دراکولا را روی پردهی نقرهای به تصویر بکشند، اما شاید بهترین آنها «دراکولای برام استوکر» باشد که در سال ۱۹۹۲ به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا ساخته شد. نکات درخشان بسیاری در این فیلم که اولین بار بلا لگوسی در آن نقش دراکولا را بازی کرد وجود دارد، و فیلمهای «دراکولا» با بازی کریستوفر لی نیز بسیار خارقالعاده هستند، اما اقتباس فرانسیس فورد کاپولا از این داستان یک شاهکار است.
«استوکر» یک رمان عاشقانهی گوتیک است که هوس، تراژدی و وحشت را با هم ترکیب میکند تا تاثیرات عمیقتری داشته باشد. فیلم کاپولا به این داستان روح میبخشد و بسیاری از به یاد ماندنیترین لحظات آن را به خیره کنندهترین شکل ممکن روایت میکند. گری اولدمن نقش شخصیت اصلی را بازی میکند که هم بهعنوان یک پادشاه جنگجوی وحشی با ظاهری درخشان ظاهر میشود و هم بهعنوان یک پیرمرد عجیب و غریب با برجستگیهایی بالای سرش. او تناسخ عشق از دست رفتهی خود را در مینا هارکر جوان (با بازی وینونا رایدر) میبیند، اگرچه شوهرش جاناتان (با بازی کیانو ریوز) تمام تلاشش را میکند تا او را از چنگال این موجود نجات دهد.
«دراکولای برام استوکر» یک مجموعهی تمام و کمال است؛ تصاویر باشکوه، طراحی لباس ایکو ایشیوکای تکرار نشدنی، و دراکولایی با بازی اولدمن که با ون هلسینگ، شکارچی خونآشام با بازی آنتونی هاپکینز روبرو میشود. این فیلم از لحاظ بصری منحصر به فرد بوده، و از راههای واقعا مبتکرانه از بودجهی فوقالعاده بالایش استفاده میکند. از تصویر آغازین که داستان منشا دراکولا را با استفاده از عروسکهای سایهای برای مخاطب روایت میکند تا عذاب جاناتان هارکر به دست عروس خونآشام دراکولا، «دراکولای برام استوکر» یک ضیافت با شکوه است که به سادگی نمیتوان از آن گذشت.
۲. فروشگاه کوچک ترسناک (Little Shop of Horrors)
کارگردان: فرانک اوز
بازیگران: ریک مورانیس، الن گرین، وینسنت گاردنیا
محصول: ۱۹۸۶
امتیاز متاکریتیک: ۸۱ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
به احتمال زیاد به خاطر شهرت و طرح فریبندهی « فروشگاه کوچک ترسناک» محصول ۱۹۶۰ با بازی ستارهی آن روزها یعنی جک نیکلسون، حتی فرصتی به این بازسازی موزیکال جذاب با بازی ریک مورانیس، الن گرین، وینسنت گاردنیا و استیو مارتین و لوی استابز که ترانهی (mean green mother from outer space) را میخواند ندادید. این نسخه هیچ سایهای بر فیلم اصلی ساختهی راجر کورمن نمیاندازد اما ارائهی یک بی-مووی با بودجهی کم با موسیقی که از اسطورههای رنسانس دیزنی مانند آلن منکن و هوارد اشمن الهام گرفتهاند و کارگردانی فرانک اوز، اگر شاهکار نباشد پس آن را چه میتوان نامید؟
همه چیز در مورد «فروشگاه کوچک ترسناک» بینهایت شگفتانگیز است؛ از مجموعههای خیره کنندهی اسکید رو (Skid Row) با الهام از تئاتر گرفته تا آهنگهایی که به خوبی اجرا شدهاند. با این حال، این کار عروسکی استادانهی آدری است که فیلم را واقعا منحصر به فرد میکند. به لطف پیشینهی اوز در کار با کمپانی جیم هنسون، او توانست از بین بهترین عروسکگردانان آن زمان، لایل کانوی را که در «نمایش ماپتها» (The Muppets Show)، «بلور تاریک» (Dark Crystal) و «جشن بزرگ ماپت» (The Great Muppet Caper) تجربهی بسیار و درخشانی داشت، برای این کار دعوت کند.
فیلم اوز نامهای عاشقانه به ریشههای بی-مووی فیلم اصلی است که هر عنصر خارقالعادهی آن را به کمال میرساند. مورانیس و گرین بازیگران فوقالعادهی این فیلم بوده و شنیدن ترانهی «ناگهان سیمور» (Suddenly Seymour) هنوز هم میتواند هوش از سر بیننده ببرد. فیلمهای کمی وجود دارند که بتوان آنها را به عنوان «فیلمهای بینقص» طبقهبندی کرد، اما «فروشگاه کوچک ترسناک» محصول ۱۹۸۶ مطمئنا یکی از آنها است.
