به روز شده در ۱۴۰۳/۰۴/۱۴ - ۲۱:۵۹
 
۴۱
تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۲/۲۱ ساعت ۱۱:۵۷
کد مطلب : ۷۷۴۶۶
شکستن استبداد عوام جلودار می خواهد!

حاشیه نگاری حضور هاشمی در امیرکبیر

حاشیه نگاری حضور هاشمی در امیرکبیر
گروه سیاسی: خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی در حاشیه نگاری از حضور و سخنرانی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در دانشگاه امیر کبیر به مناسبت روز استاد نوشت: صبح دوشنبه 14 اردیبهشت 94 است. ساعت حوالی 8 صبح. آماده رفتن به دانشگاه امیرکبیر می شوم. اخبار سایتها را مرور می کنم. فضاسازی ها از دیشب شروع شده. برخی ها قول «سدمعبر» داده اند!. نه سازماندهی در کار است و نه برنامه ریزی خاصی. فقط خودسریهایی است که البته همه هم خبرش را دارند!. تلفنم را برمی دارم. تماس می گیرم تا آخرین خبرها را بگیرم. فکر کردم شاید آیت الله بنا به مصالحی نروند. پاسخ جواب تلفنم امّا خیلی قاطع بود. آقای هاشمی خیلی محکم گفته اند که امروز حتما می رویم. به سرعت کارهایم را جمع می کنم و راه می افتم. امیرکبیر امروز چشم انتظار هاشمی نمی ماند. شکستن «استبداد عوام» جلودار می خواهد. وگرنه از اسلام چیزی جز دیوار باقی نمی ماند.

حوالی ساعت 9 است که به در دانشگاه می رسم. گروه «سد معبر» تمام پیش بینی های لازم را کرده. چهره ها مصمم است. خشم انقلابی دارند ولی آدرس اشتباهی رفته اند. بصیرت که شعار نیست!. اگر نداشته باشی یکروز می شود پیاده نظام احمدی نژاد و پلاکارد دزدگیر 88 می زنی!. یکروز هم می شوی دلواپس بی جیره و مواجب متحجران و پلاکارد علیه هاشمی می زنی. چهره ها را که نگاه می کنم غصه ام می گیرد. از صفایی که خرج خطایش می کنند. ای کاش می دانستند دارند جا پای چه کسانی می گذارند. اینها شاید ندانند. ولی پلاکارد امروزشان عین پلاکارد توده های 59 است. شعارهایشان هم مشابه همان روزها. امروز اینها به هاشمی می گویند «سردار اشرافیت»، آن روز آنها می گفتند مالک «300 چاه نفت!». ای کاش می توانستم یک لحظه اینها را می نشاندم روی دوشهایم تا ببینند «بصیرت انحرافی» چه بلایی بر سرشان آورده.

از یکی از دانشجویان می پرسم «گروه سد معبر» همه امیرکبیری اند؟. می گوید: نه! خیلی ها شونو نمی شناسم. از صبح اول وقت اینجا نشسته اند. می پرسم اگر دانشجو نیستند پس کی هستند؟. می گوید دانشجو هستند دانشجوی اینجا نیستند!. «گروه سد معبر» همه چیزشان جور است. انواع و اقسام پلاکارد. آنهم به میزان لازم. اتاق فرمانی هم دارند که منبع دستورات است. کجا برو. کجا بشین. چی بگو. چی بنویس!. حدس می زنم کارشان از بشین و بگو هم بالاتر برود. نکته ای که برایم عجیب است جدایی کامل اینها از بقیه دانشجویان است. با یک نگاه متوجه می شوی اینها یه فرقی با بقیه دارند. از خودم می پرسم یا بقیه دانشجو نیستند یا اینها ماموریت دانشگاهی ندارند؟. عجیب وصله ناجوری شده اند. قدرت دارند. ولی محبت ندارند. نفوذ دارند. ولی کسی دوستشان ندارد. مسلمانند ولی آزاداندیشی ندارند. شیعه هستند ولی مهر علی ندارند. آخر مگر می شود یا علی بگویی و ندانی علی(ع)، ناسزای رودرروی خوارج را هم شنید ولی اذن مداخله به هیچکس نداد. واقعاً چاه تحجر با ما چه کرده که هم از تفکر آل هاشم دور شدیم و هم از منش هاشمی؟.

