گروه هنري: محبوبه بیات، بازیگر باسابقه سینما، تئاتر و تلویزیون، چند ماهی است که از ایران خارج شده در فرانسه زندگی میکند. بیات در سال ۱۳۵۳ با بازی در فیلم “گوزنها” به کارگردانی مسعود کیمیایی به سینمای ایران معرفی شد و بعد از انقلاب نیز به عنوان بازیگری مطرح به فعالیتهای خود ادامه داد؛ به طوری که در کارنامه هنری او همکاری با کارگردانان شناختهشدهای چون علی حاتمی، بهرام بیضایی، تهمینه میلانی و سیروس الوند به چشم میخورد. وي در گفتگويي مفصل با يك رسانه خارج از كشور در باره موضوعات مختلف سخن گفته كه بخشهايي از آن را ميخوانيد:
* چرا تصمیم گرفتید از ایران خارج شوید؟ دلایل این تصمیم شما سینمایی بود یا غیرسینمایی؟
- در واقع دلایل گوناگونی داشت؛ به نوعی، خسته بودم چون در ایران آدم هر تلاشی میکند، به جایی نمیرسد. مردم هم خیلی بیواکنش و ظاهربین شدهاند مثل همین داستان توافق هستهای ایران با کشورهای ۵+۱٫ مردم خیلی زود، “هیجانی” و “خوشحال” میشوند و بلافاصله فردایش شروع میکنند به انتقاد کردن. مردم ما متاسفانه از نظر عاطفی، “قابل اتکا” نیستند؛ نه برای سیاستمدارانشان و نه برای هنرمندانشان. البته بیمحبت نیستند؛ اتفاقا مردم ما بسیار بامحبت هستند ولی دیگر نمیتوانند بین خوب و بد، تشخیص دهند و خیلی هیجانی و لحظهای شدهاند.
* شما از جمله بازیگران شناختهشده کشور به شمار میروید اما طی سالهای اخیر تا حدودی کمکار شده بودید. این موضوع دلیل خاصی داشت و آیا در تصمیم شما برای خروج از کشور موثر بود؟
- اولا، من بیش از بیست سال است که ممنوع از فعالیت در سینمای ایران هستم. حالا گاهی اوقات اجازه دادند که کارهای کوتاهی داشته باشم مثل حضورم در فیلم “آتشبس” (به کارگردانی تهمینه میلانی، محصول سال ۱۳۸۴). اما بیشتر از آن، اجازه نداشتم. ...
* این روزها در فرانسه مشغول چه کاری هستید؟
- من این روزها کار خاصی نمیکنم چون برای بازی در فیلمها و تئاترهایی که در اینجا به من پیشنهاد شده، احتمالا باید سفر میکردم اما من هنوز اینجا با برخی مشکلات اداری مواجه هستم و نمیتوانم سفر کنم. این روزها وقتم را با کتاب خواندن، فیلم دیدن و تقویت زبان میگذرانم.
* یکی از آخرین کارهای شما در ایران که سر و صدای زیادی هم به پا کرد، حضور شما در فیلم “رسوایی” به کارگردانی مسعود دهنمکی بود که بعدها، به نوعی از حضور در این فیلم ابراز پشیمانی کردید و حتی…
- بله، حضور در این فیلم باعث “شرمندگی” من است اما تنها به خاطر ممنوع از فعالیت بودنم، در این فیلم بازی کردم. دوستانم تا حدودی من را ترغیب کردند که به نوعی در کاری حضور داشته باشم تا ممنوعیت فعالیتم لغو شود.
* اما در جایی خواندم که چون تصمیم داشتید در حوالی تئاتر شهر خانهای تهیه کنید، به شما گفتند که با حضور در این فیلم، این مشکل شما برطرف خواهد شد.
- نه، نه؛ من آن زمان دنبال خانهای میگشتم و مشغول اسبابکشی بودم. دستیار دهنمکی، یعنی آقای گودرزی به من گفت که “حاجی دستش باز است؛ تو بیا کار را قبول بکن؛ ما آن کارها را برایت انجام میدهیم”.
