گروه فرهنگي: بیستوهشتم اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم عمر خیام است، خردمندی که نه فلسفه و ریاضی درد جانکاه نومیدیاش را درمان کرده و نه ایمان و عرفان او را امیدوار و خوشبین و مطمئن ساخته است.
28 اردیبهشتماه روز بزرگداشت حکیم عمر خیام فیلسوف، منجم، ریاضیدان و رباعیسرای شهیر ایرانی است؛ شاعری که آوازه نامش بیش از هر شاعر ایرانی دیگری جهانگیر شده است.
درباره حکمت سخنان این شاعر شخصیتها و پژوهشگران زیادی سخن گفتهاند که در این بین سخنان عبدالحسین زرینکوب در کتاب «با کاروان حله» جای خود را دارد. زرینکوب در این کتاب پس از شرح آشنایی خود با خیام که ظاهرا در سن 9 سالگی و با خواندن رباعیهای او در یکی از روزهای اسفندماه رخ داده درباره تاثیر این رباعیها بر روح و روان کودکی خود نوشته است: در آن زمان کوزههای سفالی که در شهر ما همه مردم از برای روزهای عید میخریدند و در آن آب مینوشیدند، برای من چیزی شوم و نفرتانگیز بود و در آنها جز نقش کلههای پوسیده و استخوانهای مردگان هیچ نمیدیدم. همه جهان را در آن روزها در حال ویرانی و فرسودگی میدیدم. همه جا زرد و غبارآلود و همه چیز خسته و فرسوده به نظر میرسید. در باغچه خانه چنان لرزان و آرام قدم برمیداشتم که گویی هماکنون است که حفره گوری در زیر پای من دهان میگشاید و مردهای با سیمای مرگآلود و دردانگیز خویش پایم را میگیرد و به درون دخمه خویش میکشاند.
او در ادامه عنوان کرده است: در کوچه و بازار چنان آهسته و بااحتیاط راه میرفتم که گفتی در زیر قدمم جز دلهای عزیزان و سرهای رفیقان نیست و پنداشتی اگر تندتر قدم بردارم گناه بزرگی کردهام و دل و جان مردگان بیآزار را آزردهام. در آن روزهایی که بهار با مرکب شادی و پیروزی خویش داشت از گرد راه پدید میآمد خیام مرا به دخمههای پوسیده مردگان و به جادههای ناشناس و گرد و غبار قرون گذشته میکشید و زهری غمآلود را در وجود من سر میداد که هنوز دل و جانم از تاثیر آن خالی نیست. این درویشی و بینیازی و نازکدلی و کمرویی که امروز در من هست و دوستان آن را بر من عیب میگیرند اگر آورده سخنان خیام نباشد پروده آن هست و در اینباره هیچ شک ندارم. از آن روز باز بسیار روزها و شبها گذشته است که من از خیام و از نشئه فکر او دمی فارغ و برکنار نبودهام و هرگز صحبت از پیر نومید بیباک را ترک نکردهام. هرچه از عمر این دوستی میگذرد عظمت و بزرگواری او را بیشتر حس میکنم اما هنوز بعد از بیست سال او را بهدرستی نشناختهام.
زرینکوب سپس به چند افسانه درباره زندگی خیام اشاره کرده و در اینباره نوشته است: درباره خیام افسانههای شگفتانگیز بسیار آوردهاند. لابد شنیدهاید. در دورهای که روسای عامه بر هرچه به فکر و فلسفه مربوط است، خط بطلان کشیده بودند مردی پدید آمد و در همه عقاید و آرای آنها شک کرد و چون و چرا پیش گرفت. این کار گستاخی بود و البته کسی که چنین به رد و قبول عامه بیاعتنا بود ناچار در نظر خلق موجودی اسرارآمیز و شگفتانگیز مینمود. زندگی او میبایست از غرایب و اسرار آگنده باشد و اگر مانند صوفیان و اولیا کرامات و خوارق را برنمیتافت، باری زندگی او را نمیشد مثل زندگی سایر مردم تصور کرد. ناچار پندار افسانهسازان به کار میافتاد و غرایب و اسراری وضع و جعل میشد. از اینروست که این پیر نیشابور تا این حد مردی عجیب و شگفتانگیز جلوه کرد، به تاریکی افسانهها خزید و هنوز در باب او سخنهاست.
