دریافت لینک صفحه با کد QR
به بهانه روز معلم؛ برای معلم خوب و شریف ایرانی؛
خواب طلایی معلم؛ کنار تخته کلاس!
12 ارديبهشت 1394 ساعت 17:38
...کافی است شب هنگام، به ستارگانی که ميدرخشند و چشمک ميزنند نگاه کنید، ستارگان چشمک زن من، در آسمان مدرسه چشمک ميزنند، وظیفه من این است آنها را به کلاس بیاورم، صیقل بدهم، پرداخت کنم، رنگ طلایی بزنم و رهایشان سازم تا جای خود را در آسمان زندگی پیدا کنند...
محمدرضا خورشیدیپاجی *
گروه مقالات: وقتی ماجرای کاپیتولاسیون در ایران بر سر منابر روایت ميشود که شاه به تغییر رفتار خود فکر کند قریب به پانزده سال طول ميکشد و آب از آب تکان نميخورد، اما موقعی که معلمان به این نتیجه ميرسند که روش شاه تغییر نميکند و باید برود، اعتصاب پنجاه و هفتشان، از مهر تا 26 دی ماه به مدت کمتر از چهارماه چنان فشار بر حکومت وارد ميشود که شاه به اشتباهاتش در زمامداری اعتراف و روز و شب نخستوزیر عوض ميکند تا حریف معلمان شود که در نهایت نميتواند و رفتن را بر ماندن و زور آزمایی با معلمان ترجیح ميدهد.
انقلاب به نقطه جوش ميرسد همه دستپاچه بودند وبی گدار به آب ميزدند الا معلمان، مراکز حساس و زیر ساخت ها، اسناد معتبر ملی، موزه ها و... در معرض تهدید جدی قرار داشت، اما دستور نانوشته ای چشم و اطاعت همه را، به معلمان سوق ميداد.
پیشتازی معلمان در فردای انقلاب در سامان دهی اوضاع و جلوگیری از هرج و مرج چنان هویدا بود که اکثر مسئولیتهای کلیدی بر عهده شان قرار گرفت ، جنگ که شروع شد، پیشتازی و درایت و جانفشانی بیشتر هویدا شد، اکثر فرماندهان دسته ها، گروهانها، گردان ها و حتی فرماندههان محور عملیاتی را معلمان راهبری ميکردند.
آن هنگام که پیر زن روستایی تمام دارایی زندگی اش را شش عدد تخم مرغ و آن نوعروس هموطن مسیحی انگشتر نامزدی اش را برای پشتیبانی رزمندگان اهداء ميکرد، احساس معلمان به دو ساعت کار اضافه لبخند رضایت زد تا دفاع به علت کمبود، ترک بر ندارد. صحنههای نبرد با بیش از 40 هزار شهید فرهنگی و حضور هزاران معلم و دانش آموز خواب سه روزه «فتح تهران» را از صدام ربود و برای همیشه پرچم زیاده خواهی سردار را به زیر کشید و سر تعظیم و ندامت را به عرب قادسیه تحمیل کرد.
شهید فهمیده درسش را درست زمانی به درستی پس داد که پیش تر معلمش روی تخته سیاه «مرگ سرخ به از زندگی ننگین» را به شاگردانش اشاره کرد و رفت و به شهادت رسید، از آنروز تخته سیاه کلاس رنگ باخت؛ تخته سیاه کلاس ها تمام قد به احترام شهید فهمیده و هزاران معلم شهید سبز شدند و مقدس، نشان به آن نشان در هر گلستانی، کوچه، محله، شهر و استان، معلمان شهید نشانه بودند و اشاره ؛ که تا ابد یادمان باشد وطن دوستی و وطن پرستی، دفاع از آرمان، از جهل حاصل نميشود بلکه «آرزویم این است که روزی اسلحه در دنیا به قلم تبدیل شود» از پای تخته و دفتر و قلم و معلم سر بر ميآورد.
