کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

روایتی از اعتراضات در رباط کریم؛

بچه‌هایی که یک‌روزه بزرگ شدند

20 آذر 1398 ساعت 13:34


گروه جامعه: روزنامه همشهری در گزارشی نوشت: همه‌‌چیز از ظهر شنبه شروع شد، وقتی دانش‌آموزان شیفت عصر از خانه راهی مدرسه شدند تا یکی از آن شنبه‌های سخت و کسل‌کننده را سر کلاس‌های تکراری درس سپری کنند؛ ولی به خیابان که می‌رسند، یادشان می‌رود برای چه از خانه بیرون‌آمده بودند، چون به گفته خودشان صحنه‌های «عجیب» و «پرهیجانی» کف خیابان‌های رباط‌کریم در جریان بود که تا به حال در عمرشان ندیده بودند. « همه‌جا رو دود سیاه برداشته بود، کف جاده لاستیک و سطل آشغال آتیش زده بودن، یه عده‌ای هم دو طرف خیابون شعار می‌دادن، بعضی‌هام داشتن فیلم می‌گرفتن. تا حالا همچین چیزی ندیده بودم.» همین صحنه‌ها آن روز تعدادی از دانش‌آموزان را تا آلارد، تا مرکز شهر رباط‌کریم دنبال خودش می‌کشاند. اتفاقاتی که « رباط‌کریم» این شهر آرام و کم‌هیجان و تا حدی خموده را، آنچنان ملتهب کرده بود که حتی پسرهای 15، 16ساله هم نمی‌توانستند از آن چشم بردارند.«همه رو پل سوت می‌زدن، یه عده هوو می‌کشیدن، اون پایین هم چند نفری هر چی دست‌شون می‌رسید، آتیش میزدن....ما؟ ما هم وایساده بودیم ببینیم تهش چی میشه.» آن روز تعداد زیادی از دانش‌آموزان شیفت عصر مدارس رباط‌کریم به‌خصوص در اطراف مناطق پرندک، آلارد، کیکاور و البته میدان اصلی شهر که پوشیده از شعله‌های آتش بانک‌ها بود به‌دلیل شلوغی تجمع اعتراض‌کنندگان و بسته بودن راه به مدرسه نرسیدند یا اینکه در میان مسیر تماشاچی و درگیر حوادث شدند. مسئول یکی از مدارس رباط‌کریم می‌گوید: از 180دانش‌آموز نوبت دوم، فقط 10نفر آن روز به مدرسه رسیدند.