این پژوهشگر و منتقد ادبی فقید سپس به گمانهزنیها درباره مذهب و مسلک خیام اشاره کرده و آورده است: بیم مرگ و فنا در شعر خیام همه جا هست و دیدار «کوزهفروش» مکرر او را به یاد تحول و تغییری میاندازد که ممکن است قالب انسان را به صورتهای گونهگون دربیاورد. شک و حیرت و چون و چرا نیز بر اندیشه و خاطر او غالب است و از اینرو بسا که سخنش با ظاهر شریعت بهکلی مغایرت دارد. زهاد و صوفیه به همین سبب مکرر او را معروض طعن و ملامت ساختهاند. این نکتهها شاید برای بعضی این اندیشه را پیش بیاورد که خیام مذهب خاصی داشته است و از اهل اهواء و بدعتها بوده است، بسیاری از مذاهب اهل اهواء و بدعتها نیز بر اصل تناسخ مبتنی بوده است و شاید از این رهگذر خیام نیز به مذهب اهل تناسخ متهم بوده است. از سوی دیگر طعنه بر عامه و روسای آنها نیز مکرر در شعرش هست و بسا که این طایفه را بیخرد و نااهل و خر خوانده است.
زرینکوب درباره دوران زندگی خیام نیز نوشته است: روزگار او روزگار غریبی بود. در نیشابور بین رافضیان و اشعریان تعصب و اختلاف خونین بود. حنفیان و شافعیان نیز دائم در نزاع بودند. در آن زمان مذهب اشاعره تقریبا هر نوع آزادی فکر را از بین برده بود. فرقه معتزله که تا اندازهای بوی آزادی به دماغشان رسیده بود در این زمان، چنانکه مولف بیان الادیان میگوید، دیگر جز در بین «بعضی از فقهای عراق» طرفدار نداشت و «فقهای خراسان که از اصحاب ابوحنیفه» یا شافعی بودند همه تابع اصول اشاعره به شمار میآمدند. محیط آلوده به تعصب، و روح مذهبی خشک و قشری و بیگذشت آن عصر را در سیاستنامه خواجه نظامالملک میتوان دید و آنجا «خواجه بزرگ» آشکارا تمام فرق مخالفت و تمام عقایدی را که با آرای اهل سنت مغایرت دارد بهشدت میکوبد و با نهایت صلابت همه را متهم به کفر و بددلی میکند.
او همچنین نوشته است: اگر شعر عبارت از بیان فکری و شوری به وسیله کلام موزون باشد شاعری خیام را انکار نمیتوان کرد. اما البته مقام او ورای طور شاعری بوده است چون مقام حکمت که داشته است به او اجازه نمیداده است که مثل معزی و انوری ستایشگری معیشت کند و گوهر پاک سخن را به پای خوکان پلشت بریزد، با این همه آنچه در وجود او اینجا برای ما اهمیت دارد شاعری اوست. جنبه حکیمی و دانشمندیاش جای خود دارد. چند قطعه شعر عربی از خیام باقی است که مضمون بعضی از آنها هم با پارهای از رباعیات او مطابق است؛ اما عده این اشعار بسیار کم است و جایی که باخرزی در دمیه القصر او را از شاعران خراسان نام میبرد، پیداست که اشعار فارسی و عربی او آنقدر بوده است که بتوانند نام شاعر بر او اطلاق کنند. معلوم نیست که خیام شاعری را از کی شروع کرده است و چرا جز رباعی نسروده است، اما عمده شهرت و اهمیت او به سبب همین رباعیهاست، که در بین آنچه از آن جمله منسوب بدوست تعداد زیادی از او نیست.
