شاید مناسب باشد برای پاسخ به این پرسش، گریزی به فلسفه سیاسی بزنیم. در میان مکاتب مهم سیاسی و اخلاقی نهایتا دو مکتب به دیدار نهایی یا مسابقه فینال رسیدهاند؛ یکی مکتب «فایدهگرایی» و دیگری مکتب «قراردادگرایی». لازم است کمی درباره این دو مکتب و فواید و مضار هر یک بحث کنم. پیش از آن، برای کاربردیشدن، این دو مفهوم را با مفهوم «وفاق» پیوند داده و بحث را حول «وفاق فایدهگرایانه» و «وفاق قراردادگرایانه» ادامه میدهم. وفاق فایدهگرایانه از جنس منفعت است؛ چنانکه میدانیم فایده مترادف منفعت است.
به قول عربها، المنفعته هی المصلحه وزنا و معنا. همانطور که مفهوم «national interest» را میتوان هم به «منافع ملی» و هم به «مصالح ملی» ترجمه کرد. در ذات منفعت، نوعی نتیجهگرایی (consequentialism) هم وجود دارد. به این معنا که اساسا نگاهها از مقدمات و فرایندها برداشته و به نتایج معطوف میشود. امری که در انتخابات اخیر دیده شد و حتی شماری از نزدیکترین دوستان ما به این منطق شیفت کردند.
در این پارادایم، نقادی در تعلیق فرومیرود و نگاهها به عاملها و بازیگران پشت پرده معطوف میشود که حول پروژهای همداستان شدهاند. چنانکه دیدیم، گفته شد وفاق باعث توسعه، امنیت، رفاه و امثال آن میشود، بیآنکه سخنی از زیربناهای تئوریک این نوع وفاق به میان بیاید. البته تا اینجا نمیتوان لزوما این نتیجهگرایی را امری منفی تلقی کرد؛ چون به هر حال فردی در قامت جرمی بنتام، زمانی که از شادکامی بحث میکند، این گزاره را پیش میکشد که هدف اصلی حکومت باید بیشینهکردن لذتها و کمینهکردن رنجها باشد تا چتر شادکامی گستردهتر شود و بیشترین شادکامی برای بیشترین افراد جامعه به ارمغان بیاید. همچنان که جان استوارت میل بهگونهای پیشرفتهتر بر این بحث تأکید کرده است. اما مسئله از آنجایی آغاز میشود که نتیجهگرایی به فرصتطلبی تنزل پیدا کند و از آن بدتر آمیخته به توجیه و حتی دروغ شود.