علیاصغر کاکوجویباری
مهرماه فرا رسید، فصل بازگشایی مدارس است. صبحها فرزندان این سرزمین با همراهی والدین به سوی مدارس خواهند رفت. من یکی از والدین این سرزمینم. از اینکه فرزندم را به مدرسه بفرستم، نگرانم. اغلب اوقات وقتی که خاطرات کودکیم در ایام مدرسه را مرور میکنم، خاطرهی مدرسه و کلاس را به یاد میآورم، تلخکامیهایی به یادم میآید، که از رفتن فرزندم به مدرسه دچار خوف وترس میشوم. چیزهایی و تجاربی از اتلاف کودکیم در مدرسه که روحم را از مدرسه بیزار میکند، مایه نگرانیام میشود تا کودکم را به مدرسه نفرستم. پدر و مادری مسئولیتپذیرم، نمیتوانم قانع شوم تا کودکم را با سرمایهی وجودی و هدیهای الهی به مدرسه بسپارم. صادقانه بگویم مدرسه را جایی قابل اعتماد برای سپردن فرزندم، نمیدانم، چرا؟ وقتی که به چرایی امر میاندیشم، میبینم دلایل زیادی برایم وجود دارد که مرا از فرستادن فرزندم به مدرسه دچار واهمه و منصرف میکند.
فرزند شش سالهام که اکنون به سن کلاس اول ابتدایی رسیده است، گنجینهی سئوال و کنجکاوی است. وقتی که با او همسخن میشوی، از نشاط، تحرک، سرشاری از سئوالاتی که پیدرپی میپرسد و راجع به هر چیزی کنجکاو است و میخواهد بیشتر بداند، ودلیلجویی وی را میبینی، وجود آدمی برایت معنی باطراوتی دارد. گنج پرسشگری و جستجوگری هدیهای الهی در نزد اوست، خوف دارم تا به مدرسه برود و مدرسه با تقدیم سواد و دانش، روح پرسشگری و کنجکاوی او را زایل کند. اگر اکنون یک تحلیل زبانی از گفتمان او داشته باشی، جملاتش سئوالی است، نه خبری. کدام محقق، کارشناس به منِ پدر و مادر این حق را نمیدهد که نگران باشم، نگرانی از اینکه گل زندگیام در زیر بار آنچه که در مدرسه به او یاد داده میشود، دچار خمودی در تحرک و کنجکاوی شود؛ آنچه به او یاد داده میشود، سرمایهی وجودی وی را از او باز بستاند. سرمایهاش در گوهر وجودی اوست، مدرسه با آن گوهر چه خواهد کرد؟
فرزندم اکنون که در آستانهی مدرسه با سن پایهی اول ابتدایی است، آنچه را که تاکنون آموخته است، به تلاش و تحرک خود، آموخته است. آنچه دلواپسم میکند، نگرانی از اعتیاد در یادگیری است. از این که یاد بگیرد که یادگرفتن مستلزم وجود معلمی است که یاد میدهد. وقتی از این اعتیاد یاد میکنم، از مدرسه واهمه پیدا میکنم. او تاکنون بدون حضور معلم، بلکه با تکیه بر حس جستجوگری خویش و پی گرفتن سئوالاتی که هر لحظه در مسیر دستیابی به پاسخ، تکثیر و تکثیر میشدند و تعامل سازنده و دوطرفهای بین او و اطرافیان برقرار میشد، یاد گرفت و بالاتر از آن، یادگرفته بود که خود، میتواند یاد بگیرد. یاد گرفته بود که برای یادگیری، خودش قابل و شایسته است. آری نگرانم در مسیر کسب سواد و دانش در مدرسه به یادگیری توسط معلم معتاد شود. و بعد از چند سال، انباری از دانش باشد، لیکن وقتی کلاس و معلم نباشد، یادگیری خودجوش در او، راکد و متوقف شود.