زرینکوب میگوید: از این رباعیها بیشک بسیاری از آن خیام نیست، لیکن آنچه از آن میان بی هیچ شکی گفته اوست، روح تعلیم و جوهر فکر او را بهخوبی بیان میکند. این روح تعلیم و جوهر فکر او چیست؟ شک، بدبینی، فرصتجویِی و عشرتطلبی و این همه البته در بین صاحبنظران پیش از او نیز سابقهای دارد. شک کهنهترین شرنگ غمآلودی است که صفای ذهن اهل حکمت را آلوده است.
این نویسنده و پژوهشگر همچنین درباره علت نگرش غمزده و یاسآور خیام به زندگی انسان نوشته است: آنچه موجب شده است تا خیام دنیا را چنین تیره و غمگین و بیسرانجام بیابد، این است که لطایف و خوشیها و زیباییهای جهان پایدار نیست و دوام و بقایی ندارد، ورنه وی برخلاف معزی شادیها و زیباییهای جهان را نه فراموش میکند و نه از دست میدهد. اندیشه فرصتجویی و عشرتطلبی نیز در نزد او از همینجاست. به اقتضای خویش لذت عاجل را بیشتر اهمیت میدهد و نگران وحشت آجل نیست.
او معتقد است: شک خیام طغیانی است که فکر و عقل انسان بر خود میکند. وضع زمانه که هیچ چون و چرایی را تحمل نمیکند و با هیچ منطقی تطبیق نمینماید و در عین حال جستوجوی علت و منطق را هم به هیچ فکری اجازه نمیدهد، ناچار این اندیشه را برای صاحبنظر به وجود میآورد که عجز و ضعف از فکر است و محیط و زمانه عیبی و نقصی ندارد، اینجاست که فکر بر ضد خود به طغیان و عصیان میپردازد و در ارزش خود شک میکند. همانطور که یاس و عجز انسان را بر ضد خود به جنگ برمیانگیزد و به خودکشی وامیدارد، شک انتحار عقل و فکر است و در حقیقت آنچه حکیم و متفکر را در وجود خیام میکشد و او را به یک نوع عرفان نومیدانه و غمانگیز که عرفان صوفیانه هم نیست میکشاند، ناسازی زمان و بیسرانجامی روزگار است. آنچه خیام را نزد ارباب عرفان و اخلاق منسوب به الحاد میدارد در واقع انکار نیست؛ تردید و حیرت است که چیزی از آن نزد لسان الغیب هم هست، اما طرز بیان او مانع از آن است که در حق وی چنان گمانی به اذهان راه یابد.
او همچنین درباره پیام خیام با وجود نومیدانه بودن شعرهایش اضافه کرده است: همین خیام شاعر است که به رغم بدبینی و نومیدی ظاهری، پیام دلنشین عبرتآموز او هنوز از ورای خاموشی رفتهها و فراموشی گذشتهها در گوش جانها طنین میاندازد. پیام او پیام حکیم سرخوردهای است که همه چیز را دیده و همه چیز را شناخته و آزموده است و با این همه در هرچه دیده است و آزموده است جز نومیدی و بیسرانجامی و جز شک و تردید هیچ نیافته است. پیام خردمندی است که نه فلسفه و ریاضی درد جانکاه نومیدیاش را درمان کرده است و نه ایمان و عرفان او را امیدوار و خوشبین و مطمئن ساخته است، به همین جهت اندیشه او جز شک و حیرت و جز مرگ و نومیدی چیزی در جهان نیافته است و سراسر جهان برای او در ظلمت شک و ابهام و درد و اندوه فرورفته است و در این ظلمت و ابهام چنان جانش از بیم مرگ به اندوه و تشویش افتاده است که از هوشیاری و آگاهی خویش نیز رنج میبرد.