گروه بین الملل: بیراه نیست اگر بگوییم در روزهای اخیر، حمله گسترده گروههای تروریستی به رهبری تروریستهای تحریرالشام به سوریه و به طور خاص شهر راهبردی حلب، بخش اعظم توجهات رسانهای و تحلیلی در سطح منطقه غرب آسیا را به خود جلب کرده است. در این راستا، گروههای تروریستی که با حمایت آشکار و پنهان اسرائیل و ترکیه دست به کنشگری میزنند، توانسته اند بر شهرحلب و استان ادلب مسلط شوند و البته که در محورهای گوناگون نیز در تلاش برای پیشرویهای بیشتر هستند و گزارشهای مختلفی هم در این زمینه مطرح میشود.
به گزارش فرارو؛ در جبهه مقابل، ارتش سوریه با حمایتهای متحدان خود و به طور خاص نیروی هوایی روسیه، در حال مقابله با تروریستها است و البته که اخبار مختلفی دال بر ارائه کمکهای میدانی در ساعات آتی به این ارتش از سوی دیگر کنشگران حاضر در منطقه به ویژه بازیگران محور مقاومت هم منتشر میشود. ناآرامیها در سوریه دقیقا اندکی پس از اعلام آتش بس در لبنان آغاز شد.
در واقع، در وضعیتی که افکار عمومی بین المللی این تصور را داشتند که تا حدی به ساحل ثبات و آرامش حرکت میکنیم، ورق برگشت و یک آشوب بزرگ دیگر در سطح منطقه ایجاد شد. حال در این فضا، افکار عمومی و البته صاحب نظران، سوالهای مختلفی را در مورد در گیریهای جاری و چشم اندازهای آتی آنها مطرح میکنند. بازار تحلیل و گمانهزنی در رابطه با این سوالها نیز داغ است. با این همه، تئوریهای روابط بین الملل، میتوانند چشم اندازهای معنادار و جالبی را در مورد تحولات جاری در سوریه انعکاس دهند. در این رابطه به طور خاص میتوان به ۳ پرده مهم و محوری اشاره کرد.
نظریه سازهانگاری؛ رونمایی از یک تصور اشتباه
نظریه سازه انگاری در حوزه روابط بین الملل بر ساختارهای بین الاذهانی و نقش آنها در شکل دهی به قواعد و هنجارها تاکید دارد. این نظریه آنطور که "الکساندر ونت" از تئوریسینهای اصلی آن مطرح میکند، تا حد زیادی معطوف به ادراکات ذهنی است که کنشگران حاضر در عرصه بین المللی از یکدیگر دارند. ادراکاتی که مبنایی برای شکل دهی به رفتار دولتها و بازیگران مختلف میشوند.
حال در این نقطه، به نظر میرسد که بشار اسد رئیس جمهور سوریه یک اشتباه بزرگ را انجام داده است. وی به تعهدات ادعایی ترکیه در قالب نشستهای بین المللی و منطقهای مبنی بر اینکه حاکمیت ملی سوریه را به رسمیت خواهد شناخت و گروههای مورد حمایتش را مهار میکند اعتماد کرد. در عین حال، تروریستها در شمال سوریه؛ و به طور خاص در ادلب مدتها با حمایت ترکیه فضایی مساعد و آرام جهت رشد و نمو پیدا کردند و توانستند حمله جاری را ساماندهی کنند.
از این رو، اینطور نظر میرسد که خوانش سوریه و به طور خاص رئیس جمهور این کشور از رویکرد ترکیه و تروریستها در شمال سوریه غلط بوده است. همین ادراک ذهنی غلط هم سبب شده تا یک برونداد پرهزینه که همان اشغال مجدد حلب توسط تروریست هاست، رنگ واقعیت به خود بگیرد. خوش بینی در معادلات کلان سیاسی و راهبردی در منطقه خاورمیانه جایگاه چندانی ندارد. شاید بتوان این مساله را نقطه ضعف بزرگ نظام سیاسی سوریه در مواجهه آن با ترکیه و گروههای تروریستی مورد حمایت این کشور ارزیابی کرد.
نظریه واقع گرایی؛ بازی با حاصل جمع صفر و تمام!
شاید اصلیترین عرصه در سیاست بینالملل که در قالب آن بتوان بنیادهای نظریه واقع گرایی روابط بین الملل را همچنان به نحوی پررنگ دید، خاورمیانه باشد. در این منطقه است که تضمین بقا و بیشینه سازی قدرت، یک اولویت جدی برای دولت هاست. سال هاست که در این منطقه شاهدیم همکاری میان کنشگران مختلف دوامی نمییابد و بازیگران گوناگون به دنبال به حداکثر رساندن دستارودهای خود حتی به قیمت حذف دیگران هستند. اکنون در مورد تحولات تازه در سوریه نیز معادلهای متفاوت را شاهد نیستیم. تروریستهای تحریرالشام و حامیان آن ها، به دنبال آن هستند که تا میتوانند نظام سیاسی سوریه را تضعیف کنند.
