رضا صادقیان
سیاست در ایران دیروز و امروز درهم سرشته با چهرههای سیاسی، شخصیتهای صاحب نفوذ و صاحبان قدرت است.
آنچه از سیاستگذاری، اجرا و بازبینی سیاستهای اجرا شده در بازههای زمانی مختلف توسط کنشگران اجتماعی و حتی چهرههای سیاسی و دولتهای مستقر فهم میشود، اهمیت نامتعادل دادن به جایگاه افراد است. به عبارتی جایگاه افراد، توانایی و تجربیات و حتی تحصیلات آنان آنقدر با اهمیت و مهم جلوه داده میشود که کارکرد نهاد مذکور در ترسیم این تصویر دچار خدشه میگردد و حتی اساسا در روایتهای رسمی و غیررسمی و تاریخنگاری نادیده گرفته میشود. به عنوان مثال؛ در ماجرای به ثمر رسیدن مذاکرات هستهای و نقش وزیر امور خارجه سابق آنقدر به جایگاه حقیقی دکتر ظریف در نشریات موافق و مخالف برجام پرداخته شد که کمتر کارشناس و مفسر سیاسی به تخصص سایر اعضای تیم مذاکره کننده، بالاتر بودن وزن سیاسیون به جای حقوقیها، نحوه فعالیت سایر چهرههای وامدار نهادهای قدرت و افراد بانفوذ اهمیت داده شد. حتی در چنین روایتی جایی برای مسئله حاکمیت نیست و کمتر قابل دستیابی است، چرا که همه نگرشها به سوی مهم بودن جایگاه فرد فهم شده بود.
به عنوان مثال؛ این روزها بخشی از بدنه دولت به دلیل انتقاد از تصمیمات دولت سیزدهم و لمس وضعیت کشور به صورت مستقیم، به دنبال رایزنی برای جذب چهرههای جدید و کارآمدتر به ساختار دولت هستند. چهرههایی که کمتر اهل شعار باشند و حداقل آنکه درک دقیقتری از مشکلات امروز کشور نزد آنان صورتبندی شده باشد. خبر معاونت علی لاریجانی و رفتن مخبر و عوض شدن دبیر شورای عالی امنیت ملی و وزیر ورزش براساس چنین تلاشهایی خبری شده است. به نظر میرسد تمام این تلاشها ریشه در همان ذهنیت نادرست فهم سیاست در ایران دارد، ذهنیتی که گمان میکند با رفتن و آمدن برخی چهرهها امکان اصلاح فرآیندهای نادرست در داخل سیستم اجرایی ممکن و برنامههای بر زمین مانده تا این لحظه اجرا خواهند شده و دولت با تحمیل هزینههای کمتر توان حل مشکلات را به دست خواهد آورد. این همه یعنی افراد بسیار بسیار مهم هستند.
حل مسائل، مشکلات، بحرانها و ابر چالشهای امروز در بخشهای مختلف کشور بیش از آنکه وابسته به حضور و عدم حضور چهرههای نامآشنا و دارای کارنامه مشخص در سیاست و میدان دولت و مجلس باشد، موضوع اساسا سیاسی و چند وجهی و مرتبط با کارکردهای دولت و سایر نهادهای متصل به قدرت است. آمدن و رفتن افراد در نهادها و ساختارها مهم بوده و است، اما نمیتوان به جای داشتن برنامه، استفاده از پتانسیلهای چهرههای کاردان و متخصص و جذب افراد اهل دانش صرفا به حضور نامها و نفی ساختارهای کلان مدیریتی اکتفا کرد. مسئله اصلی در تکیه به چهرههای سیاسی، ساده سازی دشوارههای دیروز و امروز و نفی نسبی ساختارهای سیاسی و حقوقی است. بنگرید به عوض شدن رئیس کل بانک مرکزی که پس از 48 ساعت قیمت دلار کاهش یافت و امروز قیمت دلار دقیقا به همان نقطهای قبل بازگشته است؛ این همه نشان میدهد حتی افکار عمومی نسبت به آمدن و رفتن مدیران ارشد سازمانها در مدت زمان کوتاه واکنش مثبت نشان میدهند.
هنگامهای که تمام توان دولت برای حذف و یا جذب چهرهای جدید در بدنه دولت منجر میگردد، به عبارتی ما با نادیده انگاری نهادها روبرو هستیم، نهادی که قرار است با حضور یک فرد به سامان شود و کارکردهای مناسبی را به نمایش بگذارد، بنابراین فرد قرار است کارها را انجام بدهد و نه نهاد مربوطه. این همه یعنی تکیه به برنامههای فرد محور و فربه کردن چهرههای سیاسی و مدیران ارشد.
افراد و چهرهها زمانی میتوانند کارکرد مناسبی در ساختارهای سیاسی و حقوقی داشته باشند که سایر نهادها نیز وظایف خود را براساس چارچوبهای قانونی انجام بدهند و اصلاح رویکردهای پر هزینه را به حاشیه برانند؛ حداقل آنکه در تیم اقتصادی دولت سیزدهم تمام مدعیان کارآمدی، احیاء ارزش پول ملی، درست کردن بورس در سه روز، بازگرداندن قدرت اقتصادی، کاهش فقر و نابود کردن فقر مطلق، راهاندازی شغل با یک میلیون تومان، قدرت اول اقتصادی منطقه و... حضور دارند، اما در حال حاضر شاخصهای اقتصادی گواه آن است که حضور تمام افراد امکان حل تورم بالای 40 درصد و کنترل نقدینگی و رفع گرههای سیاست خارجی را محقق نکردهاند.