نکته عجیب اینجاست که پیروان این مکتب، هم در ایران ميزیند، هم سرزمین دیگری ندارند، بر این خاک روییده، بالیده و حتی چاپیدهاند و هم دار و ندارشان از ایران است. پس دشمنی و کینهاشان با ایران از چیست؟
کامران منصوریجمشیدی
گروه مقالات: برخی رخدادها فراموش نشدنی هستند و برخی نباید که فراموش شوند از آنروست که سخن درمورد آنها نیز هرچند به تکرار، کلیشه ای و کهنه نخواهد شد چه بسا هر چه بیشتر در آن باب سخن رانده شود گره گشا و رهنما و یا لااقل تلنگری خواهد بود. نمونه همین مورد موضوع درگذشت و وصيت ریچارد فرای که به کرات و مرات راجع به آن گفته و نوشته شد لیکن چنان برخورد برخی ناپسند و دل آزار بود که ناخود آگاه آدمی مياندیشد و شرم میکند و نگران میشود که از این پس محققی آیا انگیزهای برای پرداختن به تاریخ و فرهنگ ایران را دارد و آیا ما جایی برای کار دانشمندان دیگر گذاشتهایم؟
اصولا شگفت انگیز است که چگونه افرادی که از تار و پود ایران متنعم شدهاند، در ایران به نان و نوایی رسیده اند و نسلهای پیاپی در این آب و خاک زیسته اند، اینچنین نفرتی از ایران داشته که هر چه ایراندوست و هرآنچه مربوط به تاریخ و افتخارات ایران است را دشمن میدارند و البته برخی دیگر چون پروفسور فرای نیز هم عصر ایشان و از دیار دیگر، بی هیچ مزد و منتی دل در گرو ایران و تاریخش داشته چنانکه وصیت میکنند در خاک ایران بیارامند!
موضوع یک شخص نیست اما براستی مگر فرای چه میزان از ایران متمتع و متنعم شده بود؟ و آیا در ایران دفن شدن جز بحث معنوی، به دنیای مادیات و سیاست ربطی پیدا میکرد؟ و آیا کسی جز ایرانیان ميبایست مقام و قدر او را که موی در ره ایران سپید کرده بود، نگه داشته و محترم دارند؟ به تاریخ که رجوع میکنیم اقوام مهاجم و متخاصمی که بر ایران دست یافتهاند پس از تجاوز و تسخیر در کوتاه زمانی محو فرهنگ و تاریخ ایران شده دست از ملیت خویش کشیده و ایران دوستی و مهر به این مرز و بوم را در آثار و رفتارشان ميتوان دید از سلوکیان و اعراب گرفته تا مغولها که از اوج توحش به عمق فرهنگ ایرانی سر فرو آوردند،
شاهنامه بایسنقری و بناهایی برای ایران ساختند و دارالخلافه ها در ایران مقرر کردند. نمیدانم ایران دچار چه گرفتاری و دردیست که چنین دستش بی نمک مانده و خدمتش بی مزد. یکطرف فرای را ميبینیم از بیگانگان و یکطرف به ظاهر خودییهایی که علیه ایراندوستان و ایران شناسان شمشیر بسته اند و یحتمل وصیت آنها تدفین در خاکی غیر از ایران است و آنهم پس از عمری چپاول این خاک پر گهر. هر بیگانهای به قدر این دستهی نو پدیدِ ایران ستیز، از ایران بهره و سود ميبرد اکنون جان نثار ایران زمین و مرید ایران شناسان و عاشق این خاک بود. خاکی که بودند کسانیکه در راه یک مشت از آن خون دادند و سرخی جوهر جانشان خط قرمز متجاوزان به ایران بوده و هست. حیرتا برخی از این اقلیت مدعی خون شهدای دفاع از این سرزمین هم هستند.
در ابتداي انقلاب (و البته كم رنگتر تا هم اكنون نيز) «ملیگرایی» به يك انگ و معضل مبدل شد لیکن بنظر ميرسد امروز افراط در ضدیت با ملیت برایمان معضلی باشد. آیا از پان ایرانیستها به پاد ایرانیستها رسیدهایم؟ (پاد: به معنی ضد و علیه) آری پاد ایرانیسم هم مکتبی شده اما نکته عجیب آن اینجاست که پیروان این مکتب، هم در ایران ميزیند، هم سرزمین دیگری ندارند، هم بلادی دیگری به شمارشان نمیآورد هم بر این خاک روییده، بالیده و حتی چاپیدهاند و هم دار و ندارشان از ایران است. بر من که آشکار نشد دشمنی و کینهاشان با ایران از بهر چیست؟
آیا مصداق این شعرند:
غافل که تبر خانه ای جز بیشه ندارد /از جنس درخت است ولی ریشه ندارد
یا به این بیت باید مشکل آنها را فهمید:
چو اندر تبارش بزرگی نبود/ نیارست نام بزرگان شنود
به هر روی عرق شرم بر جبین من و امثال من، کمترین نشان تاثر و تاسف است از ناسپاسیها در حق فرای و تعذر است از همه ایرانشناسان تاریخ و جامعه جهانی و خانواده گرامی ریچارد فرای و روح بزرگش. کاش به اندازه قبری برای او از این خاک اجازه داشتم تا مزاری برایش بسازم. روانش شاد