معلم که خودش بود حقوقی برای خویش منظور نکرد که آن دو ساعت ایثار، گواه این مدعاست، معلم اکنون همسر، بچه، زندگی دارد که گرفتاریهای روزمره، حرفه پیچیده و سخت و مهمش راتهدید ميکند،ایکاش این ایثار را چشم ميبست و طوری بر تخته تقسیم حقوق، مينوشت و یاد ميداد که در تقدیر و مزایا، بالاترین سهم به حسب وجدان، عرف، قانون و شرع از آن معلم باشد.
ایکاش معلم، تقدیر از معلم را به آن آقا یاد ميداد تا همچون شهید فهمیده، اشاره معلم را بدرستی درک ميکرد تا از خون معلمش با احترام و قداست بر روی روزنامه خود بنگارد که نسل جنگ ندیده، رسم ادب و وفا پاس بدارد و بی ادبی کسب نکند. هر چند جناب و سرمدار روزینامهاش باید بدانند از لقمان پرسیدند ادب از که آموختی گفت: از بی ادبان و تا هرآنچه کردند عکس آنرا بجا آوردم. و اگر او بنویسد یا کاریکاتور بکشد که معلم خواب است و زیادهخواه، یقین بداند نسل جوان و نوجوان ميدانند معلم بیدارست و عدالتخواه.
شاید هجمه به معلم در رسانههای متعدد و سراسری حساب شده باشد، به طوری که نقل است به فرماندار شهری گفتهاند معلمان برای رساندن صدای اعتراض خود به مسئولان گفتهاند در انتخابات آتی شرکت ميکنیم اما همکاری نه! او پوزخندی زد و گفت جدی نگیرید اگر برای ناهار هم شده ميآیند، اگر فرض محال بپذیریم معلم چنین باشد که نیست، اگر نماینده عالی یک شهر ميداند که فرق و تبعیض هویدا شده و چه به روز معلم آمده! آیا مسئولان بالاتر نميدانند؟ بعید است که ندانند!
روزی جلسه هئیت دولت وزیر آموزش و پرورش آقای مظفر، نتواست در مقابل صغری و کبری معاون برنامه بودجه وقت آقای عسگری در باره حق معلمان در همطرازی قانون خدمات کشوری با اقتدار دفاع کند؛ از مظفر سئوال کردند چرا کوتاه آمدی و دفاع نکردی؟ مکثی ميکند و ميگوید: بلد نبودم تا در مقابل جنجال او استدلال کنم، گفتند: آخر تو چه وزیری هستی؟ گفت: من قبل از اینکه وزیر باشم یک معلمم؛ اولا معلمم به من یاد نداد که از دیگران چیزی برای خودم بخواهم و بالطبع من هم به او در کلاس یاد ندادم که درتقدیر از معلم؛ معلم نباید بنالد.
شاید مظفر درست ميگفت. اما به سخنان مرکل صدر اعظم آلمان که ميرسی به سستی زیر ساخت توسعه کشورت بیشتر پی ميبری! که در اعتراض مهندسان و پزشکان که حقوق برابر با معلمان خواسته بودند او در جواب با تشر ميگوید: شما به چه حقی به خود اجازه ميدهید حقوق برابر با معلمان در خواست کنید، هرگز، هرگز، حرفه خودتان را با حرفه معلمان برابر ندانید.
