گروه سیاسی: "مقطع حساس کنونی" "شرایط حساس و بحرانی کشور" این ها کلمات و شبه جملات آشنایی هستند که سالیان متمادی، مردم بارها و بارها از زبان و کلام مسئولان کشور شنیده اند. در طول سالهاي پس از پیروزی انقلاب هر نخست وزیر و رئیسجمهوری در زمان ریاستش معتقد بوده است که کشور در شرایط حساس و بحرانی قرار دارد.
لیلا واحدی
از موسوی که نخست وزیر سالهای جنگ بود تا هاشمی رفسنجانی که کشور جنگ زده ای را به دست گرفت و سردار سازندگی عنوان گرفت. از محمد خاتمی که با شعار آزادیهاي مدنی رئیس جمهور شد، تا احمدی نژادی که با وعده آوردن دلارهای رویایی نفتی بر سر سفره مردم تورم و رکود را رکورد زد. البته در این که بخشی از این شرایط حساس را بیگانگان و به دلایل متفاوت ایجاد کردهاند، تردیدی نیست اما به جرات می توان گفت بخش اعظم آن زاییده تفکرات و عملکرد نادرست مسئولان است.
عملکردی که در هر دوره ای با نوعی از هیاهو و جنجال پوشانده ميشود. اما دود آتش آن حتی اگر زیر خاکستر هم باشد به چشم مردم ميرود. این هیاهو ها چه از جنس سازندگی و اجرای سیاستهاي خاص اقتصادی باشد، چه از جنس فرهنگی و سیاسی باشد، و چه از جنس عوام فریبیهاي پوپولیستی باشد در هر شرایطی مردم ایران هستند که باید از هر لحاظ تاوان آن را پس دهند. مردمی که روح و روان شان همواره در جبر پذیرفتن شرایط حساس کنونی آسیب دیده است و نمودهای این آسیب در عرصههاي گوناگون زندگی مردم به وضوح دیده ميشود.
شاید به جرات بتوان گفت یکی از عمده دلایل سر کار آمدن روحانی در انتخابات سال 92 تمایل شدید مردم برای پایان دادن به این شرایط حساس کنونی! بوده است. روحانی از گشودن درهای سیاست ایران به روی بیگانگان البته با حفظ عزت ایران سخن گفت و مردم ایران که در طول این سالها از زبان مسئولان شنیده بودند که بیگانگان عامل اصلی شرایط حساس هستند؛ با این پیش فرض که روحانی قادر است ایران را از شرایط حساس کنونی خارج کند به او رای دادند، و انصافا هم در طول مدت ریاست جمهوری اش حداقل در این مورد تمام تلاش خود را به کار بسته است.
در طول این یک سال و چند ماهی که دولت روحانی تصمیم گرفت داستان هسته ای را به سرانجامی برساند؛ در داخل کشور؛ سیاست، اقتصاد و حتی اجتماع و فرهنگ ایرانیان به نتایج مذاکرات هسته ای گره خورد. اکثریت مردم در روزهای آبان سال قبل و روزهای آذر امسال منتظر خبر توافقی برای پایان دادن به ده سال تحریمها بی دلیل علیه خود بودند. هرچند که توافق نهایی فعلا حاصل نشده است؛ اما همین که صدای صلح طلبی و آزادی خواهی مردم ایران از زبان ظریف به گوش جهان می رسد ميتوان امیدوار بود.
در عرصه سیاسی موافقان توافق در مذاکرات، که اکثرا از حامیان گفتمان تدبیر و امید هستند؛ منتظر بودند تا با اعلام توافق؛ آرامش واقعی به کشور بازگردد و درسایه این آرامش، دولت با پشتوانه مردمی خود بتواند سایر حوزه ها را اصلاح و تدبیر کند. در حوزه اقتصادی نیز بازارهای بورس و طلا و دلار بیش از آنکه تابع قانون باشد؛ چشم به لبخندهاي ظریف و کری دوخته بود؛ اما در حوزه اجتماعی بار روانی موجود در سطح جامعه کاملا ملموس بود و مردم نگران و امیدوار به نتیجه رسیدن مذاکرات بودند.
