دریافت لینک صفحه با کد QR
رنج مکرر زندان
روزنامه هم میهن , 24 شهريور 1403 ساعت 8:41
گروه سیاسی: هفته گذشته فائزه هاشمی، نامه یا بیانیهای از زندان منتشر کرد که پایانش را با این جمله تمام کرده بود: «دختر عمویم که به تعبیر خوابهایش باور جدی دارد، چندی پیش در خواب دیده که در زندان توسط همبندیها کشته میشوم. از ما گفتن بود، خود دانید.» و عملاً در سرتاسر نامه از چنددستگیها و اختلافات در زندان و فضای تند و مستبدانه میان زندانیان (نه رابطه زندانیان و زندانبانان) انتقاد و با وصفی از اتفاقات درون زندان به آن وضعیت اعتراض داشت؛ موضوعی که شاید کمتر کسی از زندانیان سیاسی پس از پیروزی انقلاب با این شدت و حدت در فضای سیاستمداران درون زندانها به آن پرداخته باشد و مشابه آن را در خاطرات زندانیان پیش از انقلاب بهویژه در چنددستگیهای پس از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق که در نهایت با افزایش اختلافات به فتوا یا اعلام موضع چهرههای مذهبی در زندان و نجس دانستن آنها ختم شد، خواندهایم. خاطرات افرادی مانند آیتالله طالقانی، اکبر هاشمیرفسنجانی، بهزاد نبوی، صادق زیباکلام، محمد محمدیگیلانی، محمدرضا مهدویکنی، عبدالمجید معادیخواه و... که در سالهای اواخر دهه ۴۰ تا پیروزی انقلاب در زندان بودند.
بخشی از نامه فائزه هاشمی
فائزه هاشمی، در بخشی از نامه مذکور، وضعیت زندان را چنین توصیف کرده است:«زندان اوین، بند زنان سیاسی، همجواری با مبارزین نامآشنا، خاطرات خوب و بد، تلخ و شیرین، باورهای مشترک و گاهاً در عمل متفاوت. در کلام عالی و در عمل خالی، نظریهپردازانی از درون تهی. دیکتاتورهای کوچکی که آنچه را که سالها با آن مبارزه کردهاند بر سر همبندیهای خود میآورند.
همبندیانی که کمتر یارای نقد کردن و یا ایستادن در مقابل آنها را دارند که در این صورت تنگنظریها، تهمتها، پروندهسازیها، هتاکیها، حذف و طردها، تخریب شخصیتها و گاهاً ضرباتی را نوش جان میکنند. به عبارت دیگر همبندی (بخوانید گروه فشار داخل بند) همبندی را میپاید، برای او تعیینتکلیف و خط قرمز مشخص میکند، آزادی او را سلب میکند، به او انگ و تهمت میزند، او را تهدید میکند، آرای او را دور میریزد، ضرب و شتم نثارش میکند، فضای وحشت و خفقان میآفریند. چرا؟ چون با او همراه نشده، یا نقدی بر او وارد کرده و پا روی سلطه و اقتدار او نهاده و عجیبتر سکوت یا همراهی و ادامه دوستی برخی دیگر از مشاهیر در بند با این اندک سلطهگران است.
بارها پرسیدهام چگونه است که میشود با این افراد همراه شد ولی با مستبدین در کشور نه؟ یعنی هم چوب را بخوریم و هم پیاز را، هم در زندان باشیم و هم با دیکتاتور سازش کنیم؟ چرا کور و کر شدیم؟ وضعیت بهگونهای است که جز زندانیان ریشهدار و یا قدیمی، جدیدالورودها (بالای %۹۰) در کمتر از حداکثر یک هفته، البته اگر ماندگار شوند، شوکه و مبهوت و پشیمان که اینها بودند چهرههایی که آرزوی دیدارشان را داشتیم؟ چه فکر میکردیم و چه دیدیم؟ چگونه از چاله به چاه افتادیم؟ و در آرزوی خلاصی و پی گرفتن زندگی و پشت سر را نگاه نکردن. میگویند در زندان که قدرتی ندارند اینگونهاند، وای اگر قدرتی بگیرند. متأسفانه و شوربختانه راضی میشوند به شرایط موجود حاکمان و در انتظار و در تلاش برای آزادی، با وثیقه و یا بیوثیقه آزاد میشوند و غیر از مواردی انگشتشمار دیگر خبری در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی از آنها نمیشنویم.»
خاطرات مشابه از زندان پیش از انقلاب
چیزی مشابه آنچه که پیش از انقلاب در فضای زندان رخ داده بود و گروهی از مبارزان زندانی فضای زندگی را برای سایرین در زندان سخت کرده و با قوانینی خودساخته رنج زندان را بیشتر میکردند. مثلاً معادیخواه در این زمینه گفته است:«روزی که اینها(کمونیستها) به مدیریت مسلط شدند یکمرتبه زندان حالتی دیگر پیدا کرد که همه باید تابع یک مجموعه و کمون باشند.هیچکس پولی در اختیارش نباشد... مثلاً مسئولینی که برای نیازهای روزمره تعیین میشدند، حسابشده بود.
فرض کنید کسی مقید به طهارت و نجاست بود و مایل نبود که دمپایی دیگری را پا کند. بهداشتی هم نیست که همه پایشان را در کفش هم بکنند و چیز بدی است منتهی آنجا مثل اینکه کفری انجام شده! و زندانی با اندکی چونوچرایی بایکوت میشد. مجاهدین در تحمیل قواعد مارکسیستی زندان کاسه داغتر از آش بودند امروز کسی نمیتواند تصور کند که چه فرهنگی در زندان حاکم بود چون همه با عشق نگاه میکردند...از این مرحله ما این سازمان را بهصورت یک خطر دیدیم.
