در این مراسم خانواده مجید بهرامی و چهرههای برجسته تئاتر و سینمای کشور از جمله جعفر پناهی، بابک حمیدیان، حبیب رضایی، لیلی رشیدی، نرگس آبیار، الهام پاوهنژاد، هدایت هاشمی، گوهر خیراندیش، شبنم مقدمی، مجید سرسنگی، قطبالدین صادقی، حسین کیانی، حسین پاکدل، فاطمه معتمدآریا، شهرام کرمی، مهدی سلطانی، اصغر همت، بهرام ریحانی، شهرام حقیقتدوست، مهدی حاجیان، محسن تنابنده، امیرحسین شفیعی، پانتهآ پناهیها، ایرج راد، محمد قدس، حسین مسافر آستانه و... حضور داشتند.
در ابتدای مراسم فاطمه معتمدآریا که در فیلم «گیلانه» با زندهیاد مجید بهرامی همکاری داشت گفت: «سخنرانی برای مرگ عزیزی که هیچوقت از حیاتش خالی از شور و نشاط نبود نباید حرفی زد. هر کدام از ما که اینجا هستیم، دور یا نزدیک خاطراتی با مجید بهرامی داریم.» وی افزود: «او فردی پر از مهر و دوستداشتنی بود و به قدری از زندگی کردن لذت میبرد که من تا زمانی که زنده هستم آن شیرینی برایم باقی خواهد بود. آنچه دنبالش بود یعنی رفاقت، شادی، مهربانی در سراسر زندگیاش وجود داشت. او دوستان مهربانی داشت که تا لحظه آخر ترکش نکردند.»
وی خاطرنشان کرد: «پزشکان 8 سال پیش که غیرممکن است بماند، ولی او با روحیهای که داشت توانست به زندگی ادامه دهد و به ما بیاموزد بودن شیرینترین چیزی است که میتوان با دیگران تقسیم کرد.»
حسین پاکدل که از جمله مدیرانی بود که در زمان حیات بهرامی امکان حضور او را بهوجود آورده بود در این مراسم متنی قرائت کرد که بدین شرح است:«تاریکی مطلق. وقتی چشمها به اندازه کافی به سیاهی عادت کرد، پرده آرام کنار میرود. فراوانی نوری در صحنه. بازیگر جوان قبراق و سرحال از عمق صحنه پیش میآید. چنان گام میزند انگار شاهزاده عالم است. پیش میآید. استوار و زیبا راه میرود. پیش میآید.با راه رفتن به عالم فخر میفروشد. از فراز سرها عبور میکند. چشمها او را دنبال میکنند. آن بالا طوری راه میرود گویی جهان صحنهی بازی اوست. گردنها به فرمان چشمها برمیگردند. بازیگر حسرتِ چشمها را با خود میبرد. سوی دیگر، صحنهای دیگر. به فراخی کهکشان. بازیگر پشت به چشمها در مرکز نور. نه، نور می تابد به جایی که بازیگر جوان ایستاده است، چه خدنگ ایستاده است، پشت به چشمها. او حالا رو به نور ایستاده است، نه، نور و او یکی است. سکوت. آرامش. چشمها گوش میشود و گوشها چشم. این چشمها فقط جلوهای از نور را از دور میبینند. جلوی بازیگر جوان، آنسوی صحنه تماشاگرانی دیگر، از جنسی دیگر. بازیگر جوان تازه بازیاش را برای آنها آغاز میکند. برای آنها که آن سوی هر چیزاند. حالا بازیگر جوان هم از جنس آنها شده است. چشمهای این سو پرهیبی از بازیگر جوان میبیند. گوشها اما به وضوح صدای او را میشنوند.