من این اعتراضات رو تا بعد از ظهر دوست داشتم
برعکس تصور اولیه‌ای که از نوجوانان پسر 14، 15ساله وجود دارد که بازیگوش‌اند و اغلب همه‌‌چیز را به باد تمسخر می‌گیرند، دانش‌آموزانی که اعتراضات افزایش قیمت بنزین در رباط‌کریم را دیده‌اند، آرام و کم‌حرف شده‌اند و وقتی درباره آن روز و دیده‌ها و تجربه‌هایشان مورد سؤال قرار می‌گیرند، حیرانی و بهت درصورت‌شان نمایان می‌شود و استرس را در حرکات عصبی‌شان -مانند تکان دادن دائمی دست‌ها- می‌توان دید. با اینکه کارت خبرنگاری را دیده‌اند و قرار است نام و نشانی از آنها در گزارش منتشر نشود، ولی باز هم در چشم‌ها و کلام‌شان ترسی هست که تلاشی برای پنهان کردنش ندارند.
در ورودی رباط‌کریم از جاده ساوه، از روی پل هوایی، تصویر وسیع‌تری از شهر را می‌توان دید. نخستین تصویر بلوار بلندی است که هر 2 طرف تنش، جا به جا سوختگی و سیاهی دیده می‌شود. الف، دانش‌آموز پایه یازدهم است. او با انگشت اشاره تک تک‌ ساختمان‌هایی راکه با سرها و بدن‌های سوخته، منزوی و گوشه‌گیر لابه‌لای مغازه‌های عادی قصابی، بقالی و آپارتمان‌های کوچک نشسته‌اند، نشانم می‌دهد. « اینا همشون بانک بودن. بانک ملی، بانک دی، بانک کشاورزی، بابای من در این صندوق قرض‌الحسنه حساب داشت.» 
جلوی یکی از بانک‌ها را با گونی آبی بلندی پوشانده‌اند، ولی تن سوخته بقیه را با ورق‌های فلزی نقره‌ای جوشکاری کرده‌اند. همه درها، پنجره‌ها، عابربانک دم درشان را. « عین یه قلک شکسته میمونه که با زرورق به زور بپوشونن‌اش. مگه چیزی هم تو اینا مونده که انقدر سفت‌کاری کردن؟»
اما ماجرای اعتراضات در رباط‌کریم نه از قلب این منطقه که از چند کیلومتر آن سوتر شعله گرفت، حاشیه‌ای که «آلارد» صدایش می‌کنند. محله‌‌ای از رباط‌کریم که براساس تقسیمات کشوری، شهر است؛ اما از نظر ساکنان و البته هر ناظر منصفی، زیرساخت‌ها و امکاناتش در حد روستا هم نیست. میم، یکی از نوجوانان رباط‌کریم که آن روز دقیقا درهمین نقطه و در حال رفتن به مدرسه بود، بعد از چند دقیقه سکوت یخ کلامش باز می‌شود: «کلاس ما نوبت دومه. من ساعت11 اومدم بیرون. اصلا خبر نداشتم چی شده، اما وقتی رسیدم رو پل آلارد، دیدم همه‌‌چیز عجیب و غریبه، یعنی مثل روزای عادی نیست. حدس زدم که برای گرون شدن بنزین باشه؛ چون از روز قبلش تو خونه خودمون و خیلی از همسایه هامون همه ناراحت و عصبی بودن؛ بابام هم دائم تو خونه راه می‌رفت و کلافه بود. دیدم چند تا از همسایه‌ها هم به بابا می‌گفتن، خونمون به جوش اومده. بابای من و بیشتر همسایه‌های ما آخه با وانت تو تهران کار می‌کنند.»
 این دانش‌آموز دبیرستانی روایت دیده‌هایش از اعتراضات را این‌گونه ادامه داد:«چند نفری بلوار اصلی رو بسته بودن که بیشترشون جوون بودن. لاستیک و سطل زباله رو هم آتیش زده بودن. چند برابر جمعیت اونا هم افرادی بودن که کنار وایساده بودن و بیشتر فریاد می‌زدن و علیه ‌افزایش بنزین شعار میدادن. بعد جمعیت کم‌کم جلو رفت. از کیکاور و پرندک عبور کرد و ساعت 3-2 بود که مرکز رباط‌کریم هم شلوغ شد.»
او درباره اینکه آیا خودش هم بین معترضان بوده، می‌گوید:« اولش همه‌‌چیز خیلی خوب بود و من این اعتراضات رو دوست داشتم؛ چون مردم خسته‌شدن از فشارهای زندگی، من خودم همزمان با درس، کارگری می‌کنم؛ پس به مردم حق می‌دم به گرونی‌ها اعتراض کنند. ولی خب وقتی جمعیت رسید به وسط شهر، یکسری ریختن بانکا رو آتیش زدن و عابربانک‌ها رو شکوندن، اونجا دیگه خیلی ترسیدم و پیش خودم گفتم چرا اینطوری شد؟»

