کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

چگونه موفقیت‌های کسینجر توجیه می‌شد؟

11 آذر 1402 ساعت 16:06


گروه بین الملل: جوزف نای، استاد دانشگاه هاروارد در مقاله ای نوشت: چگونه باید اخلاق را در دولتمردی "هنری کیسینجر" مورد سنجش قرار داد؟ چگونه انسان موفقیت‌های خود را در برابر اعمال ناشایست اش متعادل می‌کند؟ از زمانی که کیسینجر استادم و بعدا همکارم در دانشگاه هاروارد بود با این پرسش‌ها دست و پنجه نرم می‌کردم. در آوریل ۲۰۱۲ میلادی من به گفتگو با او در برابر مخاطبان زیادی در هاروارد کمک کردم و از او پرسیدم که آیا در گذشته در دورانی که سکاندار وزارت امور خارجه برای ریچارد نیکسون و جرالد فورد روسای جمهور ایالات متحده کاری انجام داده که اگر قرار بود امروز انجام دهد تصمیم متفاوتی اتخاذ می‌کرد. او در ابتدا گفت نه و سپس گفت‌ای کاش در مورد مسائل خاورمیانه فعال‌تر بود. با این وجود، او هیچ اشاره‌ای به کامبوج، شیلی، پاکستان یا ویتنام نکرد. یک معترض پشت سالن فریاد زد:"جنایتکار جنگی"!
کیسینجر متفکر پیچیده‌ای بود. مانند سایر مهاجران اروپایی پس از جنگ از جمله "هانس مورگنتا" نظریه پرداز روابط بین الملل، او نیز ایده آلیسم ساده لوحانه سیاست خارجی ایالات متحده پیش از جنگ جهانی دوم را مورد انتقاد قرار داد. با این وجود، کیسینجر دوست داشتنی نبود. او به حضار در هاروارد گفت:"شما نمی‌توانید فقط به قدرت نگاه کنید. دولت‌ها همیشه نمایانگر ایده عدالت هستند". او در نوشته‌های خود خاطرنشان کرد که نظم جهانی هم بر تعادل قدرت و هم بر حس مشروعیت استوار است. همان طور که او یک بار به "وینستون لرد" دستیار سابق خود و سفیر سابق اش در چین گفته بود ویژگی‌هایی که در یک دولتمرد بیش از همه مورد نیاز است "شخصیت" و "شجاعت" می‌باشند. شخصیت مورد نیاز بود، زیرا تصمیم‌هایی که واقعا دشوار هستند به رهبرانی نیاز دارند که باید از قدرت اخلاقی برخوردار باشند تا آن را اتخاذ کنند. شجاعت لازم است تا رهبران بتوانند به تنهایی بخشی از راه را طی کنند. در مورد ویتنام، او معتقد بود که ماموریتی برای پایان دادن به جنگ ویتنام داشت، اما او گفت ماموریتی برای پایان دادن به آن با شرایطی که توانایی آمریکا برای دفاع از متحدان اش و آرمان آزادی را تضعیف کند، نداشت.
ارزیابی اخلاق در روابط بین الملل دشوار است و میراث کیسینجر به طور خاص پیچیده می‌باشد. او در طول مدت طولانی تصدی خود در دولت موفقیت‌های بزرگ بسیاری از جمله در جمله چین و اتحاد جماهیر شوروی و خاورمیانه کسب کرد. کیسینجر هم چنین شکست‌های بزرگی داشت از جمله در نحوه پایان جنگ ویتنام. با این وجود، در مجموع میراث او مثبت بوده است. در دنیایی که شبح جنگ هسته‌ای بر آن سایه افکن بود تصمیمات او نظم بین‌المللی را پایدارتر و امن‌تر ساخت.
قضاوت ارزشی
یکی از مهم‌ترین پرسش‌های دست اندرکاران سیاست خارجی آن است که چگونه اخلاق را در حوزه سیاست جهانی مورد قضاوت قرار دهند. برخی آن را به سادگی آن را رد می‌کند. برای مثال، یک دیپلمات فرانسوی یک بار به من گفت از آنجایی که اخلاق در روابط بین الملل معنی ندارد او همه چیز را صرفا بر اساس منافع فرانسه می‌نگرد و از این منظر تصمیم گیری می‌کند. با این وجود، انتخاب رد کردن همه منافع دیگر خود یک تصمیم عمیقا مرتبط با اخلاق می‌باشد.