۳. دیوانهها (The Crazies)
کارگردان: برک آیزنر
بازیگران: تیموتی اولیفانت، رادا میشل، جو اندرسون
محصول: ۲۰۱۰
امتیاز متاکریتیک: ۵۶ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
فیلم ترسناک جورج ای رومرو محصول سال ۱۹۷۳ دربارهی شهری که به خاطر یک سلاح بیولوژیکی نظامی که به طور تصادفی روی مردم شلیک میشود، دچار هرج و مرج شده، فی نفسه یک فیلم زامبی نیست. به جای مردن، شخصیتهای او به افراد دیوانه و غیرقابل کنترل تبدیل میشوند. ارتش تلاش میکند تا نظم را برقرار کند، اما تنها موجب بدتر شدن اوضاع میشود. تصور رومرو از دیوانگی ناگهانی آمریکاییهای معمولی و بهظاهر معقول، پتانسیلهای زیادی دارد، اما محدودیتهای بودجهای، آهنگها و اجرای ضعیف موجب شکست فیلم میشود.
با این حال، نسخهی بازسازی شدهی این فیلم در سال ۲۰۱۰ به کارگردانی برک آیزنر از هر نظر برتر است. فیلم بینندگان را با صحنهی آغازین بسیار باورپذیر خود جذب میکند، جایی که آوارگان شهر در یک زمین بیسبال با یک شاتگان سرگردان شده و از آنجا اوضاع وحشتناکتر میشود. تیموتی اولیفانت در نقش دیوید، یک کلانتر و مردی دلسوز است که در شهری کوچک برای نجات همسر باردار خود، جودی (با بازی رادا میشل) از قرنطینهی نظامی فرار میکند. هنگامی که مردم آلودهی شهر بر اسیرکنندگان خود غلبه میکنند، قهرمانان ما تلاش میکنند تا از تعداد فزایندهی دیوانهها و سربازان باقی مانده (که دستور اعدام تمام غیرنظامیان را دارند) فرار کنند.
اگرچه آیزنر با فیلم «ساهارا» (Sahara) با درخشش متیو مککانهی شاستگی خود را در مقام کارگردانی ثابت کرده بود، اما هیچکس به اندازهی او نمیتوانست گزینهی مناسبی برای ارتقای نسخهی اصلی و معیوب رومرو باشد. معلوم شد که فرزند مدیرعامل سابق دیزنی، مایکل آیزنر، یک فیلمساز حرفهای ترسناک است. آهنگهای فرعی و قاب عریض او حس ترس کمنظیری را تداعی میکند که بیشتر در آثار کارپنتر شاهدش بودیم، تمام اینها در حالی است که مجموعههای او، بهویژه سکانس مهد کودک، به طرز وحشتناکی تاثیرگذارند. متاسفانه، آیزنر با فیلم بعدی خود «آخرین شکارچی جادوگر» (The Last Witch Hunter) شکست خورد و از آن زمان تاکنون هیچ فیلم ترسناک و غیر ترسناکی نساخته است.
۴. آن (It)
کارگردان: اندی موسکیتی
بازیگران: جیدن لیبرهر، فین ولفهارد، بیل اسکاشگورد
محصول: ۲۰۱۷
امتیاز متاکریتیک: ۶۹ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
استیون کینگ برای چندین دهه یکی از پادشاهان بی چون و چرای داستانهای ترسناک بوده است، اما با این وجود، بسیاری از فیلمهای اقتباسی نتوانستند به منبع داستانهایش نزدیک باشند. «آن» اولین بار در قالب مینیسریالی با بازی فوقالعاده از تیم کوری در نقش پنیوایز ساخته شده بود. خوشبختانه، برادران وارنر سرانجام به پنیوایز فرصت دادند تا واقعا در یک فیلم بلند بدرخشد. سال ۲۰۱۷ فیلم «آن» به کارگردانی اندی موسکیتی وارد سینما شد و انتظارات و رکوردهای باکسآفیس را به خوبی برآورده کرد.
موسکیتی در تطبیق جزئیات منبع سرکش و سنگینی که کینگ به ما هدیه داده بود، بسیار درست عمل کرد. در اصل، این کارگردان تصمیم گرفت که داستان را به دو قسمت تقسیم کند، ابتدا فیلم بر روی «کلوپ بازندهها» (The Losers Club) و در دوران کودکی گروهی از نوجوانان دههی ۸۰ متمرکز شد. این نه تنها به فیلم کمک کرد تا تمرکز بیشتری داشته باشد، بلکه جذابیت خاصی را نیز به آن ارائه داد که بیشباهت به سریال «چیزهای عجیب» (Stranger Things) و نوستالژی دوران کودکی نبود.