قراره عکس دزدان جامبو رو منتشر کنند
جاده ساوه شلوغ است و ماشین‌ها دوبله کنار جاده توقف کرده‌اند. آفتاب داغ خودش را پهن کرده روی سر شهر و با سایه‌های سرد دست و پنجه نرم می‌کند. اغلب عابران بی‌تفاوت از رخدادهای شنبه 2 هفته گذشته از جلوی بانک‌ها عبور می‌کنند، اما بعضی دیگر که انگار بعد از مدتی گذرشان به اینجا افتاده، با تعجب و کنجکاوی لحظه‌ای مکث می‌کنند و نگاهی به قد و بالای سوخته بانک می‌اندازند و از کنارش رد می‌شوند. کنار یکی از بانک‌های سوخته، صاحب مغازه میوه‌فروشی برگه‌ای نصب کرده که رویش نوشته شده: «کارت بکشید، پول نقد بگیرید.» 
اما در کنار بانک‌های رباط‌کریم، 2 فروشگاه زنجیره‌ای این منطقه هم، روز حادثه از دست معترضان در امان نمانده است؛ یکی از این 2فروشگاه که روز شنبه توسط برخی معترضان خالی شد، در مرکز شهر قرار گرفته و درست چند مغازه بالاتر از آن، بقالی بزرگی وجود دارد که در جریان حادثه کسی به آن کاری نداشته است. یکی از معلمان رباط‌کریم که در نزدیکی این فروشگاه زندگی می‌کند، می‌گوید: « فروشگاه‌های زنجیره‌ای رو زدن؛ چون مردم می‌گفتن برای دولته، ولی به مغازه‌های عادی مثل گوشت فروشی، میوه فروشی و بقالی این راسته اصلا کاری نداشتن.» او می‌گوید: « 2روز پیش دیدم که خانمی داشت به مسئول این فروشگاه زنجیره‌ای التماس می‌کرد که عکسش رو منتشر نکنن؛ چون تو منطقه پیچیده فیلم افرادی که این فروشگاه رو خالی‌کردن دارن و می‌خوان عکس‌هاشون را منتشر کنن و دم در اینجا بزنن؛ به‌خاطر همین هم خانمه می‌گفت تو رو خدا عکس من رو منتشر نکنید، آبروم می‌ره؛ پول دستمون بیاد بهتون می‌دیم، ما دزد نیستیم.»

فرهنگسرا قربانی شورای شهر شد
آقای ف، معلم مدرسه از تنها سالن فرهنگی رباط‌کریم هم که در جریان حوادث اخیر آتش گرفته با افسوس و غم حرف می‌زند؛ فرهنگسرایی که بعد از عبور از ورودی شهر رباط‌کریم تن سوخته‌اش از بیرون نمایان است. معلم با یادآوری خاطراتی از مراسمی که در این سالن برگزار شده است، می‌گوید: «آتش زدن این سالن خیلی دردناک بود. ما اینجا با کمبود شدید امکانات فرهنگی روبه‌رو هستیم و همین یک سالن هم سوخت و رفت؛ البته بگم این روزها همش فیلم آتش‌گرفتن این سالن رو منتشر می‌کنن و می‌گن که به سالن فرهنگی هم رحم نکردن، ولی در اصل باید بگن اینجا رو نه به‌خاطر سالن فرهنگی که به‌دلیل اینکه دفتر شورا رو برده بودن طبقه دوم این ساختمان آتش زدن که سالن نمایش هم سوخته؛ مثل اینکه شهرداری رو هم آتش زده بودن.» 