* بعد از بازی در فیلم “رسوایی”، گفتید که ژانر فکری آقای دهنمکی با ژانر فکریتان نمیخواند. ژانر فکری آقای دهنمکی در عرصه سینما چیست؟
- به نظر من اصلا ایشان خودش فیلم نمیسازد بلکه یک فرد دیگری این کار را برایش انجام میدهد. به خاطر اینکه وقتی من از آقای دهنمکی خواستم که درباره سناریو و نقش با هم صحبت کنیم، ایشان اصلا حرفی برای گفتن نداشت و اصلا نیامد. من حدسم این است که اگر کسی چیزی را نوشته باشد، باید بتواند از آن دفاع کند. مثلا به او گفتم هر فرد لال، حرکات و بازی مخصوص به خودش را دارد؛ چون یک نفر سکته کرده، دیگری لال مادرزاد است و یک نفر دیگر هم شوکه شده؛ وقتی از آقای دهنمکی توضیح خواستم، ایشان اصلا جوابی نداشت. در موقع کار هم، چون ایشان اصلا به من توضیحی درباره نقشم نداده بود، به مشکل خوردیم. به من میگفت «بازی شما غلط است» و بسیار بد و بی تربیت رفتار میکرد. در حالی که تمام وقتش را برای خانمهای جوان بازیگر میگذاشت و نگران بود آنها لنز داشته باشند یا خیر و لنزشان چه رنگی باشد؛ چطور خوشگلتر باشند و لباسشان چه باشد به خاطر اینکه آنها را برای جلب تماشاگر لازم داشت. آقای دهنمکی اصلا سینمایی و هنری فکر نمیکند؛ اینها آمدهاند در سینما تا به موقعیتی برسند.
* شما از سال ۱۳۵۳ با بازی در فیلم “گوزنها” وارد عرصه سینما شدید. به عنوان بازیگری که سینمای قبل و بعد از انقلاب را تجربه کردید، فرق این دو نوع سینما را در چه میدانید؟
- فرق زیادی نکرده؛ فقط بازیگران زن، چادر بر سرشان گذاشتهاند؛ صحنههای رقص هم تعطیل شده و به چیزهای دیگری تغییر یافته است ولی ابتذالش هیچ فرقی نکرده و حتی به نظر من، فیلمهای قبل از انقلاب از یک جاذبههایی برخوردار بودند که فیلمهای بعد از انقلاب همان جاذبهها را هم ندارند و آن هم “بازیگران خوب” بود. بازیگرانی که سینما را میشناختند؛ محبوب بودند و مردم برایشان احترام قائل بودند. اما بازیگران امروزی، مردم را کفش خودشان هم حساب نمیکنند. الان هم به هر حال، چهار تا فیلم خوب در سال ساخته میشود و بقیه آثار کاملا “تجاری” برای قشر جوان هستند. اما مساله این است که الان مثلا آقای فرحبخش تمام قصههای فیلمهای قبل از انقلاب را آداپته و به روز میکند و دوباره میسازد؛ از فیلم “عروس فرنگی” [به کارگردانی نصرتالله وحدت، محصول سال ۱۳۴۳] با بازی خانم پوری بنایی بگیرید تا خیلی موارد دیگر. فیلمهای امروزی، در حقیقت همان فیلمها هستند که فقط آداپته شدهاند؛ خانمها روسری گذشتهاند و فیلم را دوباره ساختهاند. به جای رقص و کافه هم جنگ و جبهه را میگذارند اما ما در دهه شصت که به نوعی دهه اول انقلاب بود و برخی افراد هنوز رویشان باز نشده بود تا این فساد را در سینمای ایران به پا و علنی کنند، شاهد تولید آثار خوبی بودیم که من هم نقش اول این فیلم ها بودم. فضای دهه شصت، فضای سینمایی بود اما الان دوباره همان شوها و جلب توجه تماشاگر برای پول درآوردن مطرح است.
* یکی از مشکلات سینمای ایران که از زمان روی کار آمدن دولت آقای روحانی بیشتر به چشم آمده، دخالت نهادهایی غیر از وزارت ارشاد مثل “کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی” یا شماری از گروههای فشار بر عرصه سینمایی است. تحلیل شما از این وضعیت چیست؟
- این دخالتها همیشه بوده است اما فقط تاکنون علنی نشده بود و به تازگی بیشتر علنی شده است؛ الان چون یک جنگی بین اصلاحطلبان و اصولگرایان ایجاد شده، این موضوع شدت یافته است.....درباره برنامههای زندهای که شما در تلویزیون میبینید، مثل برنامه “هفت“، اگر کسی از هفتخان رستم رد نشده باشد، امکان ندارد که بتواند در آنها حضور داشته باشد. مسوولان این برنامه از کسانی دعوت میکنند که به قولی، “خودی” هستند و اجازه اعتراض دارند؛ امثال من به این برنامهها راه پیدا نمیکنند. من در ایران اصلا به برنامه زنده دعوت نمیشدم؛ فقط یک بار هم که از دستشان در رفته بود و ماه رمضان به یک برنامه زنده رفته بودم، به مجری برنامه گفته بودند اينقدر حرف بزند که من اصلا دهنم باز نشد! ...