آقای هاشمی بالاخره از راه می رسد. «گروه سد معبر» تمرین های انجام شده را مو به مو اجراء می کند. چندتایی جلوی ماشین آقای هاشمی دراز می کشند. بنز هاشمی را برای اینها کرده اند پیراهن عثمان. درست مثل بنز شهید مطهری. یا خانه قلهک شهید بهشتی. آدرس غلط ساده زیستی فقط مال امروز و دیروز نیست. تیغ تلخ اشرافی گری را به تن خیلی از بزرگان زده اند. روزی شهید مطهری را ضد عدالت و طرفدار سرمایه داری نامیدند و روز دیگر شهید بهشتی را آمریکایی و انگلیسی. جالب است که امیرکبیر را هم فراماسون می دانستند!. امروز هم تاریخ درحال تکرار است. بصیرت که نباشد. نتیجه شور انقلابی می شود گروه فرقان. گویا آقای هاشمی امروز به تعمد آمده. تا تاریخ را تکرار کند. تاریخ تلخ بی بصیرتی ها را. تاریخ تلخ کوبیدن مطهری و بهشتی و هاشمی ها رو. آسیاب به نوبت شعار نیست. آئین بزرگان است.

به عنوان یک شاهد عینی باید بگویم. محافظان آقای هاشمی، امروز کاری کردند کارستان. فحش و ناسزا شنیدند. دم نزدند. ضربه خوردند ولی تلنگری به کسی نزدند. انگار بچه های خودشان روبرویشان بودند. آرام آرام جلو رفتند. خواهش کردند و اجازه دادند گروه «سد معبر» مشت و لگد هم بکوبند. واقعاً صحنه های عجیبی بود. آن همه فشار و فحش و ناسزا و حتی تحریک به درگیری. امّا خون از دماغ احدی نریخت. محافظان آیت الله امروز درس جالبی از اعتدال دادند. آنهم در سبک و سیاق امنیتی و حفاظتی. اگر بگویم آمدن امروز فقط کار آقای هاشمی و محافظانشان بود، سخن گزافی نگفته ام.

جالب است امروز هاشمی هم با تمهید جالبی آمد و هم رفت. آمدنش طوری بود که از مسیر موازی «گروه سد معبر» رفت و آنها جا ماندند و در برگشتنش هم مشت و لگدهای شان فقط نصیب بنز خالی شد!. خبر آمد همسر هاشمی هم آمده. خیلی ها تعجب کردند. تو این شلوغی چرا آمده؟. امّا من اصلاً تعجب نکردم. حاج خانم همیشه کنار هاشمی بوده و خواهد بود. امروز که چیزی نیست. چهارتا دانشجو خط و نشانی کشیده اند. روزگاری بود که ساواکی ها خط و نشان می کشیدند. ولی جرأت رفتن به در خانه «آشیخ اکبر» را نداشتند!. علتش هم حضور همین حاج خانم بود. من هیچوقت از حضور همسر هاشمی در کنارش تعجب نمی کنم.

از این حاشیه ها که بگذریم. به اصل مطلب می رسم. سخنان آقای هاشمی امروز شنیدنی خواهد بود. وارد سالن که می شوم. از هیاهوی بیرون اصلاً خبری نیست. جایی پیدا می کنم و می نشینم. بغلی دستی ام کمی نگران است. ناراحت این نوع برخوردها با آقای هاشمی است. می گوید حاج آقا ناراحت شده. حالا چطوری سخنرانی می کند. من می خندم و جواب می دهم: از همیشه بهتر. میگه: چطور؟. می گویم: تنها کسی که بی نوشته سخنرانی می کنه، ایشونه. میگه: همیشه اینطوریه؟. میگم: بیش از 50 ساله. میگه: امروز حتماً دقت می کنم ببینم کاغذ دستش هست یا نه؟. یک لبخندی می زنم و هر دو منتظر می مانیم.