حاشیه در حاشیه
رباط‌کریم جایی با 270هزار نفر جمعیت در حاشیه پایتخت است؛ شهری تاریخی که در گذشته به باغ‌های میوه‌اش مشهور بود، ولی حالا آنقدر گرفتار کوچ مهاجران از سراسر کشور شده که باغ‌های حاشیه‌اش خشکانده شده و ساختمان‌هایی قد و نیم‌قد و خرابه‌ها جای سرسبزی‌اش را گرفته‌ و خود دچار حاشیه‌نشینی و شهرک‌نشینی شده است. پرندک یکی از آنهاست؛ محله‌ای در جاده شهریار که قرق مهاجران زنجانی است و خودشان با خنده «زنجان‌آباد» صدایش می‌کنند. خیابانی با میدانی کوچک و کوچه‌های کوتاه و بی‌عمق که به خرابه‌های پر از سگ‌های بی‌حال و گرسنه ختم می‌شود، با خانه‌هایی که دیوارهای بسیاری از آنها هنوز سیمانی است و درها و پنجره‌هایشان رو به بیابان‌های پر از زباله باز می‌شود؛ جایی که به قول یکی از مشاوران املاک خانه‌های ویلایی 50متری (با قیمت 230تا 270میلیون تومان) هم به فروش می‌رسد. دو طرف خیابان اصلی پرندک یکی در میان مغازه ضایعاتی است. جلوی در مغازه‌ای لامپ تصویرهای بزرگ و کوچک تلویزیون‌های قدیمی کنار هم چیده شده‌ و صحنه‌ای سینمایی را ساخته‌اند. مرد میانسال صاحب مغازه هر روز به تهران می‌آید و با تلویزیون‌های سوخته و قدیمی و وسایل دور‌ریز دیگر تهرانی‌ها به پرندک برمی‌گردد و با شاگرد مغازه‌اش که پسری نوجوان است، قطعات ضایعات خانه‌ها را از هم جدا می‌کنند برای فروش به کارخانه‌های شیشه و بلور و... .
او می‌گوید: «بچه‌هامونم مجبورن کار کنن، بخوایم پول کارگر بدیم که تهش چیزی نمی‌مونه برای خوردن.» پسر نوجوان از داخل مغازه می‌خندد و کنار لامپ‌تصویر‌هایی که سالم از بدنه جدا کرده، ژست می‌گیرد و می‌ایستد تا از او و نتیجه کارش عکس بگیریم. در ابتدای خیابان اصلی محله پرندک و نزدیک ضایعات‌فروشی‌ها مدرسه پسرانه‌ای قرار دارد که از دو جهت به بیابانی بسیار وسیع ختم می‌شود که از دل آن چند اتاقک حلبی بیرون زده که محلی‌ها می‌گویند یکی از آنها خرده‌فروشی مواد مخدر است. یکی از دانش‌آموزان با دست معتادی را که از کنار اتاقک حلبی مواد می‌گیرد، نشان می‌دهد و می‌گوید: «نگاه کنید حالا میره تو یکی از چاله‌های بیابون شروع می‌کنه به کشیدن شیشه. یه کم بریم جلوتر می‌بینید چقدر تو چاله‌ها معتاد نشسته. ما به این چاله‌ها می‌گیم چاله فضایی! از اونجا میرن تو آسمونا.» پسر نوجوان می‌خندد.
یکی از کسبه محل که در ورودی مدرسه ایستاده هم ماجرای «چاله فضایی» و «فروش شیشه» را تأیید می‌کند و می‌گوید: «بارها به نیروی انتظامی و مسئولان امنیتی شهر گفتیم که این دکه حلبی در چند متری مدرسه ما برای بچه‌ها خطرناکه اما تا حالا اقدام جدی نکردن. خیلی از بچه‌های ما از وسط بیابون میان مدرسه و تمام این صحنه رو می‌بینن. آیا نیازه که من درباره آثار تربیتی این چشم‌انداز دائمی حرف بزنم؟»
برج 12و مدرسه خالی از دانش‌آموز
دانش‌آموزان رباط‌کریم و به‌خصوص محله‌های حاشیه آن بیشترشان کارگرند؛ مدیر یکی از مدارس حاشیه رباط‌کریم می‌گوید برج 12(اسفند) که می‌رسد، مدرسه‌ها خالی از دانش‌آموزان می‌شود؛ « همه خانواده‌ها تماس می‌گیرند که بچه‌های ما رفته‌اند کارگری، اگر دانش‌آموزی هم بیاید مدرسه، وسط کلاس پدر یا برادرش می‌آیند و او را برای کار با خودشان می‌برند. اگر باور نمی‌کنید اسفند به مدرسه ما بیایید و ببینید که معلم‌ها دنبال دانش‌آموز می‌گردند.» عقربه‌های ساعت کمی از 12رد شده و در حاشیه جاده ساوه 3 دانش‌آموز پیاده به سمت مدرسه می‌روند. دانش‌آموزانی که می‌گویند 3 نفرشان جسته و گریخته کارگری هم می‌کنند. یکی از آنها می‌گوید موقعیت پیش بیاید دستفروشی هم می‌کند. آنها یا در مغازه ضایعاتی پدرشان کار می‌کنند یا شاگرد گچ‌کار و نقاش هستند. اینکه کار می‌کنند و شغلشان چیست را بدون خجالت، مکث و حتی می‌شود گفت با افتخاری مردانه تعریف می‌کنند. یکی از آنها می‌گوید: «وقتایی که به پدرم کار بخوره، باهاش میرم گچ‌کاری. درآمدی هم برای خودم ندارم. همون پولیه که پدرم از اون کار درمیاره و تو خونه با هم می‌خوریم.» پسر نوجوان دیگری که صورتی استخوانی دارد، می‌گوید: «منم دستفروشی می‌کنم. بیشتر، روزای تعطیل و دم عید؛ با برادرم. منم درآمدم برای خونوادمه. با هم می‌خوریم.» دیگری هم که در مغازه ضایعاتی پدرش کار می‌کند، همین وضعیت را دارد. «بعضی صبح‌ها قبل مدرسه می‌رم کارگری، پیش پدرم. دو، سه سال می‌شه. با برادرام کمکش می‌کنیم تا ضایعاتی که جمع کرده رو تفکیک کنه.» 