بازیگر جوان: سلام. من هم آمدم. آمدم تا بازی بزرگم را شروع کنم. آن سو تا توان داشتم تمرین کردم. من تمرین را بازی کردم. من هرچه نقش بود بازی کردم. من زندگی را بازی کردم. من بازیگری را زندگی کردم.من هرچه آرزو بود بازی کردم و غیر از آرزوی بازیگری همه را به بازی گرفتم. حتی آمدن به این سو را هزاران بار با تمام وجود بازی کردم. من بازیگری را هم مثل نقش اول بازی کردم. من شاهد دارم سرتاسر شهری را با چشم بسته پیمودم تا کوری را بازی کنم و کردم. من با دوستانم مدتها در زیر زمینی نمور تمرین بازی کردم تا بازیگری را خوب بازی کنم. بعدها این زیر زمین شد جهانِ من و جهان جا شد در زیر زمین بازی من و همین زیر زمین به جهان صادر شد. من شاه شدم، شاهزاده شدم، گدا شدم، دارا شدم. بعد زیر گِل همهی تاریخ وحرصهای بشر را بازی کردم. من موجی شدن را مثل یک موجی بازی کردم. من حقیقت و شفافیتِ زندگی راهرچند در نقشی کوتاه، خیلی واقعیتر از واقعیتِ زندگی بازی کردم. بیداری را بازی کردم. خواب را به بازی گرفتم. تمام سربازی را بازی کردم. رفتن و پیاده رفتن را تا انتها بازی کردم. آمدن را تا نزدیک بازی کردم. نفس کشیدن را بازی کردم. پروازِ بیبال را هم بازی کردم. من پریدن تا اوج را بازی کردم. باور کنید من این اواخر بالبال زدن را بهقدری خوب بازی کردم که پرندهها مبهوت شدند. من حتی مدتی مدید بودن را طوری بازی کردم تا بتوانم نباشم. من نبودن را عین بودن بازی کردم. من خیلی خیلی خیلی تمرین کردم تا خودم را بازی کنم و به هرجان کندنی بود بازی کردم. من ادای خودم را در نیاوردم، خودِ خودِ خودم را بازی کردم. من نقش مجید بهرامی را با تکتک سلولهایم بازی کردم. حالا آمدم تابا شما و برای شما بازی کنم. من خوشحالم که بازیگر خوبی بودم. آنقدر خوب که کارگردان بزرگ مرا برای ایفای این نقش جوان انتخاب کرد. من آمادهام،شروع میکنیم!»
سپس پانتهآ پناهیها همبازی مجید بهرامی در نمایش «سیاها» در حالیکه بغض گلویش را میفشرد، بیان کرد: «اینجا باید محمد طاهری یا عاطفه تهرانی سخنرانی میکردند.»
وی افزود: «اصلا باور نمیکنم که مجید نیست. الان یاد روزهای اولی میافتم که بهرامی باعث شد در آن گروه حضور داشته باشم. الان من هستم و مجید نیست من از همه میخواهم برایش دعا کنید. من مطمئن هستم او حتی از ما که زندهایم و راه میرویم خیلی زندهتر است.»
رضا ثروتی کارگردان «عجایبالمخلوقات» نیز با دستانی لرزان متنی در شرح بهرامی قرائت کرد.
دلنوشته ثروتی بدین شرح بود:«بگو عزانمان را کجا میبرند، بگو بازهم میشود ملاقاتش کرد ، میشود باز به آنها گفت روز بخیر. میشود صدایشان را شنید و دستشان را گرفت،بگو جهان چگونه بر مدار مرگ میگردد وقتی آن که نیست عطرش هنوز در هواست. بگو چگونه میشود باز هم بایستد و برای لحظاتی بی دستهای ما، چگونه میشود لبخند بزند بیآنکه لبانش به التماس در سرخانه برگردانیم. بگو جهانت چگونه جای خالی خندههایش را پر میکند، با سکوت؟ همان سکوتی که تو قرنهاست داشته ای؟
او که سرد خفته است روزی گلویش گرمترین گلوها بود، گرمتر از گلوی هر پرندهای، چگونه میتوان از او آموخت که با مرگ هم میتوان در خیابان قدم زد، با مرگ هم میتوان از روی صخرهها پرید، با مرگ هم میتوان کنار درختهای سبز دوید.مجید جانم تو در مهجورترین مکانی ایستادهای. در جعبه سیاه تئاتر در گودالی تاریک و این حقیقتی است که میدانستی. حقیقت تئاتر،حقیقتی که انتخابش کردی. وقتی در خانه کوچک خورشید جسمت را ذره ذره آب می کردی و میبخشیدی عصاره جانت را جوانیت را ،چگونه در د میکشیدی؟ تو برای برای جاودانه شدن درد جویده شدن تاب آوردی . قهرمان، قهرمان مظلوم، من دیده ام که وقتی پاهای نهیفت تحمل تنت را نداشت چگونه جسمت را با دستهایت از پلههای خانه بالا میکشیدی میدیدم چگونه فریاد دردهایت را در پیراهنت حبس میکردی چگونه اشکهایت را پنهان میکردی، قهرمان با این همه درد آیا کسی توانسته تصویری جز لبخند از تو ثبت کند؟ هیچکس نه، هیچکس.