از اینکه کودک پاک و زلال و رو به آیین حنیف ابراهیمی و محمدی را به مدرسه بسپارم، برآشفته میشوم، چراکه نگران میشوم، مدرسه با تقدیم سواد و دانش دینی، فطرت سالم دینی فرزندم را از او بستاند. فرزندم میتواند سلامت انسانی را فهم و کشف و ثمراتش را در روابط با دیگران بیازماید و از این مسیر به نشاط و بهجت دینی برسد. اما مدرسه میتواند با تقدیم دانش مذهبی و ارزیابی محفوظات دینی و تبدیل فرزندم به انبار اطلاعات دینی، شوق انسانی و دینی را در فرزندم بمیراند. فرزندم انسان است، در طی دوران کودکی و نوجوانی باید اصل انسان بودن وی، در عمل پاس داشته شود، خوف آن را دارم که مدرسه با پیگیری هدفهای آموزشی که وزارت آموزش و پرورش به وی دیکته میکند انسان بودن فرزندم را به فراموشی بسپارد.
فرزندم منحصربهفرد و بیبدیل است. خالق وی، اینگونه او را آفرید، که مثل و مانند ندارد، آنچه او خواهد شد، در گوهر وجودی اوست، اینکه او چه خواهد شد، خالقش در وجود او به ودیعه گذاشته است، و او در مسیر شدن، وجودش را کشف و طی مسیر خواهد کرد. من بهعنوان پدر و مادر این فرزندبر ذهنیت و آرمانهایم مدیریت خواهم داشت. فرزندم مستخدم تحقق آرزوهای بربادرفتهی دیروزم نخواهد شد؛ او کیست و چه خواهد شد را منِ پدر یا مادر، تعیین نمیکنیم، چون او آن خواهد شد، که خود خواهد یافت. دلیلی نمیبینم که فرزندم را به مدرسه بسپارم تا با تعریف قالبی از انسان و هدفهای مدرسه، فرزندم را شکل دهد. وقتی به ماهیت وجود انسانی فرزندم میاندیشم، نگران شکلدهی مکانیکی وجودش توسط مدرسه به صورتی که مدرسه میخواهد، هستم، چون مقاومت او برانگیخته خواهد شد. نگرانم از اینکه، مدرسه با تقلا در اینکه او چگونه باشد، او را به عصیان در برابر قالبهای مدرسه وادارد و سرانجام، او آن شود که نه مدرسه میخواهد و نه ممکن کمال وجودی اوست. در این راه، من از رؤیاهای پدری و مادری خود، عبور کردهام و سرانجام وی را، آن میدانم که خداوند در وی بنا نهاده است و وی خودش آن را شهود خواهد کرد.
آری اینچنین شده که نمیتوانم به مدرسه اعتماد کنم و آیندهی فرزندم را به مدرسه واگذارم، بهعنوان یک پدر و مادر آنچه در اندیشه دارم، از سر مسئولیت و تعهد والدگری است و نه عصیانگری علیه مدرسه. من بهعنوان یکی از صدهاهزار والدین ایرانزمین، که دانشآموختهی دانشگاهی هستم، میتوانم متعهدانه خود عهدهدار تحقق اجرای اصل 30 قانون اساسی کشور برای فرزندم باشم. آنچه بهعنوان یک پدر یا مادر، مینگارم قلمفرسایی ادبی نیست بلکه اعلان یک برنامهی همگانی است. ما والدین این سرزمین، در ایران امروز، میلیونها دانشآموختهی دانشگاهی هستیم، محتمل است صدهاهزار نفر از ما از این شرایط و آمادگی برخوردار باشند تا تحقق اصل 30 قانون اساسی برای آموزش عمومی و برای فرزند خویش را خود متقبل و متعهد شویم. مطابق با این اصل دولت مکلف است آموزش عمومی رایگان و در دسترس را برای همهی ایرانیان فراهم آورد ولی وقتی جمعی ازما والدین تحقق این اصل را خود متقبل و متعهد میشویم، دولت موظف است زمینههای آن را برایمان فراهم آورد. در کشور ما، در کنار صدها هزار مادر غیرشاغل دانشآموختهی دانشگاهی، صدها هزار معلم بازنشسته نیز، حضور دارند.