موسکیتی همچنین ترسهای «آن» را، با بازی خیرهکنندهی بیل اسکاشگورد در نقش پنیوایز دلقک به خوبی نشان داد. از همان اولین صحنهای که جورجی به طرز وحشیانهای به داخل زهکش آب کشیده میشود، تماشاگران میدانند که تماشای این فیلم یک تجربهی بینظیر خواهد بود. این نسخه نه تنها به عنوان یک بازسازی بهتر، بلکه یکی از بهترین اقتباسهای استیون کینگ که تا کنون ساخته شده شناخته میشود.
۵. موجود (The Thing)
کارگردان: جان کارپنتر
بازیگران: کرت راسل، ویلفورد بریملی، تی کی کارتر
محصول: ۱۹۸۲
امتیاز متاکریتیک: ۵۷ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
«موجود» به کارگردانی جان کارپنتر از نظر فنی بازسازی فیلم علمی-تخیلی «چیزی از دنیای دیگر» (The Thing From Another World) محصول ۱۹۵۱ است، اما تفاوتهای روایی عمدهای دارد که آن را یک پله بالاتر از نسخهی قبلی قرار میدهد. هر دو فیلم بر اساس داستان «چه کسی آنجا میرود؟» (Who Goes There?) نوشتهی جان وود کمبل جونیور ساخته شده است، اما نسخهی کارپنتر از نظر وفاداری به منبع، اقتباس موفقتری است.
یکی از نکات قابل توجه در «موجود» به کارگردانی کارپنتر شامل توانایی موجود بیگانه برای تغییر شکل است، در حالی که نسخهی ۱۹۵۱ چنین نیست. توانایی «موجود» در به خود گرفتن شکل موجودات دیگر، منبع اصلی تنش در فیلم کارپنتر است، که به بیاعتمادی و پارانویایی که اعضای خدمه نسبت به یکدیگر دارند دامن میزند و هوای تعلیق شدیدی را برای بینندگان به وجود میآورد که در فیلم اصلی به خوبی به دست نیامده است.
هر دو فیلم از ترس و ناتوانی انسان نسبت به یک موجود ناشناخته استفاده میکنند، اما در اقتباس سال ۱۹۵۱ اکثر شخصیتها کم و بیش در برابر آن موجود با هم متحد شدهاند، در حالی که حضور آن موجود در نسخهی کارپنتر افراد را در مقابل یکدیگر قرار میدهد.در حالی که ممکن است یک انتقاد ناعادلانه یا سختگیرانه به نظر برسد، یکی دیگر از عواملی که «موجود» را بهتر از «چیزی از دنیای دیگر» میکند این است که هیچ یک از بازیگران از آن لهجهی غیر قابل تحمل آتلانتیک میانه را که زمانی در فیلمهای قدیمیتر محبوب بودند ندارند. علاوه بر این، «موجود» به طور کلی ترسناکتر از جد سیاه و سفید خود است.
«چیزی از دنیای دیگر» لحظات ناخواسته خندهداری دارد که احتمالا در زمان ساخته شدنش ترسناک بودهاند، اما از آزمون زمان سربلند بیرون نیامد. به عنوان مثال، موجود در فیلم اصلی فقط یک مرد است که لباس احمقانهای به تن دارد و تماشای برق گرفتگی او بیشتر سرگرم کننده است تا ترسناک. در همین حال، در «موجود» به کارگردانی کارپنتر با گذشت ۳۰ سال از اولین نمایش فیلم، هنوز کاملا نفرتانگیز و ترسناک به نظر میرسد.
۵. جمعه سیزدهم (Friday the ۱۳th)
کارگردان: مارکوس نیسپل
بازیگران: درک میرس، نانا ویریتور، جرد پادالکی
محصول: ۲۰۰۹
امتیاز متاکریتیک: ۳۴ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۵.۵ از ۱۰
شان اس کانینگهام ممکن است تهیهکنندهی باهوشی باشد، اما وقتی به سمت ثبت تصاویر پشت دوربین میرود، یک بیاستعداد مطلق است و «جمعه سیزدهم» به راحتی یکی از بدترین تلاشهای کارگردانی او شناخته میشود. دیالوگها و شخصیتپردازیها سطحی بوده و فیلمنامه بارها و بارها پیچش اصلی خود را گم میکند، و نگاه کلی فیلم به طرز تکان دهندهای آماتوری است.
ستارهی واقعی فیلم اصلی ۱۹۸۰، تام ساوینی است که قتلهای خونین مبتکرانهی او دلیل اصلی جدا شدن فیلم از دیگر رقابتهای حذفی «هالووین» (Halloween) به شمار میرفت. بیشتر دنبالهها معمولا از قسمتهای اول بهتر میشوند، و البته «جمعه سیزدهم: فصل پایانی» (Friday the ۱۳th: The Final Chapter)، که به خاطر ساوینی و شخصیتی که خلق کرد، بالاتر از همهی آنها قرار میگیرد.
