گروه ورزشی: حامد صداقتی بعد از 108 روز گروگان بودن درباره آن روزها حرف زد و تمامی این ساعتهایی که گذرانده بود را یک کابوس توصیف کرد.
حامد صداقتی بامداد امروز دوشنبه وارد تهران شد و بعد از 108 روز گروگانگیری بالاخره خانوادهاش را از نزدیک دید. صداقتی که در میان دوستان، ورزشکاران و اعضای خانوادهاش وارد تهران شد و از استقبالی که دیدهبود شوکه شد در دقایق پایانی به گفت و گو پرداخت و از آن روزها گفت. ملیپوش شمشیربازی ایران در پاسخ به این سوال که اگر بخواهد خلاصهای از این روزها بگوید چه خواهد گفت؟ تصریح کرد: کابوس. یک کابوس که نمیدانستم چه زمانی تمام میشود. کابوسی که خیلی بد شروع شد و خدا را شکر که خوب تمام شد.
او درباره شب حادثه بیان کرد: در آن شب افرادی که صورتهای خود را بسته بودند به ماشین ما حمله کردند. به ما تیراندازی کردند و ما سعی کردیم که فرار کنیم. معلوم بود که آنها اشرار هستند و سعی کردیم فرار کنیم. یک تیر به پای دوست خوبم که در صندلی عقب بود برخورد کرد. ماشین را به گلوله بسته بودند. زمانی که ما را از ماشین خارج کردند آن دوستم زنده بود. زمانی که ما را بردند تا دو روز قبل که آزاد شدیم نمیدانستم آن دوستمان شهید شده است. روز گذشته یکی از معتمدین محلی از زبانش خارج شد که آن دوستمان رفتهاست. آن زمان اولین بار بود که فهمیدم دوستم شهید شده است. در آن روزها به ما گفتند تیر به پایش خورده و بومیان او را به بیمارستان بردهاند و مفت در رفته است. ما خوشحال بودیم که او در رفته است اما حالا فهمیدهایم که مرده است.
صداقتی درباره اینکه چگونه آنها را از جاده خارج کردند؟ گفت: ما را بر روی زمین انداختند و دست و پایمان را بستند. سوار ماشین خودشان کردند و بردند. یک ماشین سواری بود که ما چشممان بسته بود و به ارتفاعات بردند. دنبال پول بودند. هدف گرفتن پول بود و به دنبال همین بودند.
ملیپوش شمشیربازی ایران مبنی بر اینکه آیا او و همراهش را مورد ضرب و شتم قرار دادند یا نه؟ بیان کرد: ضرب و شتم نه به آن اندازه که بتوان نامش را گذاشت. سخت بود اما ضرب و شتم آنقدر فیزیکی نبود. زهر چشم و درگیری وجود داشت. او در پاسخ به سوال دیگر مبنی بر اینکه فکر میکرد که آزاد شود؟ بیان کرد: نه. اینجوری نه. اینکه بدون هیچ خراشی آزاد شوم.
صداقتی در پاسخ به سوال دیگر مبنی بر اینکه آیا چهره این افراد را میدیدند یا نه؟ گفت: نه. حرفهای بودند. چهرهها بسته بود و اصلا نمیتوانستیم آنها را ببینیم. او درباره مواد غذایی که در اختیارشان بود به ایسنا گفت: چیزی به ما میدادند تا زنده بمانیم. مثل هفت دانه لوبیا و دو قاشق آب همان لوبیا.
شمشیرباز ایرانی درباره روزی که آزاد شد نیز بیان کرد: دو روز بود آب نخورده بودیم. ریش سفیدان منطقه ما را از کوه پایین آوردند. زنجیرها هنوز به پایم بود. خودم با سنگ زدم و شکستم که توانستم قدم بردارم. نیروهای امنیتی در انتظارمان بودند و آزاد شدیم.