گروه جامعه: احمد زیدآبادی در کانال تلگرامی خود نوشت: قطار سوت زنان هوای پر دود و کثافت را شکافت و از تهران دور شد؛ اما هر چه از شهر دورتر شد، از کاهش آلودگی خبری نشد. حتی در دل کویر هم سیاهیِ دود، افق دور دست را تیره و تار کرده بود. تا ایستگاه زواره - شهری در حاشیۀ کویر مرکزی ایران در نزدیکی اردستان - که خورشید پشت قلۀ کرکس غروب کرد، آلودگی همچنان پا بر جا بود و بعد از آن هم تاریکی شب اجازۀ چشمچرانی نداد.
قطار تمیز و مرتب بود و پرسنل مؤدبی داشت؛ اما کیفیت غذای آن به خودی خود، توهین بزرگی به حساب میآمد! این موضوع را به رئیس قطار گوشزد کردم، خودش هم از آن وضع به شدت گلایه داشت و سری به تأثر تکان داد و گفت به مسئول آشپزخانۀ آنجا بگویم که گفتنش را بیثمر دیدم! در سیرجان، مراسم رونمایی از کتاب "گرگ و میش هوای خردادماه" بسیار گرم و دلانگیز برگزار شد. میزبانان یعنی کتابفروشی مستطاب و نشریات محلی پاسارگاد و سخنِ تازه در تدارک مراسم سنگ تمام گذاشته بودند. جمعیتی انبوه گرد آمدند و حدود چهارصد جلد کتاب فروخته شد. دیدار دوباره با بسیاری از دوستان قدیم و جدید خاطرات دوران گذشته را در خاطرم زنده کرد. برخی افراد از حاجیآباد هرمزگان و کرمان و رفسنجان رنج سفر را به جان خریده بودند، اما موردی که مرا سخت شرمنده کرد حضور دو زوج جوان بود که از رودبارِ جنوب در منتهیالیه استان کرمان با طی مسافتی بیش از 500 کیلومتر خود را به سیرجان رسانده بودند.
هم صحبتی با دیدارکنندگان بسیار مطبوع بود. هر کدام پرسشی داشتند و توصیهای میکردند و بخصوص میخواستند بدانند آینده چه پیش خواهد آمد. یکی از بچههای زردو میگفت که به اشتیاق خواندن مطلبی در کانال نگاه متفاوت از خواب بیدار میشود و دیگری پرداخت بیشتر به مسائل اجتماعی را توصیه میکرد. زوجی جوان با سر و وضعی متفاوت از دیگران ناگفته نگذاشتند که با خط - مشی سیاسیام مخالفاند اما از خواندن خاطرات ام لذت می برند. خود را طرفدار احمدی نژاد معرفی کردند و از خریدن کتاب "الزامات سیاست در عصر ملت - دولت" هم سرباز زدند که مبادا از آن تأثیری پذیرند!
افق شهر سیرجان تا چشم کار میکرد پاکیزه و تمیز بود و در پرتو آفتابِ درخشان برق میزد، اما سطح شهر آلوده به گرد و غباری غلیظ و آزار دهنده بود. ظاهراً سه سال پیش، معدن گلی گهر سیرجان پروژهای را برای احداث فاضلاب شهری کلنگ زده که فعلاً نتیجهاش در هم کندن خیابانهای وسط شهر و اخلال در ترافیک عادی و برانگیختن گرد و غبار انبوه است و همگی اینها بسیاری از مردم را کلافه کرده است. گویا معدن گلی گهر قصد دارد پس از تکمیل پروژه، فاضلاب شهر را تصفیه و از آب آن برای رتق و فتق امور خود بهرهبرداری کند گو اینکه برخی افراد در بارۀ موفقیت آن تردید دارند.
مردم عادی شهر اما بینهایت از شرایط عمومی کشور ناراضی و خشمگین بودند. بسیاری از آنها واقعاً گمان میکردند قیامت نزدیک شده است! از یک طرف گرانی و تنگدستی و فقر و فلاکت و از طرف دیگر، گسترش انواع فساد و مادیزدگی و پوچگرایی و لاابالیگری و محملاندیشی تا اعماق جامعه همه را به تنگ آورده است. یکی میگفت؛ این مملکت دیگه محاله درست بشه چون همه "دِز" شدن! یکی دیگر میگفت با این چشم هم چشمیها دیگه نمیشه دختری را عروس و یا پسری را داماد کرد. یکی از فاصلۀ وحشتناک طبقاتی مینالید که موجب ریخت و پاشهای مسرفانۀ تعدادی قلیل تا حد جشن تولد گرفتن در برلین و فرانکفورت و هامبورگ و سروِ 40 نوع غذا در عروسیها و هدیۀ ماشینهای میلیاردی به عروس و داماد، در کنار افسردگی و فلاکتزدگی بیسابقۀ جمع کثیری از مردم شده است. یکی از گسترش فساد اخلاقی وحشت کرده بود و نقل میکرد که زنِ کارگری ساختمانی از شوهر زحمتکش و بینوایش تقاضای طلاق کرده است. وقتی از او پرسیدهاند دلیل درخواست طلاقش چیست، گفته که شوهرش فرهنگ ندارد! پرسیدهاند که مگر چه کار کرده که فرهنگ ندارد، پاسخ داده؛ اجازه نمیده با دوست پسرم برم تو پارک یک بستنی بخورم!
یکی از رواج خودکشی در بین جوانان میگفت و اینکه در طول یک هفته، دو جوان در توابع زیدآباد خودکشی کرده بودند.
خلاصه کمترین امیدی به بهبود شرایط از کسی شنیده نمیشد. همگی شرایط کشور را رو به وخامت اما در عین حال پایدار تصور میکردند! یک روستایی بیسواد به خنده گفت: "این شیخا "فندشون" خیلی زیاده! هیچکی نمیتونه حریف اینا بشه!"