اساسا سه نقشه ذهنی متفاوت از سیاست جهانی وجود دارد که هر یک پاسخ متفاوتی در مورد نحوه رفتار دولت‌ها ایجاد می‌کند. واقع گرایان (رئالیست‌ها) برخی تعهدات اخلاقی را می‌پذیرند، اما آن‌ها را به شدت با واقعیت خشن سیاست‌های آنارشی محدود می‌کنند. برای این متفکران "احتیاط" فضیلت اصلی است. در انتهای دیگر طیف جهان وطن گرایان قرار دارند. آنان باور دارند دولت‌ها باید با همه انسان‌ها به طور یکسان رفتار کنند. آنان مرز‌ها را از نظر اخلاقی خودسرانه قلمداد می‌کنند و معتقدند که دولت‌ها تعهدات اخلاقی عمده‌ای در قبال خارجی‌ها دارند. در این بین لیبرال‌ها قرار دارند. آنان بر این باورند که دولت‌ها مسئولیت جدی دارند که اخلاق را در تصمیم گیری‌های خود در نظر بگیرند، اما جهان به جوامع و دولت‌هایی تقسیم شده که دارای معنای اخلاقی هستند. اگرچه هیچ دولت فرادستی وجود ندارد لیبرال‌ها فکر می‌کنند که نظام بین الملل برای آن دستور کاری دارد. جهان ممکن است مملو از هرج و مرج و بی نظمی باشد، اما به اندازه کافی رویه، ترتیبات و نهاد‌های ابتدایی وجود دارند مانند توازن قوا بین کشورها، هنجارها، قوانین بین المللی و سازمان‌های بین المللی که برای ایجاد چارچوبی هستند که دولت‌ها بتوانند از طریق آن دست کم در اکثر موارد انتخاب‌های اخلاقی معناداری داشته باشند.
واقع گرایی موقعیت پیش فرضی است که اکثر رهبران از آن استفاده می‌کنند. با توجه به این که جهان متشکل از کشور‌های مستقل است این رویکردی هوشمندانه است. واقع گرایی در واقع بهترین مکان برای شروع است. مشکل آن است که بسیاری از واقع گرایان به جای این که بفهمند جهان وطن گرایی و لیبرالیسم در اندیشیدن به چگونگی رویکرد سیاست خارجی ارزشمند هستند از همان جایی که شروع می‌کنند، متوقف می‌شوند. پرسش اغلب مربوط به درجه است و رهبران نباید خودسرانه حقوق بشر و نهاد‌ها را رد کنند. از آنجایی که هرگز امنیت کامل وجود ندارد آنان باید پیش از در نظر گرفتن سایر ارزش‌ها مانند رفاه، هویت یا حقوق خارجی‌ها در نحوه سیاستگذاری ابتدا دریابند که دولت‌های شان به چه درجه‌ای از امنیت نیاز دارند. در نهایت، آنان ممکن است اخلاقیات را در طیف گسترده‌ای از تصمیم گیری‌ها قرار دهند. در هر حال، اکثر انتخاب‌ها در عرصه سیاست خارجی مستلزم بقا نیستند. در عوض، آن انتخاب شامل پرسش‌هایی مانند فروش سلاح به متحدان مستبد هستند یا این که آیا باید از رفتار حقوق بشری کشور دیگری انتقاد کرد یا خیر و شامل بحث‌هایی در مورد پذیرش پناهندگان، نحوه تجارت و اقداماتی که باید در مورد مسائلی مانند تغییرات آب و هوایی انجام شود می‌باشند.
واقع گرایان تندرو در نهایت تمام تصمیمات را از نظر امنیت ملی با تعریف بسیار محدود بررسی می‌کنند. آنان مایل هستند بسیاری از انتخاب‌های مشکوک اخلاقی را برای بهبود امنیت کشور خود انجام دهند. در سال ۱۹۴۰ میلادی پس از تسلیم فرانسه به نازی‌ها "وینستون چرچیل" نخست وزیر بریتانیا به کشتی‌های نیروی دریایی فرانسه در سواحل الجزایر حمله کرد و هزاران ملوان در آن زمان بی طرف مانده را به قتل رساند تا از افتادن ناوگان به دست آلمان‌ها جلوگیری کند. |هری ترومن" رئیس جمهور وقت ایالات متحده در سال ۱۹۴۵ میلادی از بمب اتمی علیه ژاپن استفاده کرد و بیش از ۱۰۰۰۰۰ غیرنظامی را به قتل رساند. در نتیجه، رهبران واقع گرا به سادگی مسائل اخلاقی سخت را کنار می‌گذارند.