اینها سرمایهی ما ایرانیان برای فرار از مدرسه هستند. شرایط زمانه دچار تغییرات بنیادی در نظام اطلاعات و ارتباطات شده است. ما والدین دانشگاهی و حوزوی بهویژه مادران دانشآموختهی غیرشاغل به همراه معلمان بازنشسته و معلمان آزاد و غیرشاغل در آموزش و پرورش با بهرهگیری از اطلاعات و دانش رسانههای مجازی و اینترنتی، میتوانیم مهارت والدگری خویش را در مسیر شکوفایی قابلیتهای فرزند خویش در یادگیری دانش توأم با خلاقیت و معنویت گسترش دهیم. ما، یعنی این گروه از والدین از وزارت آموزش و پرورش میخواهیم ذهنیت خویش را از آموزش، دستخوش تغییر نموده و با تمهید قانونی ما را در آموزش و پرورش فرزندمان، یاری نماید. اگر یکی از ما والدین با شرایط خاص، داوطلب تحقق اصل 30 قانون اساسی برای فرزند خویش باشد، دولت مفروض بدارد که برای تحقق این حق برای فرزندمان، از خود ما متعهد و مسئولتر و با پشتکارتر نمیباشد. این حق برای زمانی است که خودمان داوطلب تأمین این حق برای فرزندمان باشیم. دولت به ما والدین داوطلب و دانشآموخته اعتماد نموده تمهید قانونی این حق را فراهم نماید. اگر دولت و وزارت آموزش و پرورش آهنگ پشتیبانی از ما را در این راه یافتهاند، حداکثر در مدارس منتخب، کارگاه آموزش گسترش مهارت والدگری را برپا دارند تا ما والدین؛ بهویژه مادران داوطلب از یاریهایشان برخوردار گردیم. در این راه، ما داوطلب آموزش فرزند خویش، متعهد میشویم با مشارکت در نظام ارزشیابی مدرسهای در پایان دورهی تحصیلی -بهطور مثال پایه سوم و ششم ابتدایی- تحقق هدفهای مدرسهای را نیز به نمایش گذاریم.
در این راه، برای فراهمآوری تجارب فرهنگی، مذهبی، اجتماعی که در مدارس به اهداف پرورشی معروفند، ما میتوانیم از فرصتهای غیرمدرسهای بهره بگیریم. برخورداری فرزندمان از باشگاهها، ورزشگاهها، مساجد، فرهنگسراها، کانونهای پرورشی فکری کودکان و مهمتر از آن گروههای همسالان خانوادگی، میتواند از نگرانی دولت در تحقق هدفهای فرهنگیتربیتی، بکاهد؛ اگرچه محتمل است این نگرانی، فاقد ریشههای عملی باشد. آری این است حکایت فرزندم که پدرومادرش از مدرسه بیزارند و آرزوی رشد و تحول فرزند خویش را در مسیری طبیعیتر و درونزاتر، و البته سالمتر، بانشاطتر، معنیجوتر، دینیتر، خلاقتر وانسانیتر جستجو میکنند. جستجوی عملی شعارهایی که در سرآغاز همهی اسناد ملی در غالب ممالک جهان در حوزهی آموزش و پرورش برای غفلت و فراموشی، نگاشته میشود. نگارنده به عنوان یکی از پدران و مادران این سرزمین متعهد است بر اساس تغییر نگرش مسئولان آموزش و پرورش و کشور نسبت به مدرسه و تعلیم وتربیت در قبول نقش والدین داوطلب در آموزش فرزندشان، و به محض درخواست آنها، پیشنویس آئیننامهی آموزش خانگی را به مراجع هدیه نمایم.
* دانشیار روانشناسی دانشگاه پیامنور