آیدین سیارسریع در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: سرم را به نشانه تاسف تکان دادم و گفتم: خدا بیامرزه، بازیگر توانمندی بود. همسر که در حال خوردن دسر غربی موسوم به تیرامیسو بود نگاهی پرسشآمیز کرد و گفت: هان؟ در تکمیل عرایضم گفتم: علاوه بر اینکه بازیگر توانمندی بود، انسان والایی هم بود. همسر کمکم داشت شبیه علامت سوال میشد. دیگر به سختی میتوانستم جلو احساساتم را بگیرم، شانههایم از شدت تأثر میلرزید ولی با این حال ادامه دادم: هیچ وقت یادم نمیره. مرحوم با بازی فوقالعادهاش توی فیلم درباره الی منو به سینما و ترانه علیدوستی علاقهمند کرد... هیع... فرت... هق
همسر: چی میگی تو؟
من: شهاب حسینی رو میگم.
همسر: چی شده؟
من: فوت کرده دیگه.
همسر: چرا چرت و پرت میگی؟
من: فوت نکرده؟
همسر: نه بابا، فلج شده.
من: من شنیدم سکته کردهها.
همسر: نه بابا، اون علیرضا سلیمانی کشتیگیر بود که سکته کرد.
من: حالا شهاب حسینی به خاطر چی فلج شد؟
همسر: میگن سر صحنه از بلندی افتاده.
من: پس خدا رو شکر که نمرده.
همسر: البته مطمئن نیستمها. شاید هم حساسیت فصلی بوده.
من: بالاخره فلج شده یا حساسیت فصلی گرفته؟
همسر بشقاب تیرامیسویش را با ناراحتی گذاشت روی میز و گفت: اه... من چه بدونم! بالاخره رفته بیمارستان دیگه! حالا علتش چه اهمیتی داره؟ البته دیروز که نسترن زنگ زده بود میگفت شهاب از بچگی بیماری قلبی داشته، بهخاطر همین بوده.
من: آهان! حتما بیماری قلبی بوده. از همون موقع که مرحوم تو فیلم «جدایی نادر از سیمین» اون فشارها رو به خودش میآورد من این روزها رو پیشبینی میکردم.
همسر: یعنی میگی واقعا فوت کرده؟
من: به احتمال زیاد. یعنی تشخیص من اینه.
همسر: طفلکی... خیلی مظلوم بود. یه کم معلولیت هم داشت.
من: جدی؟
همسر: آره، فیلم حوض نقاشیرو ندیدی؟
من: نه. اگه معلولیت داشته پس حتما الان از دنیا رفته. واقعا از یک معلول که سرصحنه از بلندی بیفته و سابقه بیماری قلبی هم داشته باشه دیگه چی باقی میمونه؟
همسر: ولی اصلا نشون نمیداد که این همه بیماریرو با هم داشته باشه.
من: خب بازیگر بود دیگه! میدونست چیکار کنه که مردم نفهمن چه درد و رنجی میکشه.
ای کاش این جمله تاثیرگذار آخر را نمیگفتم! چون همسر آنقدر متأثر شد که تمام اندوهش را در قالب مخلوطی از اشک و تف و تیرامیسو به بشقاب سرازیر کرد.
همینطور غرق در لحظات معنوی عزاداری بودیم که خود مرحوم شهاب حسینی بهصورت زنده و مستقیم در تلویزیون ظاهر شد و شروع به صحبت کرد: دیروز به علت دردی که در ناحیه قفسه سینهام احساس کردم به بیمارستان رفتم و همین باعث بهوجود آمدن شایعاتی شد. من همینجا اعلام میکنم که سکته نکردم و الان در سلامتی کامل بهسر میبرم.
همسر با نگاهی آمیخته به یأس و انزجار پرسید: این زنده است؟
گفتم: نه بابا. تازه مرده، داغه نمیفهمه چی میگه.
همسر: راست میگی. آدما بعد از مرگ معمولا از این حرفا میزنن.
گفتم: هنرمند مردمی به این میگنها. نگاش کن. با اینکه مرده، نمیخواد مردمرو ناراحت کنه، اومده داره توضیح میده میگه نمردم.
همسر: پس من برم لپتاپم رو بیارم خبرش رو بذارم تو صفحه فیسبوکم ببینم چند تا لایک داره.
گفتم: منم با اجازه share میکنم.
مجری برنامه تلویزیونی: من از شما خواهش میکنم با شایعهسازی پیرامون هنرمندان باعث نگرانی خانواده و دوستان این عزیزان...
گفتم: خاموش کن اون تلویزیون رو. یه کم هم تیرامیسو برای من بیار بیزحمت.
همسر ظرف تیرامیسو را گذاشت جلویم، کمی این دسر آلت دست غرب را مزهمزه کردم و گفتم: آخه چیه این لیدی فینگر و بیبی فینگر توی این تیرامیسو میریزی؟ با بربری درست کن که آدم سیر شه.
همسر گفت: غر نزن! بخور یه فاتحه هم واسه اون مرحوم بفرست.