اینکه نسخهی بازسازی شده توسط مایکل بی در سال ۲۰۰۹ از نظر مهارت فیلمسازی از نسخهی قبلی خود پیشی گرفت، چندان تعجبآور نبود. خوشبختانه، فیلمنامه با طرح فوقالعادهای از سوی طرفداران این فرنچایز، دامیان شانون و مارک سوئیفت (که با کمک ارزشمند مارک ویتون تقویت شده بود) نوشته شده است. آنها به شیوههای شگفتانگیزی با نمادها بازی کرده و جیسون وورهیز را به یک شکارچی خشنتر و ترسناکتر از فیلمهای قبلی تبدیل میکنند.در واقع، با توجه به اینکه جیسون به طور آشکار در فیلمهای خودش تقلید میشد، واقعا تنها بار غیر از «فصل پایانی» است که واقعا ترسناک بوده است. این بازسازی در باکسآفیس موفق بود، اما نتوانست منجر به ساخت دنبالهای شود. شاید زیادی خوب بود!
۷. مگس (The Fly)
کارگردان: دیوید کراننبرگ
بازیگران: جف گلدبلوم، جینا دیویس، جان گتز
محصول: ۱۹۸۶
امتیاز متاکریتیک: ۷۹ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
دیوید کراننبرگ بیش از سهم عادلانهی خود در آثار کلاسیکی از جمله «اسکنرها» (Scanners) و «ویدئودروم» (Videodrome) ادا کرده است، اما این فیلمساز مسلما در سال ۱۹۸۶ با بازسازی «مگس» به بهترین دستاورد حرفهی خود رسید. بدون این بازسازی، فیلم اصلی ۱۹۵۸ به کارگردانی کورت نویمان با خطر مدفون شدن در قبرستان زمان مواجه بود.اما کراننبرگ این طرح را به سطح دیگری برد، به ماهیت وحشتناک پیشفرض متمایل شد و برخی از بزرگترین ترسها و جلوههای موجود تمام دوران را به ما ارائه داد. این باعث میشود که تماشای نسخهی او بهطور همزمان جذاب و در عین حال دشوار باشد.
جف گلدبلوم در نقش دانشمندی به نام ست براندل که به دنبال ساخت یک دستگاه انتقال از راه دور است، داستان فیلم را پیش میبرد، و با وجود اینکه اختراع او ظاهرا کار میکند، ورود غیرمنتظرهی یک مگس در اولین آزمایش موفقیتآمیز انسانی او، رویای این مرد را به یک کابوس تبدیل میکند. آنچه در ادامه رخ میدهد داستانی گیرا، دلخراش و نفرتانگیز از تبدیل شدن انسان به جانور است، زیرا براندل به آرامی توسط DNA مگس تسخیر شده و به یک انسان-جانور غولپیکر و شنیع تبدیل میشود.
بازی گلدبلوم قطعا کمک زیادی به ارتقای این فیلم میکند، اما جینا دیویس، که نقش ورونیکا دوست دختر براندل را بازی میکند نیز سزاوار اعتبار فوقالعادهای است زیرا مجبور بود عاشقش را در این شرایط وحشتناک دنبال کند. داستانی قانعکننده به کارگردانی مردی که با وسواس زیاد نه یک، بلکه دو اجرای درخشان را به تصویر میکشد در کنار برخی جلوههای بصری بسیار آزاردهنده، این نسخه از «مگس» را به نسخهی بهتری تبدیل میکند.
۸. سیزده روح (Thirteen Ghosts)
کارگردان: استیو بک
بازیگران: تونی شالهوب، امبت دیویتس، متیو لیلارد
محصول: ۲۰۰۱
امتیاز متاکریتیک: ۳۰ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۵.۶ از ۱۰
ویلیام کسل استاد فیلمهای ترسناک است، تا حد زیادی به این دلیل که او اغلب ترفندهای تعاملی را به کار میبرد تا فیلمهایش را به شکل عمیقتری بین مخاطبان جا بیاندازد. او در سال ۱۹۶۰ در فیلم خود به نام «سیزده روح»، ترفندی به نام «توهم بصری» (Illusion-O) را اختراع کرد؛ راهی برای تماشاگران برای دیدن ارواح به صورت سه بعدی با استفاده از شیشههای فیلتر سلفون که مخاطبان را ملزم میکرد که همزمان از لنزهای قرمز یا آبی استفاده کنند.
فیلتر قرمز ارواح را با وضوح نشان میداد و فیلتر آبی به مخاطب اجازه میداد بدون ترس آنها را تماشا کنند. این یک ترفند هوشمندانه و تنها دلیل واقعی برای بازدید مجدد «سیزده روح» بود، زیرا در کل، فیلم بهطور خاص ترسناک، خوب یا خوش ساخت نیست. دقیقا به همین دلیل است که بازسازی «سیزده روح» به کارگردانی استیو بک در سال ۲۰۰۱ فیلم بسیار بهتری است.