تفریح نداریم
وقتی حرف روز اعتراض به میان می‌آید، یکی از این 3‌دانش‌آموز که شاهد آتش‌زدن سطل زباله و لاستیک در جاده ساوه بوده می‌گوید: «یکی از دانش‌آموزان که مثل ما کارگر بود و اون روز رفته بود ببینه چه خبره رو گرفتن. می‌گن 4‌روز بازداشت بوده ولی آزادش کردن. از شاگردای آروم و سربه‌زیر بود که حرف هم نمی‌زد. وقتی برگشت مدرسه وضعیت روحیش خوب نبود و آقای ناظم به خانواده‌اش زنگ زد که چند روز تو خونه باشه و استراحت کنه. ما نتونستیم بیشتر باهاش حرف بزنیم چون شرایطش خوب نبود.»
دانش‌آموز دیگری که شغل پدرش جمع‌آوری ضایعات است، می‌گوید: «نباید بنزین یک دفعه گرون می‌شد، حداقل به ما بدبخت بیچاره‌ها هم فکر می‌کردن. بابای من قبل از این گرونی 30هزار تومن بنزین می‌زد، می‌رفت تهران برای کار اما الان باید 90تومن بنزین بزنه، مگه چقدر براش میمونه؟ خوب چرا نباید اعتراض می‌کردن به این تصمیم؟ من فقط از اینکه بعضی‌ها درخت‌ها و شمشادها رو کندن و آتیش زدن بدم اومد. رباط‌کریم تازه دو سه سال بود که یه کم قشنگ شده بود.» دوست دیگرش به میان حرف‌های او می‌آید و می‌گوید: «چند روز بعد از اعتراضات تو باشگاه محل جلوی چشم ما اومدن و چند نفر رو بردن. مردم اینجا اعتراضشون به بیکاری و بی‌پولیه. اینجا هیچ امکاناتی نداره به جز همین باشگاه که گفتم. تا حالا تو رباط‌کریم یک کنسرت هم نبوده، من خودم تتلو گوش می‌کنم. بیشتر بچه‌ها رپ باز هستن. تفریح ما چرخیدن تو خیابون‌هاست، همین.»