استدلال آنان در این باره که "امنیت حرف اول را می‌زند" و "عدالت مستلزم نظم است" قابل درک می‌باشد، اما رهبران موظف هستند ارزیابی کنند که یک موقعیت تا چه اندازه با نقشه ذهنی هابزی یا لاکی مطابقت دارد یا این که آیا می‌توانند ارزش‌های مهم دیگر را بدون به خطر انداختن واقعی امنیت کشورشان دنبال کنند یا خیر. در عین حال، رهبران همیشه نمی‌توانند از قوانین اخلاقی ساده پیروی کنند. آنان ممکن است نیاز به انتخاب‌های غیر اخلاقی داشته باشند تا از بروز فجایع بزرگ جلوگیری کنند. برای مثال، در مورد کسانی که در جنگ هسته‌ای سوختند هیچ گونه توجهی به حقوق بشر صورت نگرفت. همان طور که "آرنولد ولفرز" یک واقع گرای برجسته اروپایی - آمریکایی زمانی گفته بود بیشترین امیدی که می‌توان در قضاوت درباره اخلاق بین المللی رهبران داشت آن است که "آنان بهترین انتخاب‌های اخلاقی را که شرایط اجازه می‌دهد" انجام دهند.
این درست است، اما قاعده "احتیاط" می‌تواند به راحتی مورد سوء استفاده قرار گیرد. رهبران می‌توانند ادعا کنند که مجبور هستند برای محافظت از کشور خود دست به یک اقدام وحشتناک بزنند، در حالی که در واقع شرایط آزادی عمل بسیار بیش تری را برای آنان فراهم کرده است. تحلیلگران به جای اینکه سیاستگذاران را صرفا با مشاهده سخنان شان بپذیرند باید آنان را بر اساس اهداف، ابزار‌ها و پیامد‌های شان قضاوت کنند. برای انجام این کار متخصصان می‌توانند از منطق هر سه نقشه ذهنی واقع گرایی (رئالیسم)، لیبرالیسم، و جهان وطن گرایی به ترتیب استفاده کنند.
در نهایت، همان طور که تحلیلگران به اهداف نگاه می‌کنند نباید انتظار داشته باشند که رهبران عدالت را در سطح بین المللی به شیوه‌هایی که شبیه آن چه ممکن است در جوامع داخلی خود دنبال می‌کنند تعقیب نمایند. حتی "جان رالز" فیلسوف لیبرال مشهور معتقد بود که شرایط نظریه عدالت او فقط صرفا جامعه داخلی اعمال می‌شود. در همان زمان، رالز استدلال کرد که وظایفی فراتر از مرز‌ها برای یک جامعه لیبرال وجود دارد و این فهرست باید شامل کمک متقابل و احترام به نهاد‌هایی باشد که حقوق اولیه بشر را تضمین می‌کنند.
بنابراین، تحلیلگران باید بپرسند که آیا اهداف یک رهبر شامل چشم اندازی است که ارزش‌های بسیار جذابی را در داخل و خارج از کشور بیان می‌کند یا خیر. با این وجود، آنان هم چنین باید بپرسند که آیا اهداف یک رهبر به طور محتاطانه ارزش‌های جذاب را در برابر خطرات ارزیابی شده متعادل می‌کند. به عبارت دیگر، تحلیلگران باید ارزیابی کنند که آیا چشم انداز معقولی برای موفقیت چشم انداز رهبر وجود دارد یا خیر.
وقتی نوبت به ارزیابی ابزار‌های اخلاقی می‌رسد کارشناسان می‌توانند رهبران را بر اساس سنت دیرینه معیار‌های "جنگ عادلانه" قضاوت کنند که معتقد است استفاده از زور توسط یک دولت باید متناسب و غیر تبعیض آمیز باشد. آنان می‌توانند نگرانی لیبرال رالز را برای انجام حداقل درجات مداخله به منظور احترام به حقوق و نهاد‌های دیگران در نظر بگیرند. در مورد ارزیابی پیامد‌ها مردم می‌توانند بپرسند که آیا رهبران در ارتقای منافع ملی بلندمدت کشورشان موفق بوده اند یا خیر؟ آیا آنان در صورت امکان به ارزش‌های جهان وطنی احترام می‌گذارند یا خیر؟ و این که آیا آنان پیروان خود را با ترویج حقیقت و اعتماد که گفتمان اخلاقی را گسترش می‌دهد آموزش می‌دهند یا خیر.