معلم ظریفی ميگفت: شاید آن کاریکاتوریست ميخواست بگوید: وزیر فانی، در خواب است که معلمان اعتراض را بر کلاس ترجیح دادند؛ وزیر خوابیده، چه طور ميتواند از حقوق آنان دفاع کند شاید این کاریکاتور درست گفته باشد! این را در گوشی به هم او ميگویم که هزینه تبلیغات و پوسترهای دو متری تمام گلاسه اش و ناهار و شام انتخابات ریاست جمهوریاش زبانزد خاص و عام است، حق دارد که به معلم بتازد چون معلم از شام و ناهارش بهره ای نداشته است اما اگراین روایت را او و همقطارانش بدانند بد نیست:
تازه دامادی به بنگاه معاملاتی جهت خرید منزل نقلی مراجعه ميکند او را به منزلی چهل متری جهت بازدید هدایت ميکنند، زنگ به صدا در ميآید، خریدار به ساختمان وارد ميشود داخل آپارتمان که ميشود بهترین معلم دوره ابتدایی خود را روی تخت در مقابلش نظاره ميکند، خود را معرفی ميکند و از چرایی فروش از معلمش ميپرسد، معلم نميتواند حرفی بزند حنجره اش مشکل دارد، خانمش این چنین شرح ميدهد: پس از سی سال خدمت معلمی، بازنشسته شده است، یکسال پیش بیماری حنجره امانش را برید، دار و ندار زندگی را پای درمانش گذاشتیم، در خرج چهار بچه دانشجو و محصل ناتوان شدیم، پسر بزرگ قید درس و دانشگاهش را زد و به کارگری روزانه مشغول است. حق بازنشستگی اش را هم هنوز نداده اند، به دارو و درمان به هزار و یک بهانه از جمله داروی خارجی بیمه تعلق نميگیرد، مجبوریم برای عمل بعدی تنها دارایی مانده زندگی سرپناه خود را بفروشیم تا معلم عزیزمان به زودی عروسی دختر دم بختش را قبل از مرگ بیند و گریه به همسر معلم، اجازه صحبت نميدهد، خریدار جوان بر دستان معلمش بوسه ميزند و با شرمندگی از ساختمان خارج ميشود، سوار ماشین ميشود گوینده رادیو این شعر را در آستانه روز معلم زمزمه ميکند:
من ستاره پردازم
حرفه من این است که ستاره ها را صیقل دهم، پرداخت کنم
جلا بدهم و به آسمان زندگی بفرستم.
من در دنیایی مملو از حرفههای گوناگون، حرفه ای شگرف و بالنده دارم. ميپرسید حرفه من چیست؟ من ستارهپردازم. حرفه من خیلی مهم است اگر بخواهید بدانید چه قدر مهم است، کافی است شب هنگام، به ستارگانی که ميدرخشند و چشمک ميزنند نگاه کنید، ستارگان چشمک زن من، در آسمان مدرسه چشمک ميزنند، وظیفه من این است آنها را به کلاس بیاورم، صیقل بدهم، پرداخت کنم، رنگ طلایی بزنم و رهایشان سازم تا جای خود را در آسمان زندگی پیدا کنند، مثل ستارگان درخشان آسمان که هر یک در جای خود قرار گرفته اند.
ستارههای ریز و درشت، با چهرههای گوناگون به کلاس من ميآیند. بعضی از آنها آماده جلا گرفتن هستند؛ اما بعضی بی رنگنند، برخی دلنواز و دل آرامند و بعضی مهربان و دلپذیرند. برخی حساس و شکننده اند و عده کمی تیغ دارند و آزار دهنده هستند. همانطور که ستاره گانم را جلا ميدهم، همانطور که به آنها یاد ميدهم و به هر کدام رنگ طلایی ميزنم، ميگویم: دنیا بدون شما هیچ معنایی ندارد، به آنها ميگویم: «شما ميتوانید درخشنده ترین ستاره ها باشید شما ميتوانید نورانی ترین ستاره آسمان زندگی باشید».
به آنها ميگویم: « دنیاجای خوبی برای زیستن است، چون شما در آن هستید، هر شب، وقتی که به آسمان نگاه ميکنم، شغل آبرومند و پرشکوه خودم را به یاد ميآورم، به یاد ميآورم که فردا صبح، باید برای جلا دادن ستارگان کوچک کلاسم، آماده باشم.
* فعال فرهنگی
کد مطلب: 76405
بهار نیوز
https://www.baharnews.ir