* یکی از مواقعی که این دخالتها علنی میشود، در جریان برگزاری جشنواره فیلم فجر است و طی دو سال اخیر فیلمهای متعددی از جمله فیلمهای “استراحت مطلق” به کارگردانی عبدالرضا کاهانی، “دلم میخواد” به کارگردانی بهمن فرمانآرا، “نهنگ عنبر” به کارگردانی سامان مقدم و “دلتا ایکس” به کارگردانی علیرضا امینی از حضور در جشنواره یا بخش مسابقه آن بازماندند. کمی در مورد فضای جشنواره فیلم فجر برای ما توضیح دهید.
- حقیقتش، من تمام سالهای بعد از انقلاب بیش از تنها دو سه بار به چنین جشنوارههایی نرفتم. در یکی از این موارد، کاندیدای جایزه بودم که تنها به احترام آقای بهرام بیضایی در آن حضور یافتم و سال بعدش هم باز کاندیدای جایزه بودم که خوشبختانه من را دعوت نکردند چون خودشان هم میدانستند که جایزه را به من نخواهند داد. نهایتا من خیلی وارد مسائل مربوط به جشنواره نشدم به خاطر اینکه همان سال اولی که این جشنواره راه افتاد، افراد زیادی را دم در ورودی آن گذاشتند که به ما توهین میکردند و رفتار بسیار توهینآمیزی داشتند. از همان موقع جشنواره را برای خودم تحریم کردم و نرفتم. آن سال هم تنها به خاطر آقای بیضایی رفته بودم و شب قبلش هم به همه گفته بودم که اینها به من جایزه نمیدهند چون “خودی” نیستم و اینها فقط به “خودیها” جایزه میدهند. چندباری هم که خود من در داوریهایی حضور داشتم، دیدم که واقعا حرف ما به عنوان داور خریدار ندارد. در نهایت ما در سال دو سه تا فیلم خوب داریم؛ ما کارگردانان خوبی داریم اما مشکل این است که عرصه برایشان تنگ است و اجازه کار پیدا نمیکنند؛ وگرنه چرا بهرام بیضایی باید ایران را ترک کند؟ چرا آقای ناصر تقوایی چندین سال است که کاری انجام نداده است؟ آقای تقوایی، نازنینترین و با استعدادترین فرد سینمای ایران است و از نظر شخصیتی و کار سینمایی، رودست ندارد. به خاطر اینکه تقوایی سر سفره دیگران نمینشیند و دست گدایی ندارد و لقمه حرام نمیخورد.
* شما در مصاحبههایتان بارها تاکید و انتقاد کردهاید که در ادبیات و سینمای ایران، تصویر خوبی از زن ایرانی ارایه نمیشود. به نظر شما دلیل این وضعیت چیست؟ ریشه در کجا دارد؟
- من بارها در گفتگوهایم به این مساله پرداختهام اما معمولا سانسور شده است. نویسندههای ما، زن را نمیشناسند به خاطر اینکه به تعداد بسیار کمی “زن آزاده” در کشورمان داریم. بنابراین نویسندههای ما تنها “زن آزاد” و یا “زنان سنتی” در خانواده را میشناسند. هیچ زن آزادهای دلش را برای این نویسندههای ما نشکافته است؛....من در کل، به خیلی از دوستان چنین پیشنهادی دادم که بیایید مسائل را از دید زنان ببینید؛ اینکه میگویند «یک زن این کار را میکند یا نمیکند» اما این را “شما” میگویید ولی این زن چنین کاری انجام نمیدهد. برای نمونه شما ببینید هیچ زنی در فیلمهای ایرانی وقتی در مخمصه قرار میگیرد از خودش دفاع نمیکند. مگر میشود زنی مورد تجاوز قرار گیرد اما از خودش دفاع نکند؟ و حتی یک لگد و کشیدهای به گوش طرف مقابل نزند؟ بلکه زن همیشه ترسیده و خودش را تسلیم کرده است! مگر میشود؟ اما این طور نیست و اصلا واقعیت ندارد. ما زنهایی داریم سلحشورتر از مردها که حتی خون خودشان را هم پای چنین مسائلی میدهند ولی خوب، مردهای ما چنین زنهایی را نمیشناسند. داستان خیلی مفصل است!.....جامعه زنهای ما نباید فکر کنند که اگر یک ذره کاکل خودشان را بیرون بگذارند یا کمی آرایش کنند، به آزادی رسیدهاند. آزادی زنان، “رسیدن به حقوقشان” است. ...زنهای ما باید بدانند که آزادی یعنی این؛ یعنی “تصحیح قوانین” نه “کاکل بیرون گذاشتن“.