من خیلی نسبت به مرحوم طالقانی علاقهمند بودم الآن هم هستم اما در زندان در این قضیه نمیتوانستم حرفهای ایشان را خیلی قبول کنم. ایشان بهشدت ناراحت بود منتهی دوست داشت این مسئله حل شود ما احساسمان این بود که این مسئله حلشدنی نیست...خب بالاخره ما در آن موضعگیری منفی تندروی داشتیم.» یا محمدیگرگانی که درباره فضای زندان آن روزها در کتابش به نام «خاطرات و تأملات در زندان شاه» نوشته است:«استبداد برای آزادی.
شعری بود که در آن موقع مردم عادی میخواندند و من تلخ و شیرین میشدم و میخواندم: سگی را خون دل دادم که بامن آشنا گردد/ندانستم که سگ خون میخورد خونخوار میگردد. عجب حکایتی است آمدیم ملتی را آزاد کنیم، حال چه آسان انسانها را در بند کردهایم. میگوییم با قدرتی جهنمی درگیریم، اما خود جهنم ساختهایم. دیکتاتوری را قاطعانه نفی میکنیم اما برای نفی دیکتاتوری، خود دیکتاتوری میکنیم. ما گفتیم انسان طراز نوین میسازیم، اما انسانها را بیطراز میکنیم... هرکه بامن است، یاچون من است، حق است. هرکه بامن نیست، هرکه هست باشد، پشیزی نیست... چه روزهایی بود، چه حال و هوایی بود. انشاالله برای هیچ ملت و مردمی تکرار نشود.»
آنچه با آن روبهروییم
موضوع قابل تأمل آن است که چه آنها که تجربه زندان پیش از انقلاب و چه آنها که تجربه زندان پس از پیروزی انقلاب را دارند؛ بروز این رفتار در فضای زندان را دور از انتظار نمیدانند و عجیب آن است که حتی آنها که تجربه زندان را ندارند و این روزها در فضای سیاسی کشور رفت و آمدی دارند و رصدکننده اخبار و پیگران اختلافات سیاسی هستند نیز پذیرش آنچه در این نامه به آن اشاره شده را سخت نمیدانند.
شاید اگر به دنبال آن باشیم که دلیل یا مصداقی برای تایید این موضوع بیابیم در همین حوالی زندگی خودمان نیز با چنین برخوردهایی روبهرو هستیم. عملاً تخطئه همدیگر حتی همه آنهایی که تقریباً یک هدف را دنبال میکنند در هر دو سر طیف رخ داده است؛ البته که چنین رویکردی از سوی جریان تندرو اصولگرا که نگاهی بنیادگرایانه دارند؛ با همه ضربهای که به این جریان وارد میکند آنقدر دور از انتظار نیست چون نگاهشان که آزادیخواهانه نیست؛ انتظاری از رویکردشان هم نمیتوانیم داشته باشیم.
اما نگرانکننده سوی دیگر طیف است؛ طیفی که به دنبال شکلدهی جامعه مدنی، دموکراسی، آزادی بیان و رسانه است و عملاً هر آنچه بهعنوان فعالیت سیاسی انجام داده است با همین نگاه آزادیخواهانه بوده است. چرا رنجنامه فائزه هاشمی را میتوانیم بپذیریم و رنج مکرر زندانش را باور کنیم. زیرا در همین طیفی که معمولاً زندانیان سیاسی به آن منسوب هستند، ادبیات افراد در منتهیالیه آن در همین سالهای اخیر گویای آن است.
آنجا که این افراد به اظهارنظرهای متفاوت چهرههای شاخص اصلاحطلب نسبت به رخدادهای گوناگون که همنظر با خودشان نبودند واکنش نشان دادند و با پرخاشگری و اهانت آنها را تخطئه میکردند؛ نمونهاش آنجا که بهزاد نبوی، بهعنوان چهرهای مورد احترام همه اصلاحطلبان مارپیچ سکوت را در اعتراضات 1401 شکست و باردیگر گفت که «مخالف هر گونه انقلاب است» به کرات و دفعات گوناکون به او حمله کردند و یا همین انتخابات اخیر که سیدمحمدخاتمی و جبهه اصلاحات در حمایت از مسعود پزشکیان به عرصه ورود کردند؛ واکنشهای تند و مستبدانه نسبت به آنها را شاهد بودیم یا هر بزنگاهی که افراد متفاوت از آنها نظر داشتهاند.
متاسفانه در فضای سیاسی با این رفتارها کم روبهرو نبودیم که بتوانیم امیدوار باشیم که فائزه هاشمی دچار سوءبرداشت شود اما انتظار میرود در راستای کاهش این موضوع در فضای سیاسی از همان مسیر دموکراتیک هماندیشی و گفتوگو صورت گیرد و تلاشی برای اصلاح رویهها آغاز شود؛ شاید ضرورتش تربیت نسلی باشد که با این نوع تساهل و تسامح و رواداری به درستی آشنا و آن را تمرین کرده باشد.
اگرچه احتمالاً در کوتاهمدت شاهد موفقیت چندانی نباشیم اما میتوانیم امیدوار باشیم سیاست کشور را از گزند این رفتارهای مستبدانه و دیکتاتورمآبانه نجات دهیم و با توجه به تجربه تاریخی که داریم از لوپ آن خارج شویم و راهی به سوی آزادی و دموکراسی هم در فضای سیاسی و هم زندگی اجتماعی بیابیم.
کد مطلب: 490934
بهار نیوز
https://www.baharnews.ir