بچه‌ها طومار اعتراضی برای ما پر کردند
در جریان حوادث و اعتراضات به افزایش قیمت بنزین در رباط‌کریم همچون بسیاری از نقاط کشور گروهی از نوجوانان هم حضور داشتند اگر چه هنوز هیچ گزارش رسمی از این موضوع منتشر نشده ولی در میان روایت دانش‌آموزان و معلمان از آن روزها می‌توان به خوبی داستان را متوجه شد. « خاطرات اعتراضات رو هزار بار با هیجان سر کلاس تعریف کردن ولی بازم هر موقعیتی که پیش می‌آید تعریف می‌کنن.» این را یکی از معلمان رباط‌کریم تعریف می‌کند. او می‌گوید تا روزها بعد از 25آبان سر کلاس‌های درس حرف بر سر این بود که اعتراض باید چه شکلی باشد. 
«هفته گذشته یکی از دانش‌آموزها سر کلاس پرسید، مردم چطوری باید به گرانی‌ها اعتراض کنن؟ خیلی از دانش‌آموزهای اینجا ناراحتن از گرونی بنزین. به هر حال بچه‌های این خانواده‌ها همیشه درگیر مسائل معیشتی میشن و مشکلات اقتصادی خونواده رو صبح تا شب می‌بینن؛ خودشون کارگرن و زودتر از سنشون بزرگ می‌شن. معلومه که می‌فهمن این گرونی بنزین چقدر می‌تونه به پدرها و کسب و کارشون آسیب بزنه. بچه‌ها می‌گن ما برای دولت مهم نیستیم.» او تأکید دارد که بچه‌ها هیچ تعریفی از اعتراض ندارند ولی از خانواده، دوست و آشنا شنیده اندکه هیچ‌کس صدای مردم این منطقه را به مسئولان نمی‌رساند. «این روزها سر بیشتر کلاس‌ها بحث اعتراض رو بچه‌ها به‌خصوص تو پایه‌های بالاتر راه می‌ندازن و دنبال جوابن. حرفشون اینه که چطور اعتراض کنیم که تهش نگن آشوبگر و خرابکارن؟»
آقای معلم برای دانش‌آموزانش توضیح داده است که باید اعتراضاتشان را ساده و منطقی دسته‌بندی و آن را در قالب صنف و گروه‌های قانونی مطرح کنند. «بلافاصله بعد از طرح این راه‌حل در کلاس دیدم دانش‌آموزان یک طومار بزرگ پر کرده و چند ساعت بعد تحویل مدیر مدرسه داده‌اند که ما به این موارد و کمبودهای مدرسه اعتراض داریم، مثل اینکه چرا میز پینگ پنگ شکسته یا فلان معلم چرا برخورد بدی با ما دارد و... مدیر هم با آنها جلسه گذاشت و حرفهایشان را شنید. می‌خواهم بگویم که این بچه‌ها جامعه پذیرند و مبانی مدنی را درک می‌کنند ولی آیا از سوی مسئولان هم این انتقاد پذیری وجود دارد؟»
غروب نزدیک است، سایه‌های سرد با خورشید کم رمق دست و پنجه نرم می‌کنند، زنگ نوبت عصر مدرسه خورده و دانش‌آموزانی به سمت خانه هایشان می‌روند. پرندک، الارد، داوودیه، محمودیه و...
از جاده کیکاور که به سمت تهران حرکت کنید هیچ‌چیز نیست جز خانه‌های سیمانی پراکنده که دل به بادهای بیابان داده‌اند. روی یکی از تک دیوارهای رها شده کنار جاده حدیثی از پیامبر(ص) نوشته شده: «آن زمان که فتنه‌ها و آشوب‌ها بر شما چیره شد به خدا پناه ببرید.»
یکی از معلمان می‌گوید: «این روزها سر بیشتر کلاس‌ها بحث اعتراض رو بچه‌ها به‌خصوص تو پایه‌های بالاتر راه می‌اندازن و دنبال جوابن. حرفشون اینه که چطور اعتراض کنیم که تهش نگن آشوبگر و خرابکارن؟»
آقای معلم برای دانش‌آموزانش توضیح داده است که باید اعتراضاتشان را ساده و منطقی دسته بندی کنند و آن را در قالب صنف و گروه‌های قانونی مطرح کنند: «بلافاصله بعد از طرح این راه‌حل در کلاس دیدم دانش‌آموزان یک طومار بزرگ پر کرده و چند ساعت بعد تحویل مدیر مدرسه داده‌اند که ما به این موارد و کمبودهای مدرسه اعتراض داریم.»
دانش‌آموزان رباط کریم و به‌خصوص محله‌های حاشیه آن بیشترشان کارگرند؛ مدیر یکی از مدارس حاشیه رباط‌کریم می‌گوید برج 12(اسفند) که می‌رسد مدرسه‌ها خالی از دانش‌آموزان می‌شود؛ «‌همه خانواده‌ها تماس می‌گیرند که بچه‌های ما رفته‌اند کارگری، اگر دانش‌آموزی هم بیاید مدرسه، وسط کلاس پدر یا برادرش می‌آیند و او را برای کار با خودشان می‌برند. اگر باور نمی‌کنید اسفند به مدرسه ما بیایید و ببینید که معلم‌ها دنبال دانش‌آموز می‌گردند.»


کد مطلب: 193747

آدرس مطلب :
https://www.baharnews.ir/report/193747/بچه-هایی-یک-روزه-بزرگ-شدند

بهار نیوز
  https://www.baharnews.ir