گروه سیاسی: امیر راعیفرد، کارشناس مسایل سیاسی، در یادداشتی نوشت: نیمه دهه هفتاد شمسی را همه ایرانیان با شعار توسعه اقتصادی میشناسند. شعاری که البته در آثار و برکاتش مواردی قابلملاحظه را میتوان برشمرد. روی سخن اینبار نه در جهت تایید یا رد یا نقد رویههای معمول حکومتداری نیست؛ بلکه مباحث را پیرامون چگونگی و علل ایجاد نهادهای موازی نظامی پیگیری خواهیم کرد.
ابتدا لازم به ذکر است که دهه شصت را با تمام ابهامات و پرسشها و با توجه به شرایط جنگی کشور به زمان دیگری موکول میکنیم. دهه هفتاد شمسی و با سکانداری علی فلاحیان در وزارت اطلاعات تحت مدیریت مرحوم هاشمی و با مدنظر قرار دادن این نکته که فقدان فضای باز سیاسی کاملا محسوس بود، در ایران اتفاقاتی منحصربهفرد افتاد. جریان مخوف زیرزمینی در بحث قتلهای زنجیرهای و البته نقلقولی از آقای هاشمی درباره فلاحیان و شدتعملهای تیم اطلاعاتی زمان ایشان نشان میدهد که جریانات موازی قدرتمند الزاما تحت مدیریت دولت.های قانونی در کشور نبوده و نیستند.
جریاناتی که با ضعف ساختاری دولتها فربهتر وبا قدرت دولتها نیز پرتلاشتر ظاهر میشوند. دولت هاشمی از این حیث استثنایی بود که در موقعیت مناسب به چرایی امکان وجود فرضیه "بازی با گلوله" در آن میتوان اشاره کرد. اوج فعالیت نهادهای موازی امنیتی و نظامی را در دو دولت محمد خاتمی باید جستجو کرد. جایی که از کارناوال "عصر عاشورا" تا حمله با سلاح سرد به وزیر کشور و معاون او و جنایت کوی دانشگاه کلکسیونی شبهامنیتی برای دولت مردمی خاتمی ایجاد کرد.
فرضیه "بازی با گلوله" در دولت خاتمی کمی شفافتر و قدرتمندتر به نظر میآمد؛ تا جایی که شلیک این فرضیه سعید حجاریان را زمین انداخت، اما البته زمینگیر نکرد. گشایش فرهنگی و فضای آزادانهتر نقد و البته، انتقادپذیری دولت سبب سوق پیدا کردن حامیان فرضیه "بازی با گلوله" به رفتارهایی عیانتر و شفافتر در قبال دولت قانونی شد. جایی که درست محل تلاقی جنبشهای اجتماعی همچون جنبش زنان و جنبش دانشجویی با جریان سابقا زیرزمینی حافظ فرضیه فوق بود.
با پایان یافتن دولت اصلاحات و سرخوردگی قشر متوسط شهری نسبت به خواستههای مدنیشان، کشور وارد تجربهای غیرقابلتصور شد. تجربه دولتی ژندهپوش با شعار عدالت که پس از سالها از دل آن هزاران میلیارد اختلاس و جاسوسبازیهای تراژیک زاده شد. دولت احمدینژاد که در جدال با هاشمی بر مسند امور نشست؛ در نخستین گام، تلاش خود را معطوف به همگرایی جریانات شبهامنیتی قدرتمند کرد. جریاناتی که اینک علاوه بر دارابودن قدرت سخت، اینک خواستار سهمی بزرگ در اقتصاد هم شده بودند.
سهمی که احمدینژاد آن را با هوشمندی سیاسی به این جریانات واگذار کرد تا امکان تسلط بر نهاد رسمی و غیررسمی امنیتی را دارا باشد. البته مواضع شبهانقلابی و عدالتمحور او نیز در رضایتمندی طرفدارانش موثر واقع شد. اینک دولت ثروتمند عدالتمحور خود را مهیای جدالی سخت با جامعهمدنی ایران میدید. جامعه مدنی که تمام دستاوردهایش را دودشده قلمداد میکرد؛ اما احمدینژاد متاثر از ثروتهای نفتی و حمایت و فرمانبری نهادهای موازی امنیتی پیشتر از اینها مهیای این جدل شده بود.
اتفاقات دردناک سال۸۸ و سیطره پررنگ فرضیه "بازی با گلوله" سبب تایید مجدد فردی در قامت ریاست جمهوری شد که کمترین میزان مقبولیت اجتماعی را در میان قشر متوسط داشت. پس از وقایع۸۸ و قهر واضح جامعه مدنی نوپای ایران با مشارکتهای اجتماعی و تجربه زره سخت تئوریسینهای فرضیه "بازی با گلوله" و عقبماندگی بیحد جهانی، بار دیگر قشر متوسط را نسبت به انتخاب و انتخابات مجاب کرد و این نتیجهگیری، سبب قدرت گرفتن حسن روحانی شد که البته بازهم این امید از میان رفت.
روحانی خصوصا در دولت دوم خود از قانون "دولت ضعیف" در برابر "قدرت آهنین نامرئی" که در دولت احمدینژاد به ثروت نیز مجهز شده بود؛ پیروی کرد. قانونی که حتی در برخی موارد شبیه فعالان محیطزیست امکان کنش و واکنش را از دولت قانونی کشور ربود و کار را به جایی رساند تا اینبار دولت خودش را با نهادهای قدرتمند نامریی همراه کند. "بازی با گلوله" گاهی میتواند نیمهکاره رها شود؛ اگر بازهم جامعه مدنی پا پیش بگذارد و فرضیه فربه شدن نهادهای زیرزمینی را ساقط سازد