دریافت لینک صفحه با کد QR
پدیدهسازی از مرگ يك هنرمند، یک ضد تحلیل
تعجب «ما روشنفکرها» از واقعيتهاي اجتماعي
گاهی واقعاً به تحلیلهای ما نیازی نیست!
2 آذر 1393 ساعت 10:04
فراموش نکنیم که، بخش بزرگی از سوءتفاهمات بین «ما روشنفکرها» و غیرروشنفکرها (مردم، عوام، اکثریت خاموش، و توده) محصول همین پدیدهسازیهای بیدلیل و تحلیلهای تحمیلی است
پیام یزدانجو
نویسنده و پژوهشگر
گروه مقالات: خواننده مردمپسندی در جوانی، بر اثر بیماری دردآوری، درگذشت: افراد زیادی از مرگش عزادار شدند، و سوگ و ماتمشان را با حضور در خیابان و تجمع در برابر بیمارستان و شرکت در مراسم خاکسپاری ابراز کردند. این اتفاق ساده – با تمام تلخی و اندوهش – اسباب تعجب «ما روشنفکرها» شد و سیل تحلیلها در مورد چونوچرای این «پدیده» به راه افتاد.
در تحلیل این پدیده، ما روشنفکرها پرسشهای فراوان پیش کشیدیم: از این که چرا این خواننده با آن سن و صدا به شکل «تعجبآوری» توجهات مردمی را به خود جلب کرده، تا این که چهگونه این مردم «غیرقابلپیشبینی» با نمایش خودجوش سوگ و ماتمشان، به شکل «غافلگیرکنندهای»، از ارزشهای رسمی و فرمودههای فرهنگ مسلط تمرد کردند. در ادامه هم البته پاسخهای فراوان دادیم: از خفقان فضای فرهنگی و تنزل ارزشهای اجتماعی تا تقلای مردم برای ابراز نارضایتی از حکومت و اعتراض آگاهانه به دستگاه سیاسی. اگر آکادمیکتر بودیم از فیلسوفان و جامعهشناسان مستند آوردیم و اگر ادبیتر به اشعار آزادیخواهانه و رمانهای راجع به خودکامگی استناد کردیم، و بعضاً به این نتیجه رسیدیم که اگر خوانندهای آشناتر و مردمیتر بمیرد آناً انقلابی در ایران در خواهد گرفت.
اینگونه، ما روشنفکرها طیف طویلی از تحلیلها نوشتیم و در رسانهها منتشر کردیم. بعضی از تحلیلها در تأیید نظرات قبلی ما بود، و بعضی از تحلیلها به نظرمان تازگی داشت، تا آنجا که دوباره تعجب کردیم و با تعجب بیشتر به تبلیغ تحلیل و تشویق تحلیلکننده پرداختیم. در عین حال، اگر شما هم علاقهای به تحلیل این «پدیده» دارید، وقت باقی است.
من میتوانم سیاههای از علتها و عوامل دیگر ارائه کنم که به قول ما روشنفکرها جای بحث و بررسی بیشتر دارند: تأثیر دومینویی اتفاقات اجتماعی و تشدید اثرگذاری آنها از طریق شبکههای ارتباطی نوپدید، آزادسازی انرژی انباشته در فضای اجتماعی از این نظر که اخیراً بهانهای برای این اتفاق هرازگاهی وجود نداشت، اشتهاریابی این خواننده از طریق رسانههای مسلط و رسمی و در نتیجه اثرگذاری او بر طیف متنوعتری از مخاطبان، محتوای محزون ترانههایاش که به شکل آسانتری اسباب جذب مخاطب و جوزدگی عاطفی – احساسی او میشود، وجدان معذب مردم از بابت شایعهسازی درباره مرگ خواننده که به گوش خودش هم رسیده بود، و ... .
این سیاهه را میشود به عوامل «پنهانتر» و «پیچیدهتر» بسط داد و از سازوکار ساختار قدرت در تنزل ذوق عامه، سرکوب مطالبات اساسی مردم و اشتغال آنها به ابتذالات روزمره، محدود کردن عرصه انتخابها و مصادره کردن آیینهای غیرحکومتی، و ... سخن گفت. اگر هنوز و به قدر کفایت مهیای «تحلیل» نشدهاید، پیشنهاد میکنم دست نگه دارید.