نویسندگان نیل مارشال استیونز و ریچارد دوویدیو موفق شدند با استفاده از منبع اصلی آن را به یکی از لذتبخشترین سفرهایی که میتوان در حین تماشای یک فیلم ترسناک تجربه کرد، تبدیل کنند. با تکیه بر ترفند هوشمندانهی فیلم ویلیام کسل، ارواح در بازسازی تنها زمانی قابل مشاهده هستند که شخصیتها از عینک مخصوص استفاده کنند، اما با اضافه شدن زودیاک سیاه، سیزده مورد از ترسناکترین و مبتکرانهترین ارواح تاریخ فیلمهای ترسناک را ارائه کرد. خطرات از این جهت برای همهی شخصیتها واقعی به نظر میرسند که ارواح بسیار خطرناک به تصویر کشیده شدهاند.«سیزده روح» در زمان اکران به شدت مورد سوتفاهم و توسط منتقدان مورد نقد قرار گرفت، اما از آن زمان به بعد طرفداران پر و پا قرصی را به خود جلب کرده است که فیلم را دقیقا به همان شکلی که هست میبینند. لحظات ترسناک خوب در یک خانهی تسخیر شده.
۹. کوچهی کابوس (Nightmare Alley)
کارگردان: گیرمو دل تورو
بازیگران: بردلی کوپر، کیت بلانشت، تونی کولت
محصول: ۲۰۲۱
امتیاز متاکریتیک: ۷۰ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
اقتباس اول از رمان «کوچهی کابوس»، فیلمی محصول ۱۹۴۷ مانند یک نمونهی اولیهی نیمه کاربردی و چشمگیر است، اما نسخهی بازسازی شدهی این فیلم به کارگردانی گیرمو دلتورو در سال ۲۰۲۱ ، اثری بینقص و تکامل یافته و درخشان است. هیچکدام از این دو فیلم بد نیستند، اما اجرای ۲۰۲۱ به منبع اصلی وفادارتر است و از پیشرفتهایی که در جلوههای ویژه و مرزبندیهای سینمایی از زمان نسخهی اصلی ۱۹۴۷ رخ داده است، بسیار سود میبرد.
فیلمها فقط از نظر رنگی بهتر به نظر میرسند، و چیزی در مورد ترسناک با رنگ کامل وجود دارد که بسیار واقعیتر و خطرناکتر به نظر میرسد. همانطور که گفته شد، «کوچهی کابوس» دلتورو همچنان موفق میشود روح بصری فیلم نوآر را با لحنی درخشان به تصویر بکشد.
علاوه بر جذابیت بصری، «کوچهی کابوس» به کارگردانی دلتورو به شکلی که فیلم اصلی به دلیل محدودیتهای خالصانه و سانسور بیش از حد تحمیل شده بر فیلمسازان توسط کد هایس مجبور به انجام آن شده است، به طور ظریفی به چیزهای وحشتناک و ترسناک اشاره نمیکند. ظرافت جای خود را دارد، اما زمانی که به درستی انجام شود بهتر عمل میکند و قطعا در بازسازی به درستی انجام شده است.این بازسازی همچنین به مولی (با بازی رونی مارا) اجازه میدهد تا از دست استن فاسد فرار کند، در حالی که نسخهی اصلی در پایینترین نقطهی زندگیاش دوباره ظاهر میشود. گاهی اوقات پایان تلخ بهتر است.
۱۰. حملهی جسددزدها (Invasion of the Body Snatchers)
کارگردان: فیلیپ کافمن
محصول: ۱۹۷۸
امتیاز متاکریتیک: ۷۵ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
«حملهی جسددزدها» چندین بار بازسازی شده است و قدمت آن به فیلم کلاسیک ترسناک دان سیگل در سال ۱۹۵۶ برمیگردد. با تمام احترامی که برای فیلم سیگل قائلیم، کارگردان فیلیپ کافمن این داستان را با اقتباس خود در سال ۱۹۷۸ کامل کرد. این فیلم دارای فرضیهی مشابهی است با تهاجم بیگانگان که در یک شهر کالیفرنیا بدون اطلاع ساکنان آن اتفاق میافتد.فرازمینیها میتوانند کپیهای دقیقی از انسان بسازند که باعث میشود رفتار بعضی از افراد عجیب به نظر برسد. ترکیبی از سخاوت و واقعگرایی که با محیط اواخر دههی ۷۰ تلفیق شده است، واقعا به ارتقای مفهومی کمک میکند که بیش از ۲۰ سال قبل زنده شده بود، با یک چرخش برجسته توسط دونالد ساترلند که کمک میکند همه چیز به بالاترین سطح برسد. ساترلند، به اندازهی کافی شگفتانگیز است، و هرگز در طول دوران حرفهای درخشان خود نامزد دریافت جایزهی اسکار نشد، و اگر قرار باشد یکی از اجراهای قدر نادیدهاش را نام ببریم، احتمالا همین است.
