گروه سیاسی: احمد زیدآبادی در کانال تلگرامی خود با نام «نگاه متفاوت» نوشت: وقتی نوشتم "از ریاست جمهوری ابراهیم رئیسی نباید وحشتزده شد" برخی از مخاطبان با انتقاد از این موضعگیری، آن را نوعی "سندروم استکهلم" تلقی کردند و برخی دیگر یادآور شدند که در سال 84 نیز در مورد پیروزی محمود احمدینژاد، همین را گفته بودم اما بعد دیدیم چه شد!
این داستان طبعاً بحث بسیار مفصلی میطلبد و امیدوارم به زودی از طریق کلابهوس امکان بازشکافی آن را پیدا کنم. در اینجا اما به اجمال لازم است یادآوری کنم که وقتی میگویم از ریاست جمهوری سید ابراهیم رئیسی نباید وحشت کرد، عمدتاً منظورم هشدار نسبت به غلبۀ افسردگی و نومیدی محض به افرادی است که گمان میکنند اگر کاندیدای مورد نظر آنها در قدرت نباشد، دیگر روزنهای برای حیات باقی نمیماند!
به هر حال، چه بخواهیم چه نخواهیم، آرایش انتخابات به گونهای است که آقای رئیسی به احتمال قریب به یقین رئیس جمهور خواهد شد. حرف اصلی من این است: کسانی که تنها راه اصلاح وضعیت را وجود رئیس جمهوری همسو و همراستای علایق خود در قدرت میدانند در آن شرایط میخواهند چه کنند؟ از شدت نومیدی سر به دیوار بکوبند و برای همیشه کرکرۀ دکان سیاستورزی را پایین بکشند؟ یا اینکه استراتژی خود را از اصلاحطلبی به سمت تلاش برای سرنگونی تغییر دهند؟ روشن است که راه دوم را نه به صلاح میدانند و نه توانایی آن را دارند! پس فقط یک راه برایشان میماند و آن هم وداع با هر نوع عمل سیاسی است که البته این کار را هم نمیکنند و با اصرار بر ادامۀ حضور خود در عرصههای مختلف، در مجموعهای از تناقضات و اظهارات ضد و نقیض خود را گرفتار میسازند.
من اما معتقدم که با ریاست جمهوری رئیسی کار ایران و جهان به پایان نمیرسد. در آن وضعیت البته به طور قطع شما زیادی از اصلاحطلبان از ارکان قدرت بیرون رانده میشوند و نفوذشان در نهادهای رسمی هم بسیار کاهش مییابد، اما این مشکل آنهاست نه مردمی که اساساً از چرخۀ قدرت حاکم حذف شدهاند. برخی اصلاحطلبان میکوشند تا این مشکل خاص خود را مشکل جمعیت محذوف نیز معرفی کنند اما برای این دسته از مردم، حضور ایکس یا ایگرگ در فلان پست سیاسی اهمیت دست چندم را دارد. ولی آنچه اکثریت جامعه میخواهند رفع تبعیض و حفظ بنیانهای حیات ملی و اقتصادی رو به رشد و امنیت و آزادی برای فعالیتهای مشروع و زندگی شرافتمدانه است. تحولات دهههای اخیر اما نشان داده است که این اهداف از طریق نوعی دوگانگی در قدرت حاکم تأمین نمیشود و بنابراین، بیشتر مردم در حفظ و ادامۀ وضع موجود برای خود منفعتی نمیبینند.
از طرف دیگر، کاملاً روشن است که دولت آینده با کوهی عظیم از مشکلات گوناگون روبروست که قول حلِ سریع یا زمانبر آنها را به مردم داده است. این قولها نوعی تعهد برای آن دولت ایجاد میکند و در صورت ناتوانی در اجرای آنها در برابر افکار عمومی با چالش روبرو میشود. گذشته از این، حیات اجتماعی ابعاد و گسترۀ بسیار وسیعی دارد. هیچ نیرویی در ایران قادر به سلطۀ مطلق به تمام این ابعاد نیست و بنابراین فضا برای کارهای مدنی و اجتماعی و سیاسی همچنان باقی خواهد ماند. تا زمانی که این فضا وجود داشته باشد به نظر من کنش اصلاحی هم زمینه برای بروز و ظهور خواهد داشت و از این جهت جای نومیدی و افسردگی و سرخوردگی نیست.
در مورد نظرم نسبت به ظهور دولت احمدینژاد در سال 84 نیز لازم است تأکید کنم که من در آن سال انرژی اجتماعیِ پیشران جنبش اصلاحطلبی را تمام شده تلقی میکردم. این موضوع از در و دیوار هر شهر و روستا هویداتر از شتر بر نردبان بود! از این رو بر این باور بودم که حضور دکتر مصطفی معین در مقام ریاست جمهوری و یا حتی مرحوم هاشمی رفسنجانی که برغم تمایل رهبر جمهوری اسلامی داوطلب رقابت برای دستیابی به این پست شده بود، نزاع در ساختار قدرت را تا مرز یک رویارویی خطرناک پیش میبرد و برندۀ بلامنازع آن هم طرف مقابل است، زیرا از یک طرف، انرژی جنبش اصلاجی به کلی ته کشیده بود و از طرف دیگر جناح مقابل علاوه بر کنترلِ نهادهای قدرتمند همیشگی، بر مجلس و شورای شهر هم مسلط شده بود.
از این رو تردیدی نداشتم که معین یا هاشمی برای اجتناب از حذف نهایی، به شرایط موجود تن میدادند و در بهترین حالت سرنوشتی مانند حسن روحانی در دوران اخیر پیدا میکردند. البته در مورد شیخ مهدی کروبی احتمال نوعی موفقیت را میدادم و این نظرم را هم در جلسۀ حزب مشارکت مطرح کردم که با برخورد سرد و بعضاً استهزاءآمیز آنان روبرو شد! در عین حال، در آن زمان مجموعۀ نیروهای اصلاحطلب، به قدرت رسیدن احمدینژاد را مساوی سلطۀ فاشیسم بر کشور و انحلال تمام نهادهای مدنی، سیاسی، حزبی، مطبوعاتی و زندانی کردنِ تمام فعالان عرصههای مختلف تبلیغ میکردند. من با این نظر مخالف بودم. دلایل مخالفتم را در یادداشت بعدی توضیح میدهم.