در این نکته که ایران تا به امروز هم توانسته گامی بزرگ و مثبت در راه عادی سازی و عقلانی سازی رابطه اش با دنیا بردارد، هیچ شکی نیست اما سوال اساسی این است اگر توافقی که ایرانیان این روزها چشم انتظار انجام آن هستند همان 10 سال پیش اتفاق ميافتاد و ما با همین استراتژی که اکنون پیش گرفته ایم همان موقع این موضوع را به سرانجام ميرساندیم؛ کشور با این همه عقب ماندگی روبرو ميشد؟
10 سال بی دلیل برای دنیا فلسفه بافی کردیم و مردم را از حقوق ابتدایی شان محروم ساختیم. شاید قطعنامه ها برای برخی کاغذپاره ای بیش نبود اما برای مردم ایران؛ حکم مرگ تدریجی را داشت. در طول این 10 سال جدل بیهوده با دنیا قطعنامه دان هیچ کس پاره نشد؛ اما قوت لایموت بسیاری از ایرانیان قطع شد. بنزین آلوده هوای تنفسشان را تنگ کرد؛ قطعات چینی خودرو و هواپیما زندگی شان را تهدید کرد؛ داروهای نایاب سلامتی شان را روی تخت بیمارستان نابود کرد، و اکنون سوالشان این است که چرا؟ به چه دلیل 10 سال به جای مذاکره، شعار دادیم؟ از حقوق حقه همه ممالک دنیا دفاع کردیم جز مملکت خودمان؟ چرا در این 10 سال نتوانستیم به اندازه همین 10 ماه گام برداریم و چرا لقمه مذاکرات را آنقدر دور سر چرخاندیم و ملتی را سرگردان کردیم؟
اطرافیان احمدينژاد که در هنگامه انتخابات «رجايي زمان» لقبش داده بودند اما چنين ادعايي هرگز پژواكي در جامعه نيافت، حالا و پس از برملا شدن ميراثي كه از او و خودشان برجا نهادهاند، از رجايي هم عبور كرده و در عصر «سخنگفتن بي استناد و بي پشتوانه» اظهار فضل ميکنند كه گويا نگذاشتند (چه كساني؛ هم معلوم نيست!!) او امیرکبیر ثانی شود؛ واقعا چگونه ميتوانند چشم در چشم مردم شوند و با آنها سخن بگویند؟
شايد بی انصافی باشد اگر بگوییم او فتحعلی شاه زمان بود؛ اما مقایسهاش با امیرکبیر جفای عمیقی در حق آن بزرگ مرد تاریخ ایران خواهد بود. گوینده چنین تشبیهی قطعا مانند بسیاری از اطرافیان آن مرد رفته از تبعات سخن خود اطلاعی ندارد؛ وگرنه قبل از چنین تشبیهی اندکی تامل ميکرد که شخصی که یارای اداره معاونت خود را ندارد و معاون اولش متهم است چگونه ميتواند شبیه امیر کبیری باشد که جان در راه مبارزه با فساد دربار ناصری داد. آیا نباید در پاسخ چنین مقایسه ای گفت: امیر کبیر ثانی بودن پیش کش اگر رای مردم نبود به سمت محمد علی شاه بودن پیش ميرفتید!
کوتاه سخن آنکه در میان این همه جنجال و هیاهوی هستهای و غیر هسته ای؛ آنچه باید برای دولت روحانی بیش از هرچیز مهم باشد امنیت روانی و معیشتی مردم است. مردمی که از ریسمان سیاه و سفید قول و وعده چنان ترسیدهاند که اگر خود امیرکبیر هم بیاید به سختی حرف و وعدهاش را باور ميکنند، و مشخص نیست چه بر سر جامعه ای خواهد آمد که ملتش، دولتش را باور نکند!
به همین دلیل است که روحانی مسئولیت بس دشواری را عهده گرفته است، بارور ساختن درخت خشکیده اعتماد مردم به مسئولان همان بار گرانی است که امید است روحانی و کابینه اش و به ویژه وزیر جدیدش زیر بار آن کمر خم نکنند و با همان بهانه نخ نما شده "شرایط حساس کنونی" مردم را از کورسوی امیدشان نا امید نکنند.