پیش از نوشتن هر تحلیلی، اول به این سؤال ساده فکر کنید: انگیزه ما روشنفکرها از ارائه این تحلیلها چیست؟ توضیح تعجبمان، تعجب ما از اتفاقی که به نظرمان تعجبآور میآید. و حالا، قبل از آن که دست به قلم ببرید، این «تعجب» روشنفکرانه را با شماری از افراد «عادی» در میان بگذارید؛ از چند نفر «آدم معمولی» شرکتکننده در این سوگواریها سؤال کنید: به نظر شما، علت این همه سوگواری برای مرتضی پاشایی چیست؟ شک ندارم از سؤال شما، از تعجبتان، تعجب خواهند کرد. به نظر آنها، صورت مسئله – اگر اصلاً مسئلهای وجود داشته باشد – بسیار ساده است: خواننده محبوبی در جوانی و بر اثر سرطان، با رنج و درد فراوان، درگذشت و دوستان و دوستدارانش عزادار شدند؛ عده دیگری انساندوستانه، همدلانه، به این جماعت پیوستند، جمعیتهای چند هزار نفره شکل گرفت، سوگواری برگزار شد، و سوگواران به روال روزمره برگشتند – به همین سادگی.
پس چرا ما روشنفکرها از این «پدیده» متعجب شدیم و خیلی از ما همچنان در تعجبیم؟ خوشبختانه، نیازی به پرسوجوی بیشتر، از عوام و خواص، نیست؛ ما روشنفکرها خودمان جواب سؤال را دادهایم: در همین فاصله، تحلیلهای مفصل دیگری در خصوصی تحلیلهایمان از پدیدهی مرگ مرتضی پاشایی ارائه دادهایم و «پدیده تحلیلها» را تحلیل کردهایم: خودمان را تحلیل کردهایم که، ما روشنفکرها از وضع جامعه باخبر نیستیم و بدا به حال ما که مردممان را نمیشناسیم و با چنین اتفاقاتی غافلگیر میشویم.
با این همه، واقعیت این است که، این «پدیده» برای خود ما روشنفکرها هم تعجبآور و غافلگیرکننده نبود: ما روشنفکرها هم، از هر سنخ و سویه، این قدر این جامعه را میشناسیم که چنین اتفاقی به نظرمان قابل انتظار باشد، همچنان که در هر جامعه دیگری قابل انتظار بود. پس چرا این همه بر تعجبمان پا فشردیم و این همه تحلیل ارائه دادیم؟
خوب یا بد، ما روشنفکرها جوابهای سرراستی برای سؤالها نداریم. برای سؤال بالا هم، من یک جواب غیرسرراست دارم. اول از شما میپرسم: شغلتان چیست، و به چه اموری مشغول اید؟ با هر شغل و مشغله، حتماً مسائل خاصی در زمینههای بهخصوصی هست که به شما مربوط میشود، مشکلاتی که به خاطر کار شما برطرف میشود؛ و اگر مشکل و مسئلهای در آن زمینه نباشد اصولاً بیکار میشوید. این طور نیست؟ احتمالاً به عکس شما احتمالاً، ما روشنفکرها شغل مشخص نداریم. سارتر، سرآمد روشنفکران قرن گذشته، کسب و کار ما را این طور تعریف کرده بود: دخالت در اموری که به ما مربوط نیست. با این همه، حتماً اموری هست که به ما روشنفکرها مربوط میشود. و اگر نباشد؟ خیلی ساده، باید آنها را به منظور «مداخله انتقادی» ایجاد کنیم.
کار روشنفکری– از یک نظر – نقادی و روشنگری، یعنی افشای لایههای تودرتو، پیدا کردن معناهای نهفته، و روشن کردن نکتههای پنهان و پیچیدگیهای پدیدههای فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی است. در هر حال و حالت، ضرورت دارد اول پدیده قابل اعتنایی به وجود آمده باشد تا به کار ما نیاز باشد، و اگر نیامده باشد برای دست به کار شدن اول باید «پدیدهسازی» کرد.