* شما برای شروع فعالیت هنریتان، یک بار با یک چمدان از مشهد به تهران آمدید و الان هم با یک چمدان از تهران به پاریس رفتهاید. این دو مهاجرت و حس و حال شما چه تفاوتی با هم دارند؟
- تفاوتاش این است که آن زمان مردم خوشحال بودند؛ به همدیگر محبت میکردند؛ به دل همدیگر میرسیدند؛ دوستانی بودند که روزها وقت گذاشتند تا من سر و سامان پیدا کنم ولی الان اینقدر مردم سر در گریبان هستند که حتی کسانی که حسننیت هم دارند، نه تواناش را دارند و نه حوصلهاش را تا به مشکل فرد دیگری رسیدگی کنند. من بیشترین تنهایی را الان احساس میکنم به خاطر اینکه آن زمان جوانتر بودم و طبیعتا انرژی بیشتری داشتم و مردم هم خیلی خوشحالتر و همراهتر بودند؛ الان اینطور نیستند.
* نگران نیستید که بعد از خروج از کشور، فعالیت هنریتان نسبت به گذشته افول پیدا کند و یا در ارتباط با مخاطب با چالش مواجه شوید؟ نگران آینده هنریتان نیستید؟
- من شهرتی داشتم که حتی وقتی سر مزار مادرم میرفتم تا با او صحبت و گریه کنم، باید میایستادم و با مردم میخندیدم، صحبت میکردم و عکس و امضا میدادم. اما این شهرت، برای من چیزی نیست و باری نداشت. احترامی که مردم در ایران برای من قائل بودند باعث میشد تا آژانس و مغازهدار از من گرانتر بگیرند و حتی زمانی که میخواستم خانهام را بفروشم، بنگاه میخواست سر من کلاه بگذارد و خانهام را از دست من در بیاورد به خاطر اینکه من هنرپیشه معروفی بودم و فکر میکرد که پولدارم. خوب، این چه شهرتی است؟! این چه محبوبیتی است؟ همه هم قربان صدقه آدم میروند اما میخواهند جیب آدم را خالی کنند. در این چند سال اخیر، مردم بلاهایی سر من آوردند که اصلا نمیدانستم چپ و راست من کجاست؟ من چه طرفی از این شهرت بستهام؟! در همین پاریس هم وقتی قدم میزنم، هنوز هم ایرانیها من را میشناسند و سلام و علیک می کنند ولی واقعیتش این است که چه حمایتی از ما میشود؟ مثالی برای شما بزنم؛ ببینید من الان فقط مایل هستم که بروم یک گوشهای با حیوانات زندگی کنم اگر آنجا [ایران] به سگها گیر نمیدادند و اینقدر سگها را اذیت نمیکردند و هر روز اشک من را در نمیآوردند و برای بیرون بردنشان اذیت نمیشدم، شاید میرفتم همانجا در یک روستایی، دو تا اتاق اجاره میکردم و با دو تا سگ زندگی میکردم ولی من حتی چنین امکان ناچیزی را هم در مملکتم نداشتم که بروم تنها در گوشهای برای خودم بنشینم و دنیا را فراموش کنم و با دو تا حیوان زندگی کنم. الان هم اینجا همین را میخواهم. دیگر آنچنان برای بازی کردن هم مشتاق نیستم برای اینکه این همه کتاب نوشته شد از مولانا بگیر تا سعدی و حافظ و بقیه شاهکارها اما حرف کدام یک از فرهیختگان ما بر دل این مردم اثر کرد؟ بعد به من میگویند خاطرات خودت را بنویس؛ میگویم برای چی بنویسم؟ مگر من از داستایوفسکی بهتر مینویسم؟ پس اگر قرار بود دنیا با نوشتن اینها درست شود، تا حالا درست شده بود اما نشد.
* با این مواردی که گفتید، آیا در حال حاضر یعنی نه ماه بعد از ترک ایران، دلتان برای چیزی تنگ شده است؟
- خوب من به هرحال، خانوادهام در ایران هستند؛ دوستانی داشتم که دوستشان دارم؛ همه آدمها هم که مثل هم نیستند و بالاخره این شانس را در زندگیام داشتم که اگر خیلی از افراد اذیتم کردند اما همیشه سر راهم دوستان خوبی قرار گرفتند که کمک کردند.