بهرام ریحانی که این روزها با بیماری سرطان دست به گریبان است و با کپسول اکسیژن در مراسم حاضر شده بود، گفت: «مجید عزیز من برای سوگ تو نیامدهام. در همین تئاتر شهر با لبخند همیشگیات با تو آشنا شدم و با اینکه در یک ماه گذشته در بیمارستان بستری بودم به خوبی میدانم که تا لحظه آخر هم لبخند بر لب داشتی.»
وی ادامه داد: «مجید عزیز در نمایشگاهی که اواخر مرداد برگزار کردی گفتی که آدمهای شریفی را دیدهای ولی از ناملایمات هم گفتی. شاید آدمهایی مثل رضا ثروتی بسیار کم باشند که وقتی فهمیدند که بیماری داری اجرا را متوقف کردند و گفتند پس از خوب شدنت نمایش را روی صحنه خواهند برد.»
وی تاکید کرد: «من به عنوان یکی از بیماران سرطانی میدانم که پول تاثیری ندارد. این بیماری همانطور که میگفتی همچون سپاه سیاهپوشی است که تا دندان مسلح است و تو گفتی که میخواهی تا لحظه آخر مبارزه کنی.»
ریحانی ادامه داد: «در اینجا میخواهم فریاد بزنم که چرا مسولان تنها برنامه تئاتری ما، زمانی که در بیمارستان بودی، به جای ده دقیقه بازتاب نمایش بزبزقندی و برخی رویدادهای دیگر چند دقیقه بر سر بالینت حاضر نشدند تا بگویند که ما بهعنوان نماینده بچههای تئاتر با تو هستیم.»
وی در پایان سخنانش از حاضران خواست تا با گذاشتن دست بر روی قلب به نشان احترام یک دقیقه سکوت کنند و در ادامه گفت: «آنچه از تو به یاد میماند لبخند همیشگی و عشق به زندگیات نیامدم. دوستت دارم مجید.»
سپس مهدی نادری کارگردان «بدرود بغداد» به عنوان دیگر سخنران این مراسم بیان کرد: «ما کمتر شبیه مجید بهرامی زندگی میکنیم. درست است که اینجا مجلس خاکسپاری است ولی من فکر میکنم مهمترین ویژگی این شخصیت به عنوان قهرمان تلاش او در مبارزه با سونامی سرطان بود. وی ادامه داد چنین قهرمانی که به هیچ وجه به خود جرات نمیدهم برایش اشک بریزم چون احساس میکنم همین الان در گوشم چیزهایی میگوید.»
وی اضافه کرد: «مجید بهرامی بچه بامعرفت و با استعداد کوچههای تهران بود و کسی اشک او را ندید. او چنین قهرمان شایستهای بود. آنچه که در بین ما کم شده رفاقت، معرفت و لبخند است که مجید بهرامی از آن برخوردار بود.» وی خطاب به حاضران گفت: «سعی کنیم دیگران را دوست داشته باشیم و کنار قهرمانان دیگر بمانیم.»
در ادامه این مراسم حجت الاسلام دعایی به همراه حاضران در مراسم بر پیکر مجید بهرامی نماز خواند و پیکر پاک این هنرمند فقید برای تدفین به بهشتزهرا منتقل شد.