این نسخهی موهوم، مرموز و جاودانه از «حملهی جسددزدها» واقعا از آزمون زمان سربلند بیرون آمده است. همچنین از ساختارشکنی و پا را فراتر از مرزها گذاشتن نمیترسد، همانطور که در صحنهی افسانهای وحشتناک هیبریدی انسان/ سگ گواه است. به احتمال زیاد به این دلیل که این فیلم تقریبا در هر سطحی آنقدر خوب عمل کرده است که بازسازیهای بعدی، مانند «تهاجم» در سال ۲۰۰۷، برای یافتن همان سطح از موفقیت با مشکل مواجه شدند.در حالی که نسخهی اصلی هنوز ارزش تماشا کردن دارد و ما همیشه مدیون طرح اصلی آن خواهیم بود، کافمن با تفسیر مجدد خود آن را از چهارچوب خارج کرد و جایگاه خود را به عنوان نسخهی قطعی که در بیش از ۴۰ سال هنوز هم یک پله بالاتر از بقیه قرار دارد، تثبیت کرد.
۱۱. حلقه (The Ring)
کارگردان: گور وربینسکی
بازیگران: نائومی واتس، مارتین هندرسون، برایان کاکس
محصول: ۲۰۰۲
امتیاز متاکریتیک: ۵۷ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
اکثر بازسازیهای آمریکایی آثار ترسناک آسیای جنوب شرقی خیلی خوب نیستند، اما «حلقه» اثر گور وربینسکی یکی از معدود آثاری است که منبع اصلی خود را ارتقا میدهد. «حلقه» بسیار شبیه به نسخهی اصلی خود، فیلم«حلقه» (Ringu) محصول ۱۹۹۸ به کارگردانی هیدئو ناکاتا است، اما اثر وربینسکی با کمک استعداد بصری منحصر به فرد او، تا حدودی ترسناک بود و بودجهی کلان هالیوود را برای درخشش نسخهی خود به خوبی استفاده کرد.یکی از چیزهایی که تمجید از دستاورد وربینسکی را کمی پیچیدهتر میکند این است که فیلم اصلی هم واقعا بسیار خوب است. «حلقه» وربینسکی میتوانست بازسازی سکانس به سکانسی از «حلقه» ناکاتا باشد و همچنان بدرخشد. در عوض، وربینسکی توکیو را با سیاتل معاوضه کرد و بازسازی خود را کاملا آمریکایی ساخت، در حالی که همچنان مضامین جهانی نسخهی اصلی را حفظ کرد.
نائومی واتس در نقش روزنامهنگاری به نام ریچل کلر که در پی سفر به یک کابین دورافتاده شروع به تحقیق در مورد مرگ مرموز خواهرزادهی نوجوانش میکند، فیلم را پیش میبرد. در آنجا، او نوار ویدیویی نفرین شدهای را کشف میکند که هرکس آن را تماشا کند تنها بعد از هفت روز به مرگ وحشتناکی محکوم میشود.«حلقه» یک نسخهی درخشان هالیوودی از نوع خود است، اما با داستانی به این خارقالعادگی و پیچیدگی، آن درخشش و بودجه واقعا کمک میکند. اجرای واتس همچنین بهترین عملکرد دوران حرفهای او شناخته میشود که زنی را به تصویر میکشد که بین مادری، شغل و خواستههای خود تعادل برقرار میکند.
«حلقه» ناکاتا کمی ظریفتر و زیرکانهتر است، اما خونینتر و درخشانتر کردن همه چیز به روش آمریکاییها برای یک بار هم که شده، کارساز بود. تنها نقطهی ضعف موفقیت «حلقه» این است که مجموعهای از بازسازیهای آمریکایی مانند «کینه» (The Grudge)، «چشم» (The Eye) و «شاتر» (Shutter) به دنبال آن آمدند، که هیچ یک از آنها هرگز به موفقیت « حلقه» نزدیک نشدند.
۱۲. توده (The Blob)
کارگردان: چاک راسل
بازیگران: کوین دیلون، شاونی اسمیث، فرانک دارابونت
محصول: ۱۹۸۸
امتیاز متاکریتیک: –
امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
فیلم موجود ژلاتینی مورد علاقهی اروین یورث محصول ۱۹۵۸ در تئوری بسیار وحشتناکتر از اجرا است. هنگامی که این پدیدهی ژلاتینی برای اولین بار توسط یک پیرمرد کنجکاو از یک شهاب سنگ استخراج میشود، فقط برای کسانی خطر محسوب میشود که به اندازهی کافی احمق باشند و بخواهند آن را تحت کنترل خود درآورند.
