محمدحسین روانبخش
🔸 فقط به چند نمونه جدید از دو - سه روز گذشته بسنده میکنم:
1- یک ماه است که رسانه های اصولگرا اصرار دارند که همه قبول کنند شعار «زن، زندگی، آزادی» مربوط به حزب کومله است، رنگ و بوی جنایت دارد و منادی بی بند و باری است. حالا بعداز همه زحمات کشیده شده، سخنگوی دولت در دانشگاه خواجه نصیر می گوید: «شعار همه ما زن، زندگی، آزادی است»!
2- مجلس بعد از یک ماه، درباره فوت مهسا امینی گزارشی تهیه میکند که مهمترین ادعایش این است که این موضوع «اتفاق صرف» بوده است. نمایندگان توقع دارند که این گزارش فصل الخطاب همه حرف و حدیث ها باشد. چند روز بعد، یکی از اعضای هیات رئیسه مجلس در شبکه افق اعلام می کند که آنچه در موضوع فوت مهسا امینی اتفاق افتاد بر اساس «برنامه ریزی قبلی» بوده است!
3- وزیر امور خارجه از پیام های آمریکایی ها برای توافق هسته ای رونمایی می کند و می گوید که آمریکایی ها برای توافق عجله دارند. دو روز بعد سخنگوی وزارت خارجه درباره موضوع کم اهمیت و حاشیه ای تبادل زندانیان، می گوید: منتظر اقدام آمریکا هستیم!
🔸 مردم که تکلیفشان مشخص است و کاری به این حرفها ندارند؛ اما این دوستان به خودشان رحم کنند؛ واقعا این تناقضها خودشان را اذیت نمی کند؟!
فوت مهسا امینی و کلیشههای امنیتی
سالها قبل از یک مقام اسبق قضایی شنیدم که در دهه ۶۰ یکی از مسئولان امنیتی اصرار داشت که تیم جاسوسهایی حرفهای و خطرناک را دستگیر کردهاند. وقتی از آن مقام امنیتی میپرسند که مستنداتتان برای جاسوسی چیست؟ میگوید: اینها آنقدر حرفهای هستند که هیچ مدرک و سندی از آنها به دست نیامده است!
ظاهرش به جوک میماند؛ اما متاسفانه حقیقت دارد. وقتی افرادی تکبعدی و با ضریب هوشی پایین، تحلیلگران امنیت کشور شوند، چنین وضعیتی شکل میگیرد. کسانی که فقط کلیشههای ذهنی خود را باور دارند و نمیتوانند درک درستی از مسائل واقعی داشته باشند.
نتیجه میدانداری چنین دیدگاهی در قتلهای زنجیرهای سال ۷۷ بوضوح مشخص بود؛ وقتی کلیشههای ذهنی میخواست عاملان قتلها را نفوذی دشمن نشان دهد. فیلم اعترافگیری از کسانی چون همسر سعید امامی عمق این فاجعه را نشان داد.
حالا هم شنیدن اینکه فوت مهسا امینی توطئهای از پیش طراحی شده است و دشمنان و بیگانگان و ... آن را ساختند و عملیاتی کردند، حاصل انسداد فکری همین افراد است؛ کسانی که با دهان باز مانده از تعجب، نمیتوانند اعتراضهای شکل گرفته پس از فوت مهسا امینی را هضم کنند و بنا به کلیشههای ذهنیشان، دشمن از اول در ماجرا دخیل بوده و ... . در ذهن آنها، اعتراضها از اول تا آخر کار دشمن است و مردم، تودههایی فاقد بینش سیاسی هستند که میتوان گلهوار آنها را به هر طرف کشاند.
مطمئنم اگر وضعیت کشور به گونهای دیگر بود، این افراد به جای زمزمه این قبیل توهمات ذهنی در گوشه و کنار، الان با فریاد و در تریبونهای مختلف، مهسا امینی را عامل و بازیگر نقشههای بیگانگان میدانستند که برای به آشوب کشیدن کشور، خود را قربانی کرده است. ذهن آنها همین الان هم چیزی جز این را واقعیت نمیداند اما جرات ابرازش را ندارند.
سیاه روی سیاه؛ از سنندج تا شیراز
مادرم میگفت: سیاه روی سیاه نپوش! داغدار بودیم و سیاهپوش عزیزی در خانواده. دو روز مانده بود به محرم. مادرم گفت: زندگی حرمت دارد، سیاه روی سیاه نپوش. یک روز قبل از محرم، پیراهن سیاهت را دربیار و اول محرم دوباره بپوش. او نماند تا ببیند روزهایی میرسد که داغ روی داغ میآید و ملتی، سیاه روی سیاه میپوشد. مردم ایران حالا داغدار عزیزانی هستند که در شاهچراغ قربانی شدند. زندگی انگار بین ما گم شده است!
🔹 ما سیاهپوش عزیزان شیرازیمان هستیم؛ همانطور که سیاهپوش عزیزان سنندجی و زاهدانی و اردبیلی بودیم. سیاه روی سیاه میپوشیم، نه از این رو که زندگی را فراموش کردهایم؛ میپوشیم برای گرفتن دوبارهی زندگی؛ برای اینکه مرگ یک بیگناه، مرگ همهی انسانهاست.
حالا ما یک خانوادهایم؛ از سنندج تا زاهدان، و از اردبیل تا شیراز؛ یک خانواده که یکدلیشان خاری است در چشم آنهایی که مردم را یکدل نمیخواهند و از هر داغی، میخواهند داستانی برای اختلاف بین مردم بسازند.