در مرحله بعدی، این پدیده را به شکل پیچیدهتری عرضه کرد و، در ادامه، با بار کردن معناهای اضافه، با مقایسههای باربط و نه چندان باربط، و با ادعاهای موجه و کمتر موجه، آن را پرورد و در نهایت تحلیلی ارائه داد: کار روشنفکری، کاری الزامی و ارزنده از این نظر که نشان میدهد آنچه به ظاهر بدیهی، ساده، یا طبیعی به نظر میآید از جهات مهمی ساختگی، پیچیده، و غیرطبیعی است، و با تحلیل دقیق و عمیق پدیدهها میشود به نکتههای نگفته پی برد و با نقادی روشنگرانه وضع موجود را بهبود داد. سهم اصلی روشنفکرها در ارتقای فهم عمومی و پیشبرد فرهنگ هر جامعه مرهون این توانایی فکری و این قوه تحلیلی است. گاهی «سوگواری گسترده برای مرگ یک جوان خواننده» فقط «سوگواری گسترده برای مرگ یک جوان خواننده» است، و نه هیچچیز دیگر. گاهی یک نفر، یک «عوام»، باید به «ما روشنفکرها» هشدار بدهد: لطفاً تحلیل نکنید.
به بحث اصلیمان برگردیم. اگر «پدیده» سوگواری برای مرگ مرتضی پاشایی از نظر ما هم آنچنان تعجبآور نبوده، چرا مصرانه بر تعجبمان پا فشردیم و این همه تحلیل ارائه دادیم؟ به نظر من: پا فشردیم تا تحلیل ارائه کنیم، پدیدهسازی کردیم تا به کارمان بپردازیم. هم شما و هم همه تحلیلگران حق اعتراض دارید: گیرم که این طور باشد، پدیدهسازی برای کار روشنفکری، نقادی و روشنگری، چه اشکالی دارد؟ به نظر من: هیچ اشکالی، البته اگر یک اتفاق قابل فهم و قابل انتظار را به پدیدهای نامفهوم و نامنتظر بدل نکنیم، اندیشه انتقادی را به نتایج نامعقول و توهمات توطئه تقلیل ندهیم، و گرفتار افسانهپردازی فرهنگی و اسطورهسازی اجتماعی - سیاسی (اهداف اصلی حملاتمان) نشویم.
به علاوه، فراموش نکنیم که، بخش بزرگی از سوءتفاهمات بین «ما روشنفکرها» و غیرروشنفکرها (مردم، عوام، اکثریت خاموش، و توده) محصول همین پدیدهسازیهای بیدلیل و تحلیلهای تحمیلی است. فروید اشتیاق آشکاری به معناهای نهفته در ناخودآگاه ما داشت و اغلب اشیا را به شکل نمادهای جنسی میدید؛ و در عین حال، باور داشت که گاهی یک سیگار برگ فقط یک سیگار برگ است، و نه هیچچیز دیگر. گاهی «سوگواری گسترده برای مرگ یک جوان خواننده» فقط «سوگواری گسترده برای مرگ یک جوان خواننده» است، و نه هیچچیز دیگر. گاهی یک نفر، یک «عوام»، باید به «ما روشنفکرها» هشدار بدهد: لطفاً تحلیل نکنید.
این خطاب و خواسته البته برای ما روشنفکرها برخورنده و حکمی از سر بیانصافی است: دههها است که ما روشنفکرها، دقیقاً به خاطر تحلیلهایمان، توبیخ شدهایم: حکومتها آزادی انتشار عقایدمان را سلب کردهاند و تودهها تفکراتمان را به تمسخر گرفتهاند؛ ما روشنفکرها چرا به این تقاضا تسلیم شویم؟ به نظر من، دقیقاً به این دلیل که روشنفکریم. سرکوب ما روشنفکرها نباید ما را «متوهم»، «مخالفخوان»، و «متفاوتنما» بار بیاورد، و اینها همان ویژگیها است که مردم به روشنفکرها منتسب میکنند و بنابرآن به سخرهشان میگیرند.
رنجش، آزردگی، و انتقاد ما روشنفکرها از «نظام» و «عوام» نمیتواند انگیزه بیاعتنایی به نقد خود باشد، این ژرفنگری نیچه را نباید نادیده گرفت: گاهی فقط به این دلیل از عقایدمان دفاع میکنیم که افراد سطحی و کممایه مصرانه با ما مخالفت میکنند. باور کنیم که، در همهچیزی همیشه رازی نیست، و گاهی واقعاً به تحلیلهای ما نیازی نیست.
کد مطلب: 61302
بهار نیوز
https://www.baharnews.ir