این موجود فرازمینی لیز و ژلاتینی با هر موجودی که میبلعد بزرگتر میشود، اما آنقدر کند است که نمیتواند باعث ترس بیننده شود. چاک راسل و فرانک دارابونت این مساله و جزئیات دیگری را با بازسازی بینظیر خود در سال ۱۹۸۸ اصلاح کردند. «توده» آنها یک آمیب صورتی بزرگ است که میتواند با شاخکهای لزج خود قربانیانش را به درون هستهی ترسناکش بکشد.
«توده» آنها همچنین یک سلاح بیولوژیکی است که توسط ارتش ایالات متحده ساخته شده بود و زمانی که خطرش برای تمام بشریت معلوم شد، آنها برای رفع خطر آن را به فضا پرتاب کردند. متاسفانه، این شلیک به فضا ناموفق از آب در میآید و این توده به زمین بازمیگردد، و حالا با بلعیدن یک به یک ساکنان رنگارنگ آربورویل، کالیفرنیا، جشن میگیرد.
راسل و دارابونت با تغییراتی هوشمندانه روی کلیشههای شهر کوچک فیلم اصلی کار میکنند، اگرچه انتخاب بازیگران درجه یکی مانند جفری دمون، کندی کلارک، دل کلوز، و آرت لافلور تا حدودی برای تثبیت روح ساکن فیلم ضروری است. کارگردانی راسل ساده و کارآمد است. او با از بین بردن برخی از دوستداشتنیترین شخصیتهای فیلم، تماشاگر را در همان ابتدا میخکوب میکند.
عجیب است که هیولای تونی گاردنر کمتر از کشتارهایش به یاد ماندنی شد. باز هم، با یک توده ژلاتینی کشنده، کارهای زیادی میتوان انجام داد. بهترین کار برای نشان دادن اینکه چقدر واقعا چندشآور است، گرفتار کردن قربانیان در چنگالهای حل کنندهی پوست و استخوان آن است. چنین پایانی پتانسیل زیادی را برای دنباله باز میگذارد، اما متاسفانه، «توده» یک فاجعهی تجاری بود.
۱۳. مرد نامرئی (The Invisible Man)
کارگردان: لی ونل
بازیگران: الیزابت ماس، الیور جکسون کوهن، آلدیس هاج
محصول: ۲۰۲۰
امتیاز متاکریتیک: ۷۲ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
بازسازی ۲۰۲۰ «مرد نامرئی» از هیچ نظر به نسخهی اصلی محصول سال ۱۹۳۳ شباهت ندارد، جدا از این واقعیت که یک مرد نامرئی وجود دارد و او یک انسان بدجنس و خبیث است. داستان اصلی دربارهی دانشمندی است که بیشتر از آنچه میخواهد به دست میآورد و در نتیجه دیوانه میشود، در حالی که نسخهی بازسازی شده یک تریلر روانشناختی دلخراش است که تلاشهای یک زن را برای فرار از یک آدم بداخلاق نشان میدهد.
اگرچه نسخهی اصلی خوب است، اما بازسازی از این نظر بهتر است که مرتبطتر و قانع کنندهتر است. هر فیلم به تعلیق سخاوتمندانهای از ناباوری نیاز دارد، اما چیزی کمی باورپذیرتر در مورد نسخهی ۲۰۲۰ وجود دارد. شاید این واقعیت است که وحشت فقط از مفهوم یک دیوانهی نامرئی نشات نمیگیرد، بلکه از عذاب شدید عاطفی و روانی که او در طول فیلم بر سیسیلیا (با بازی الیزابت ماس) وارد میکند نیز ناشی میشود.به طرز وحشتناکی واقع بینانه است که همه به ادعاهای سیسیلیا و سلامت عقل او شک میکنند و او را برای مقابله با یک تهدید نادیده گرفته و به ظاهر تنها میگذارند. سواستفاده، آزار و اذیت، و اتهام جنایتها و اعمال نادرستی که مرتکب نشدهاید، بدون اینکه کسی شما را باور کند، در نوع خود بسیار وحشتناک است، بنابراین مرد نامرئی به عنوان یک عنصر تشدید کنندهی وحشت عمل میکند.
بازسازی ۲۰۲۰ با انتقام به پایان میرسد، در حالی که نسخهی اصلی حاوی هیچ گونه کاتارسیس معنادار یا رضایتبخشی نیست. در نهایت، نسخهی بازسازی شده جذابتر است، زیرا بینندگان به نوعی با قهرمان فیلم همذات پنداری میکنند، زیرا مخاطب تنها طرف دیگری است که از بازیهای سادیستی آدرین در بیشتر فیلم مطلع است و به آنها اجازه میدهد در ناامیدی و درماندگی و خشم سیسیلیا سهیم شوند.
