گروه جامعه: دیشب یکی شبهای زمستانی بهار بود. شب سرد تهران در گوشه خیابان آزادی و مقابل وزارت کار؛ شاهد کارگران شرکت فارسیت درود استان لرستان؛ بودکه نا امید از پاسخگویی مسئولان؛ به تحصن و اعتراض؛ هر عابری را در کنار خود می دیدند درباره ناملایماتی های کارفرما و وزارت کار و اساسا زندگی گلایه ها می کردند؛ کنارشان ایستادم و وقتی گفتم خبرنگاربهارنیوز هستم؛ همه جمع شدند؛ رفتند نماینده شان را آوردند؛ معلوم شد که از سال 91 بسیاری شان حقوق نگرفته اند. می گفتند در این دو سه سال همسران بسیاری از این کارگران به دلیل عدم تامین مالی طلاق گرفتند. یادم آمد سال 91 همان سالی بود که نهال های عدالت ورزی به بار نشسته بود و رکود تورمی نرخ فلاکت را بیش از همه به رخ این کارگران می کشید! همان سالی که آمار طلاق به دلایل مسائل اقتصادی برآمار ازدواج پیشی گرفت، همان سالی که صدها کارخانه در اثر گفتمان عدالت تعطیل شدند یا تعدیل نیرو، همان سالی که کاغذ پاره ها برای همین کارگران هزاران شرمندگی به بار آوردند.
کارگران فاریست درود به امید وزارت کار؛ از لرستان کیلومترها راه آمده بودند؛ اما دامنه غربتشان مقابل وزارتی که قرار بود تکیه گاهشان شود؛ بیشتر شده بود؛ می گفتند از صبح تا الان کسی یک لیوان آب دستشان نداده است؛ می گفتند حتی برای اقامه نماز هم اجازه ورود به داخل وزارت خانه را پیدا نکرده اند؛ می گفتند تهدیدشان کرده اند که با کامیون جمع شان خواهند کرد.
با کامیون؟ کارگران این مملکت آبروی اقتصاد آن هستند؛ چرا برای اعتراض به حق شان باید تهدید شوند و شب کنار خیابان به سر برند، می گفتند معوقات وصول شده خرج قرض هایی شد که در این چند سال از دوست و آشنا با هزاران شرمندگی گرفته بودند. می گفتند اخراج ما از کارخانه و تعطیلی آن پس از قول و قرارهای سال قبل هیچ دلیل منطقی ندارد؛ بیست سال، یعنی یک عمر؛ در کارخانه ای که پایه موادش آزبست بوده کار کرده اند، و حالا شرمنده خانواده هستند.
یادم آمد شرمندگی این مردان با غیرت، بسیار متفاوت تر از شرمندگی بسیاری از ما پایتخت نشینان است؛ آنقدر زندگی شان ساده است که وقتی از پس تامین اینهمه سادگی هم بر نمی آیند؛ و دربرابر غول تورم شرمنده می شوند؛ یعنی واقعا شرمنده هستند. تامین مایحتاج اولیه زندگی؛ حق مسلم هر شهروند و هر کارگر ایرانی است مانند سایر حقوق مسلم دیگر، اگر برای این حق مسلم میلیاردها دلار خرج نمی کنند حداقل به رسمیتش بشناسند.
در گفتگو چندین بار تکرار کردند که تحصن شان سیاسی نیست و تنها به دنبال حق و حقوقشان هستند. چقدر از انگ سیاسی بودن در هراس بودند؛ نمی دانم می دانستند یا نه که هرچه بر سرشان آمده از همین سیاست بوده است؛
با خود گفتم کاش دلواپسان سیاسی کمی هم شده دلواپس این گروه می شدند که بیست سال آزبست خوردند تا خانواده هایشان غم نخورند. و حالا در سن بازنشستگی باید پتو دور خود بپیچند و کنار خیابان بایستند تا کرامت انسانی شان توسط وزارت کار دیده شود.
قسم می خوردند که با هر شرایط کارخانه کنار آمده اند تا بیکار نشوند؛ از زدو بندهای پشت پرده صحبت می کردند که زندگیشان را به خاک سیاه نشانده بود، می گفتند بچه دارند و از پس مخارج زندگی آن بچه هم بر نمی آیند. با خود گفتم چقدر در این اوضاع داشتن بچه سخت است؛ اساسا بچه نخواهد فهمید که آزبست خطرناک است و کارخانه در شرف تعطیلی است؛ و یا نخواهد فهمید که حقوق کارگری پدر پاسخگوی رویاهای او نیست، رویاهایی که شاید در حد یک دوچرخه یا عروسک باشد.
دیشب برای کارگران فاریست درودی؛ خیابان آزادی قفسی شلوغ و پر سرو صدا شده بود، کسی به حرفشان گوش نداده بود؛ کسی فریادها و بغض هایشان را ندیده بود، عزم کرده بودند که بروند مقابل مجلس؛ می گفتند آنجا بهتر دیده می شوند. عکس هایی که خود با گوشی های همراهشان گرفته بودند نشانم دادند؛ عکس ها پیکسل و کیفیت نداشت؛ اما می توانست دردشان را نشان دهد.
داستان کارگران درودی قصه تلخ و مثنوی هفتاد من کاغذ کارگر و معلم در ایران است که سر دراز دارد و هر روز هم در گوشه ای از کشور تکرار می شود؛ دولت روحانی فعلا در سیاست خارجی توانسته است کلید را داخل قفل کند؛ هرچند که هنوز برای چرخیدن و باز کردن کلید با کوهی از دلواپسی روبروست؛ اما در عرصه داخلی اگر بخواهد 92 را در سال 96 هم تکرار کند باید بداند که این کارگران نباید از در وزارت خانه کار نا امید و محزون بیرون آیند و علی ربیعی که تجربه کارگری دارد باید درد این قشر را حداقل بشنود. وزیری که می گوید کارگری را تجربه کرده است پس می تواند درد این مردان را بهتر بفهمد.