رضا صادقیان
طی روزهای اخیر و با بروز ایرادهای سیاستگذاری دولت دوازدهم در ساماندهی اقتصاد و کنترل تورم، برخی از تحلیلگران نوک تیز انتقادات را به سوی جریان اصلاحات نشانه رفته و این نیروهای سیاسی-اجتماعی را به دلیل نزدیک شدن به قدرت و دوری از مطالبات شهروندان مورد انتقاد قرار دادند. احمد زیدآبادی در همین زمینه میگوید: «اصلاحطلبان با ورود به قدرت اعتبار خود را باختهاند و آینده آنها شکست است. مشی اصلاحطلبی شده یک مشی بیمضمون و زیگزاگی. هیچ بحث عمیقی راجع به آینده نمیکنند و اصلاحطلبی شده باری به هر جهت بودن».
در نقد گذاره فوق میتوان چنین گفت؛ جریان اصلاحات به عنوان نیروهای اجتماعی و سیاسی که خواهان تغییر و اصلاح برخی از سیاستها و رویکردهای نادرست و هزینهساز در عرصههای مختلف کشورداری است، در هر حالتی با این تناقض روبرو بوده و هست. از سویی خواهان تغییر است و از طرفی با رای شهروندان و ساختار انتخابی به دنبال کسب قدرت و انجام اصلاح. به عبارتی مشخصتر؛ اکثر نیروهای اصلاحطلب باور دارند برای انجام تغییر و اعمال سیاستهای اقتصادی و گشودن فضای فرهنگی و. . . نیاز به قدرت دارند، همزمان نیز به این مسئله دقت نمیکنند (یا کمتر دقت میکنند)، قدرت به عنوان مفهومی کلان از الزاماتی برخوردار است، محافظهکار بودن، حفظ نظم، گسترش قدرت در راستای حفظ آن و در نظر گرفتن مصحلتهای قدرت به جای گوش سپردن به خواستههای شهروندان و این همه جریان اصلاحات را با تناقضهای دایمی روبرو میکند. آنچنان که کرده است. این تناقض در میان نیروهای اصولگرا نیز وجود دارد، چهرههایی که تا مادامی که در قدرت بودند سخن از حفظ آن به میان میآوردند و با دور شدن از قدرت به نقد سیاستها مینشینند (برای مثال به موضعگیری وزیران و مدیران ارشد دولت نهم و دهم رجوع کنید).
همچنین؛ طی سالهای ۸۸ تا زمان حال اصلاحطلبان دشوارهای دیگر به رویه سیاسیشان افزوده شد. بخش زیادی از نیروهای اصلاحات به دلیل انتخاب ادبیات و رویکرد سیاسی که به مشی انقلاب نزدیکتر از اصلاحطلبی بود، در دامن زدن به ذهنیت منفی بخشهایی از ساختار قدرت که در گذشته نیز وجود داشت در جدال همیشگی قرار گرفتند. نوع ادبیات به کار رفته در مصاحبهها و سخنرانی این نیروها بعضا مرزهای اصلاطلبی را در مینوردد و به ادبیات انقلاب-تحولخواهی-برهم زدن ساختار پهلو میزند و در جایی دیگر و گفتههای دیگر دوباره به ادبیات اصلاح نزدیک میشود و این همه تغییر ادبیات برای چهرهها و نیروی سیاسی که خود را فعال در چارچوب قانون و منش اصلاحطلبی معرفی میکند نتیجهای مشخص و قابل استناد در بر نداشته است.
براساس تجربههای پیشرو؛ نه تنها اصلاحطلبان که هر کدام از نیروهای سیاسی که برای مدت زمانی قدرت را در اختیار داشتند، نتوانسته و نمیتوانند چشمشان را بر روی جذابیتهای قدرت ببندند و کششهای آن را در نظر نگیرند. یکی از دلایلی که نیروهای سالخورده و امتحان پس داده به هر دلیل در قدرت باقی میمانند کششهای دلچسب قدرت است. بحث نبود گزینه مناسب و اعتماد کردن به جوانان در مقابل چنین کشش وصف ناشدنی رنگ باخته و میبازد. شکلگیری و سامان دادن به احزاب با تابلو اصلاحطلبی و تلاش برای گسترده کردن نیروهای حزبی بازتاب قدرتخواهی و رسیدن به صندلیهای بیشتر مدیریت-تصمیمگیری است، اساسا شکلگیری احزاب برای کسب قدرت و حذف آن است. گمان نمیکنم کسی از دوستان در میان احزاب اصلاحطلب صرفا برای یادگیری آموزههای کار تشکیلاتی و تجربه همزیستی یا سایر نیروهای حزبی جذب احزاب شده باشد، اگر قرار بر یادگیری و جزوه نویسی بود چنین کاری در کلاسهای درس دانشگاه سادهتر انجام میشد و البته بیحاشیهتر.
جریان اصلاحات به دلیل زیستن در قدرت امکان جدا بودن از این مفهوم را ندارد. از طرفی به نظر نمیرسد با ارایه گزارش و گشودن افق جدید بتوان از نیرویی که سالها بخشهای مهمی از قدرت را در اختیار داشته درخواست کرد تنها به جامعه مدنی تمرکز و به قدرت اندیشه نکند. مسئله اصلی جریان اصلاحات به شکلگیری این جریان سیاسی بازمیگردد، جریانی که در دورهای اهرمهای اصلی قدرت را در دست داشته و در دورهای به دلیل محدودیتهای ورود به ساختار قدرت به سمت مطالبات شهروندان رفته است. چنانچه بپذیریم نزدیکی اصلاحطلبان به خواستههای مردم به دلیل محدودیتهایی ناخواسته آنان درون قدرت قانونی بوده، لاجرم پل زدن از مطالبات شهروندان به سوی قدرت دوباره اتفاق خواهد افتاد، نزدیک شدن به دولت یازدهم و دوازهم زاییده چنین روشی است. کوتاه سخن، تا مادامی که جریان اصلاحات در فضای سیاسی کشور فعالیت میکند شاهد حرکت آنان از قدرت به سوی شهروندان و از شهروندان به سوی قدرت خواهیم بود و این همه برای یک جریان سیاسی با توجه به ساختارهای قانونی امر غیرعادی نیست.