مهدی نورمحمدزاده
اول مشکل من به عنوان پدر دو دختر هفت ساله و دو ساله، توضیح و تشریح معنای واژه مهجور «قرنطینه» برای بچهها بود. راستش خودم هم چندان با این کلمه درشت که بار حسی منفی اش، آدم را یاد ایستگاههای متروک قطار در فیلمهای وسترن میاندازد، احساس راحتی نمیکردم. حتی به نظرم ترس برخی از مسئولان ما از طرح و اجرای قرنطینه شهرها، ناخودآگاه از بار منفی و البته تاریخی این واژه سرچشمه میگیرد که موضوع دیگری است و بماند برای فرصتی دیگر!
روزهای اول دنبال معادل سازی(البته در سطح خانواده خودمان) برای این واژه بدریخت بودم. به جایگزین هایی هم رسیدم که البته کمی خودخواهانه بودند و بیشتر برای شخص خودم معنای درست داشتند، مثلا «فرصت مطالعاتی» یا «ایام عزلت» و یا حتی «اردوگاه اجباری نویسندگی»!
به هر حال هیچ کدام از توضیحات و توجیهات من، مقبول ذهن کودکانه هانیه هفت ساله نشد و نتوانست حوصله سررفته اش را سر جا بیاورد. غالب بچهها هرچند با تعطیلی مدرسهها خوشحال میشوند، اما ترک کامل ارتباطات پررنگ خانوادگی و عدم ملاقات و بازی با بچههای فامیل چیزی نیست که بچهها بتوانند به راحتی با آن کنار بیایند، مخصوصا که چاشنی اخبار تلخ کرونا و آمار روزانه ابتلا و بحثهای کرونایی والدین هم به این درد بزرگ آنها اضافه شود!
برای تغییر اوضاع، تصمیم اول مان در خانه این شد که همه بحثها و اخبار کرونایی را در حضور بچهها به کلی تعطیل کنیم. بعد، برنامه قرنطینه را هم معادل یک «سفر فضایی» احتمالا یک ماهه (البته امکان تمدید این ماموریت فضایی وجود دارد!) گرفتیم که در طول آن میتوانیم با همه دوستان و فامیلها ارتباط صوتی و تصویری داشته باشیم و با کمک هم، کلی مسابقه و سرگرمیهای جدید طراحی و اجرا کنیم.
روز بعد با همراهی همه اعضای خانواده، کلی وقت گذاشتیم و اولین پروژه مان را طراحی کردیم. با دوک مقوایی و یک مدار تقویت کننده، اولین بلندگوی دستی را با مشارکت مستقیم دخترها ساختیم. عکس بلندگو در گروههای فامیلی پخش شد و بعضیها نسبت به کارکرد واقعی آن شبهه افکنی کردند.فیلم سرودخوانی بچهها با همان بلندگو را واتساپ کردیم و همه شبهه افکنان دو ثانیهای سوسک شدند!
روزهای بعد به فکر ساخت فرفره چوبی از ضایعات ام.دی.اف افتادیم.بعد یکی دو ساعت اره کردن و سمباده زدن تنه دایرهای فرفره ها، محصولمان را رونمایی کردیم و تا آخر شب چندین نوع بازی با فرفرهها را طراحی و روی سینی بزرگ جهیزیه عیال، به اجرا گذاشتیم.آنقدر غرق بازی بودیم که کم مانده بود نمازم قضا شود!
به برکت همین پروژههای ساده و بی هزینه، هانیه برای اولین بار لحیم کاری و کار با چسب تفنگی را تجربه کرد. حتی توانست برخی مفاهیم ساده برق و الکترونیک را یاد بگیرد و کلی برای خودش ذوق کند. اولین بار چوب ارّه کرد و دریل دستش گرفت و مهمتر اینکه یاد گرفت بازیهای ساده و قدیمی هم میتوانند لذت بخش و جذاب باشند.
روزهای دیگر ربات چشمک زن ساختیم، بذر گل کاشتیم که هنوز از گلدان جوانه نزده است، کلیپ ساختیم و مردم را به شکست کرونا و اقامت در خانه شان دعوت کردیم، کلیپ دست به دست چرخید و چند وعده جایزه نصیب هانیه(به عنوان بازیگر اصلی!) شد، نشستیم و با حوصله وسایل برقی خراب شده را تعمیر کردیم و حتی با هدایت و راهنمایی عیال، چند نوع کیک و کلوچه پختیم! حالا بماند که یک نوع کلوچه مان، فقط روزی گنجشکها و قُمریها شد، بس که بی مزه و سفت از آب درآمده بود!
باور کنید این روزها با اینکه تعطیل است و هیچ برنامه بیرون از منزل هم نداریم، باز وقت کم میآوریم. از ساخت و ساز پروژهها که سر باز کنیم تازه میرسیم به بحث و گفتگوهای علمی و فلسفی با هانیه که سئوال هایش مثل همه بچههای دیگر، تمامی ندارد. هرچند این روزها از کارها و کتابهایم عقب افتاده ام، اما خوشحالم که دخترم از همه این تجربههای جدید در روزهای کرونایی لذت میبرد، آنقدر که هر روز صبح میپرسد:« بابا! امروز چی کار کنیم؟!».
واقعیت این است که شیوع کرونا، فقط یک حادثه پزشکی نیست که رسانه و تلویزیون را پر کنیم از آمار و علایم کرونا و یادمان برود که این اپیدمی جهانی جنبههای عمیق اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و روانی هم دارد.حفظ سلامت روانی کودکان و سالمندان و لزوم آموزش خانوادهها بخشی از این ابعاد مغفول است.
دیر یا زود، کرونا با همه تلخیها و سختی هایش خواهد رفت، اما خاطرات آن در ذهن و روان کودکانمان باقی خواهد ماند. فارغ از وظایف دولت و رسانهها و تلویزیون، ما پدر و مادرها هم میتوانیم با کمی حوصله، خلاقیت و حتی جستجو در اینترنت کارهایی بکنیم که طعم خاطرات کرونا به کام کودکان مان شیرین شود. هر چه باشد آنها مسافران آینده ایران هستند و چه بهتر که در این سفر سخت و طولانی، چمدان «خاطرات شیرین» را همراه خود داشته باشند!