هیچ بعید نیست که ترکیه و اسرائیل که هر دو از اقدامات تروریستها در خاک سوریه نفع میبرند، نوعی تقسیم کار پنهانی را نیز با محوریت کشور مذکور در پشت پرده انجام داده باشند. ترکیه از یک سو در راستای تفکرات نوعثمانی گری اردوغان سعی دارد دامنه نفوذ خود در منطقه را توسعه بخشد و مرزهای مشترکش با سوریه را بیش از پیش تحت کنترل داشته باشند و اسرائیل هم سعی دارد با ناامن کردن سوریه، از یک سو خطوط تدارکاتی محور مقاومت را تضعیف کند و از سوی دیگر، توجهات بینالمللی را از فشارها بر خود در طی تحولات بیش از یک سال اخیر بردارد و یک فضای تنفس تازه را برای تل آویو ایجاد کند.
در این نقطه، آنچه شاهد خواهیم بود اوج گیری خشونت و جنگ خواهد بود. همکاری و حصول توافق بیمعناست. تاریخ این گزاره را بارها تایید کرده است. بازیگران مختلف در سوریه به دنبال موازنه قدرتی هستند که به بهترین نحو ممکن تامین کننده منافع آنها باشد. در این معادله، نظریه واقع گرایی و البته تجربیات تاریخی نشان داده اند که قاعده اصلی حاکم، بازی با حاصل جمع صفر است. یک طرف میبرد و بقیه میبازند.
در این فضا، بقای دولتها و منافعشان جز با افزایش قدرت و تنوع اهرمهای در دسترشان محقق نخواهد شد. از این رو، آینده درگیریها در سوریه احتمالا فرسایشی و با خشونت زیاد خواهد بود.
نظریه انتقال قدرت؛ دمشق، ضلع سوم مثلث تایپه و کیِف؟!
در نهایت باید گفت که تحولات جاری در سوریه، از منظر نظریه انتقال قدرت و به طور خاص نظامهای منطقهای و کلان حاکم بر سیاست بین الملل نیز از قابلیت تحلیل و ارزیابی برخوردار است. در سالهای گذشته، بازیگران ناراضی از نظام بین الملل غربگرا، اقدامات زیادی را در راستای تضعیف نظم بین المللی موجود جهان انجام دادهاند. آنها خواهان ایجاد سازوکارهای عادلانهتری هستند که متناسب با قدرت آن ها، برایشان مزایا و منفعت به همراه داشته باشد. ایران، روسیه، چین، کره شمالی و البته طیف قدرتهای بریکس، از جمله اصلیترین بازیگران ناراضی از وضع موجود در عرصه نظام بین الملل هستند.
حال ناآرامیها در سوریه، از منظر کلان منطقهای و راهبردی، به معنای حضور طیفهای متنوعی از بازیگران در درگیریهای کشور مذکور خواهد بود. اسرائیل، ترکیه و مجموعه غرب به طور مطلق و حداکثری قادر نخواهند بود دستورکارهای مطلوب خود را علیه سوریه به یپش ببرند، زیرا ایران، چین و روسیه، از دست رفتن سوریه را بر نمیتابند. آنها با علمِ به موقعیت راهبردی سوریه، تمام توان خود را برای محقق نشدن چشم اندازهای مطلوب جریانهای مخالف با خودشان در سوریه در دستورکار قرار خواهند داد.
در عین حال، اسرائیل و ترکیه و مجموعه غرب، با این درک دست به ناامن سازی سوریه زده اند تا نظم منطقهای در حال نابودیِ مطلوب خود را احیا کنند. این در حالی است که جریان مخالف با آنها نیز در مواجهه با بحران سازی در سوریه، بر آن خواهد بود تا از دل بحران برای خود فرصت سازی کند و بعید است اجازه استقرار بیدردسر سازوکارهای مطلوب محور اسرائیل، ترکیه و غرب را بدهد. اصطکاک منافع بازیگران گوناگون در سوریه بالا است. نمود عینی تنشها جاری با محوریت سوریه را میتوان در مورد تنشهای قدرتهای غربی و شرقی دنیا در مورد تایوان و اوکراین نیز مشاهده کرد.
در این منطق نیز شاهد تقابل صریح قدرتهای طالب حفظ وضع موجود در نظام بین الملل از یک سو و قدرتهای تجدیدنظرطلب از سوی دیگر هستیم. نظام گفتمانی غرب با ایجاد حوزههای بحران زا در مجاورت روسیه، چین و البته ایران، سعی دارد مانع از خیزش جهانی آنها شود. زیرا همانطور که پروفسور جان میرشایمر استاد برجسته علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو میگوید، بازیگران تجدید نظر طلب، خیزش جهانی خود را از محیط پیرامونیشان شروع میکنند و درست به همین دلیل جریانهای مخالف با آنها انواع و اقسام بحرانها را در حوره مذکور برای این دسته از بازیگران ایجاد میکنند.
باید دید سرنوشت زورآزماییها میان قدرتهای شرقی و غربی جهان در معادله سوریه به کجا خواهد انجامید. آیا انتقال قدرت جدید به شرق را شاهد خواهیم بود یا خیر، قدرتهای غربی و متحدان منطقهای آنها با توجه به شرایط جدید، نظمی تازه را بر پایه مفروضات نظم سنتی در سطح منطقه برقرار میکنند.