۱۴. ویلارد (Willard)
کارگردان: گلن مورگان
بازیگران: کریس گلاور، لائورا النا هارینگ، جکی باروز
محصول: ۲۰۰۳
امتیاز متاکریتیک: ۶۱ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
«ماوسوفوبیا» یا ترس از موش، در انسان بسیار رایج است. در طول زمان، این جوندگان کوچک پشمالو متاسفانه دلایل شیوع طاعون و نابودکنندهی محصولات کشاورزی بودهاند و بسیاری از مردم به طور غریزی آنها را ترسناک میدانند. این در مورد شخصیت اصلی در هر دو اقتباس سینمایی «ویلارد» صدق نمیکند، دربارهی مردی تنها و آسیب دیده که پس از دوستی با دو موش که آنها را سقراط و بن مینامد، میتواند به آنها دستور دهد تا اوامرش را اجرا کنند. فیلم اصلی ۱۹۷۱ موفقیتآمیز بود و با دنبالهای به نام «بن» (Ben) در سال ۱۹۷۲ به همراه آهنگی از مایکل جکسون در موسیقی متن کامل شد.
فیلم بازسازی شدهی «ویلارد» به کارگردانی گلن مورگان در سال ۲۰۰۳ تماما به منبع اصلی، رمان کوتاه استیون گیلبرت «دفترچههای مرد موشی» (Ratman’s Notebooks) در سال ۱۹۶۸ بازمیگردد و او بهترین بازیگر ممکن، یعنی کریسپین گلاور را برای نقش اصلی انتخاب کرد. گلاور در نقش ویلارد بسیار عالی است و نوعی غم تنهایی و ترس واقعی را در یک شخصیت به طرز شگفتآوری متفاوت متعادل میکند. ویلارد ترکیبی از نورمن بیتس و جوکر است، خشم و مشکلات او با مادرش در نهایت به چیزی مرگبار تبدیل شده است.
فیلم اصلی «ویلارد» با بازی بروس دیویسون بسیار خوب است، اما گلاور در مسیری بین ترسناک و رقتانگیز حرکت کرده که در نهایت این بازسازی را جذابتر میکند. این نسخه یک ضیافت بصری خلاقانه با چند بازی عالی از بازیگران حیوان و انسان است، از جمله آر لی ارمی افسانهای در نقش سرپرست بیرحم ویلارد که در نهایت سقراط را میکشد و ویلارد را به مسیر خونین انتقام میفرستد. شرور واقعی فیلم حتی ویلارد نیست، بلکه موش عظیمالجثهای به نام بن است، و انصافا مایهی شرمساری است که هرگز دنبالهای برایش ساخته نشد، زیرا بدون شک موفق از آب در میآمد.
۱۵. خانهی مومی (House of Wax)
کارگردان: ژاومه کویت سرا
بازیگران: الیشا کاتبرت، چاد مایک موری، برایان وان هالت
محصول: ۲۰۰۵
امتیاز متاکریتیک: ۴۱ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۵.۴ از ۱۰
«خانهی مومی» محصول سال ۲۰۰۵ تقریبا هیچ شباهتی به فیلم اصلی آندره دی توث در سال ۱۹۵۳ با بازی وینسنت پرایس ندارد، و این کاملا به نفع تفسیر به روز شدهی ژاومه کویت سرا است. این فیلم توسط چاد و کری دبلیو هیز نوشته شده است، برادران دوقلویی که نویسندگان «احضار» (The Conjuring) هم بودند. فیلم اصلی آندره دی توث خود بازسازی فیلمی به نام «معمای موزهی موم» (Mystery of the Wax Museum) در سال ۱۹۳۳، و البته یک فیلم برجسته در تاریخ ژانر ترسناک به عنوان اولین فیلم بلند رنگی سهبعدی از یک استودیوی بزرگ آمریکایی است.
شباهتهایی از لحاظ محیط که یک موزهی مومی است وجود دارد، و نکتهی ترسناک این است که مجسمههای مومی موجود در موزه در واقع اجساد مومی شده از افراد واقعی هستند. همه چیز منصفانه است، «خانهی مومی» ۲۰۰۵ در واقع شباهتهای بیشتری با فیلم «تلهی توریست» (Tourist Trap) محصول ۱۹۷۹ دارد تا فیلمی که قصد بازسازی آن را داشت.
چیزی که «خانهی مومی» را به چنین بازسازی خارقالعادهای تبدیل میکند این است که کولت سرا به سبکهای اسلشر دههی ۲۰۰۰ متمایل شده و از بیان این موضوع ابایی ندارد. این فیلم به خاطر کمپین بازاریابی «مرگ پاریس را ببین» (See Paris Die) معروف بود، که اشارهای به مرگ شخصیتی به نام پیج ادواردز با بازی پاریس هیلتون داشت، و خود را به عنوان یکی از قویترین فیلمها برای ثبت این دهه تثبیت کرد. «خانهی مومی» نمایشی خیره کننده از نحوهی استفاده از جلوههای دیجیتال برای افزایش وحشت است.