صادق صدرایی
جمعی از چهرههایی که به نام اصلاحطلب خوانده میشوند به دیدار رییسجمهور رفتند تا بالاخره حسن روحانی پس از شش سال حداقل در ظاهر میزبان جریانی باشد که انتخابش در دو انتخابات 92و 96 را بی شک مرهون و مدیون حمایتهای آن جریان است. چنین دیدارهایی به خودی خود نه تنها مورد اعتراض نیست بلکه سبب نزدیکتر شدن دیدگاهها به یکدیگر و جایگزینی صحبت رودررو به جای جدالهای بی حاصل و سوءتفاهمبرانگیز رسانهای است. مشکل اما از آن جایی شروع میشود که اساسا ترکیب دعوت شده در دیدار با روحانی نسبتی با صدایی که در جامعه شنیده میشود برقرار نمیکند.
با نگاهی به آنچه از برآیند صداهای گوناگون موجود در جامعه سیاسی ایران شنیده میشود میتوان به این نتیجه رسید که کسر قابل توجهی از آنان که به نحوی سیاست را دنبال میکنند، اکثریت قریب به اتفاق چهرههای دعوت شده را ذیل جریان واقعی اصلاحطلبی دستهبندی نمیکنند و نگاه غالب این چنین است که این افراد بیشتر از آنکه به فکر اصلاح باشند در پی عافیت هستند، منافع خود را در «استمرار» وضع موجود میدانند و خود را موظف به توجیهگری هر اقدامی از سوی دولتمردان.
از طرف دیگر پرسش اساسی این است که چرا دیدارهای آقای روحانی محدود به دو جریان سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا شده است؟ آیا ایشان صدای مردم را که از این دو جریان سیاسی خسته شده و دیگر از آنها عبور کردهاند نمیشنوند؟ هنوز از دی ماه 96 یک سال هم نگذشته است. زمانی که اعتراضاتی را در شهرهای مختلف ایران شاهد بودیم که علاوه بر وجه اقتصادی یک پیام مهم سیاسی نیز داشت و آن اینکه مردم از دوگانه «اصلاحطلب و اصولگرا» گذر کردهاند و دیگر نمیتوان آنان را با چنین رقابتهایی صوری بازی داد.
اگر رییسجمهور و همراهان نزدیک به او که نقش مهمی در تصمیمگیریها دارند حداقل توجهی به واقعیات موجود در جامعه داشتند ضرورت داشت به جای دعوت از چهرههای تکراری اصلاحطلب و اصولگرا که چند دهه است کارنامهای ناموفق از خود نشان دادند و در یک کلام «کنشگران بیخاصیت» شدهاند نگاهی به افرادی داشتند که امروز سخن مردم از زبان آنان جاری میشود و شوربختانه نه در دولت جایی دارند و نه در دیگر ارکان قدرت در کشور.
بیاییم فرض کنیم که نشستهای روحانی با چهرههای سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا به دلیل آن باشد که او انتظار دارد این افراد فاصله موجود میان دولت و ملت را کاهش دهند. حتی اگر رییس دولت چنین هدفی را نیز داشت بدیهی است که میباید به افرادی روی خوش نشان میداد که مردم آنان را از خود میدانند نه چهرههایی که این «آش شور» دستپخت همانها است.
نکته جالب توجه و البته ناامیدکننده درباره این موضوع آن است که همین «کنشگران بیخاصیت» در بالاترین سطوح تصمیمگیری جریان اصلاحات نیز جا خوش کردهاند و ظاهرا گوش شنوایی برای تغییر آنان و آغاز «اصلاح اصلاحات» نیست. ادامه چنین روندی سبب آن میشود که رغبت جامعه به جریان اصلاحطلبی روز به روز کاهش یافته و همزمان با فاصله گرفتن از دولت مورد حمایت این جریان از کلیت جریان سیاسی اصلاحطلب نیز گذر کنند. البته اگر تا به امروز چنین اتفاقی رخ نداده باشد!