کیسینجر چگونه این معیار‌ها را ارزیابی می‌کند؟ او مطمئنا موفقیت‌های بزرگی داشت: باز کردن فضای رابطه چین، تنش زدایی با اتحاد جماهیر شوروی و مدیریت بحران‌ها در خاورمیانه که همگی جهان را امن‌تر ساختند. برای مثال، در مورد چین، کیسینجر و نیکسون این چشم انداز و شجاعت را داشتند که سیاست جهانی را از دوقطبی بودن جنگ سرد دور کنند و پکن را دوباره در نظام بین المللی ادغام کنند. آنان باید ماهیت رژیم توتالیتر (تمامیت گرا) مائوتسه تونگ را نادیده می‌گرفتند. به طور مشابه، در مدیریت تنش زدایی و کنترل تسلیحات با مسکو کیسینجر مجبور بود مشروعیت یک رژیم توتالیتر دیگر را بپذیرد. با این وجود، تصمیم او به کاهش خطر جنگ هسته‌ای کمک کرد و شرایطی را فراهم نمود که اتحاد جماهیر شوروی به تدریج خود در آن فرسایش یافت. در اینجا، دوباره دستاورد‌های اخلاقی بسیار بیش‌تر از هزینه‌ها بود. در نهایت، او با وجود رسوایی واترگیت که نیکسون را مجبور به استعفا ساخت توانست تنش‌ها را در منطقه کاهش دهد.
با این وجود، این کارنامه یک سمت دیگر نیز دارد. شکست‌های کیسینجر در سیاست اخلاقی بمباران کامبوج از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۰ میلادی، فقدان انجام کاری برای متوقف ساختن توحش پاکستان در جنگ هند و پاکستان در سال ۱۹۷۱ میلادی و حمایت از کودتا در شیلی در سال ۱۹۷۳ میلادی بودند. ابتدا شیلی را در نظر بگیرید. دولت ایالات متحده در ایجاد کودتایی که منجر به سرنگونی رئیس جمهور منتخب دموکراتیک آن کشور و به قدرت رسیدن یک دیکتاتور نظامی شد نقشی نداشت، اما کیسینجر به صراحت اعلام کرد که واشنگتن با آن کودتا مخالف نیست. مدافعان او استدلال می‌کردند که واشنگتن چاره‌ای جز حمایت از حکومت نظامی ندارد با توجه به این که رژیم پیش از کودتا چپگرا بود و این احتمال وجود داشت که در زمره نفوذ اتحاد جماهیر شوروی قرار گیرد. با این وجود، داشتن یک دولت دست راستی در شیلی برای اعتبار جهانی آمریکا در دنیای دوقطبی واقعا حیاتی نبود و دولت چپگرای شیلی تقریبا به اندازه کافی تهدید امنیتی علیه امریکا محسوب نمی‌شد. در هر حال کیسینجر زمانی شیلی را به خنجری تشبیه کرد که در قلب قطب جنوب نشانه رفته بود.
در دوره جنگ جدایی بنگلادش از پاکستان کیسینجر و نیکسون مورد انتقاد قرار گرفتند که چرا یحیی خان رئیس جمهور پاکستان را به دلیل سرکوب و خونریزی در بنگلادش محکوم نکردند اقداماتی که منجر به کشته شدن حداقل ۳۰۰۰۰۰ بنگالی و فرستادن سیل پناهجویان به هند شد. کیسینجر استدلال کرد که سکوت او برای جلب کمک یحیی در برقراری روابط با چین ضروری بود. با این وجود، او اعتراف کرده بود که بیزاری شخصی نیکسون از "ایندیرا گاندی" نخست وزیر هند نیز یک عامل تاثیرگذار بوده است.
بمباران کامبوج در سال ۱۹۷۰ میلادی قرار بود مسیر‌های نفوذ ویت کنگ را نابود کند، اما در نهایت این حملات باعث کوتاه شدن یا پایان دادن به جنگ نشد. کاری که آن حملات انجام داد کمک به قدرت گیری خمر‌های سرخ در کامبوج و نسل زدایی آنان بود که به مرگ بیش از ۱.۵ میلیون نفر انجامید. برای مردی که اهمیت چشم انداز بلندمدت حفاظت از آزادی را مورد تمجید قرار می‌داد این سه رخداد به مثابه شکست بودند. سپس جنگ ویتنام است. کیسینجر سیاست‌های خود را در طول درگیری‌ها به عنوان موفقیتی بالقوه توصیف کرد تصمیماتی که اگر ماجرای واترگیت و تصمیم کنگره برای لغو حمایت از دخالت ایالات متحده در میان نبودند می‌توانست ویتنام جنوبی را به عنوان یک جامعه آزاد نجات دهد. با این وجود، این روایتی است خودخواهانه از یک تاریخ پیچیده. کیسینجر و نیکسون در ابتدا امیدوار بودند که مسائل مربوط به کنترل تسلیحات را به ویتنام مرتبط سازند تا شوروی را وادار به فشار بر هانوی برای توقف حمله به جنوب کنند. با این وجود، زمانی که مشخص شد این امیدی واهی بوده آنان به راه حلی از طریق مذاکره رضایت دادند که چیزی را که کیسینجر آن را "فاصله مناسب" بین خروج ایالات متحده و فروپاشی دولت در سایگون می‌خواند ایجاد کند. ایالات متحده و ویتنام شمالی در نهایت در ژانویه ۱۹۷۳ یک قرارداد صلح در پاریس امضا کردند که به ویتنام شمالی اجازه داد ارتش خود را از ویتنام جنوبی خارج کند.
نیکسون و کیسینجر به جنگ ویتنام پایان دادند، اما تلاش‌های آنان هزینه‌های اخلاقی بالایی داشت. بیش از ۲۱۰۰۰ آمریکایی در طول سه سال درگیری جان شان را از دست دادند در حالی که این رقم در زمان ریاست جمهوری جانسون ۳۶۷۵۶ و در زمان ریاست جمهوری کندی ۱۰۸ نفر بود. تلفات در هندوچین بسیار بیش‌تر بود: میلیون‌ها ویتنامی و کامبوجیایی در دوران تصدی آنان کشته شدند. کیسینجر و نیکسون برای حفظ اعتبار واشنگتن یک ویژگی مهم در امور بین‌الملل به مبارزه ادامه دادند، اما روشن نیست که ایجاد یک "فاصله مناسب" تا این اندازه ویرانگر ارزش ایجاد را داشته است یا خیر.
انتخاب‌های اخلاقی گاهی از بدترین چیز‌ها هستند. اگر کیسینجر و نیکسون از توصیه‌های سناتور‌های آمریکایی مانند ویلیام فولبرایت و جورج آیکن پیروی می‌کردند و زودتر عقب نشینی می‌کردند و می‌پذیرفتند که سایگون در نهایت متحمل شکست می‌شود آسیب‌هایی به قدرت جهانی آمریکا وارد می‌شد، اما به هر حال تصمیمات نیکسون و کیسینجر به اعتبار امریکا آسیب رساند. سایگون در سال ۱۹۷۵ سقوط کرد. پذیرش شکست و اعلام عقب نشینی در طول سال ۱۹۶۹ اقدامی شجاعانه، اما از نظر سیاسی پرهزینه بود. کیسینجر و نیکسون وقتی نوبت به چین می‌رسد خود را قادر به انجام چنین حرکاتی نشان دادند، اما در ویتنام این کار را نکردند. در عوض، انتخاب‌های آنان نتیجه نهایی را تغییر نداد و برای زندگی و هم چنین اعتبار امریکا هزینه بر بود.
کیسینجر گاهی اوقات نتوانست به فضایل اخلاقی خود یعنی شخصیت و شجاعت عمل کند. روابط بین الملل محیط دشواری برای اخلاق است و سیاست خارجی دنیایی از مصالحه میان ارزش‌ها است، اما از نظر عواقب جهان به دلیل سیاستمداری او جای بهتری است و موفقیت‌های او بیش‌تر از شکست هایش بودند.


کد مطلب: 442740

آدرس مطلب :
https://www.baharnews.ir/news/442740/چگونه-موفقیت-های-کسینجر-توجیه-می-شد

بهار نیوز
  https://www.baharnews.ir