علی سبزمیدانی
خرمالو، انار یا هندوانه فرقی نمیکند همه یا یکی، کافیست سرخ باشد و سرخ سرخ به سرخی خورشید. چند روزی است که رنگ میوه فروشیها سرختر شده، انگار دوست داران خورشید و روشنایی پرچمشان بالاست! همه دوست دارند که روشنایی بر تاریکی پیروز شود و نتیجه را هم میدانند چون هر سال در این موعد، سرانجام روشنایی است که برنده میدان است. بزرگترها میگویند جنگ و پیکاری در راه نیست، بلکه " چله " آبستن است و زایشی در راه است، خورشید بیگمان زاده میشود و ما هر سال به پای چله مینشینیم تا سپیده دم فارغ شود، فارغ از سیاهی.
اینجاست که کمی درنگ بایسته است. بزرگترها بیش از ما ارزش روشنایی و گرما را میدانند و میدانند که تا چهاندازه سیاهی و سرما ناگوار بوده است، تا جاییکه روزگاری نه چندان دور مردم با پوست و استخوان لمسش کردهاند! اما امان از ما که این روزها اینقدر در پناه فن آوری به دور از گرما و سرما زیستهایم که شاید بهتر است بگوئیم چله روستاییها در راه است! زمانی نه خیلی دور، در شب چله، گرد هم در کنار کرسی و به دور از وای فای و تلگرام و جنجالهای مختلف تنها حرف بود و شعر و داستان، شبی دلنشین و جشنی با رازهای خودش، جشنی که شوربختانه این روزها فقط هندوانه و انارش باقی مانده است، اما در میان شلوغیهای این روزگار هم هنوز چله رمز و راز خودش را دارد. بهانهی خوبی است در میان این همه روزمرگی دلیلی برای دور هم بودن و هم کلامی با یکدیگر داشته باشیم، چیزی که در لا به لای تنهاییهای تلگرامی گم شده است، گر چه اگر دور همیهای چله هم در گروههای مجازی جشن گرفته شود جای شگفتی ندارد. روزهاست هر لحظه پیامی میرسد، هنوز چله نرسیده گوشی تلفن همراهمان پر شده از پیامکهایی که پیشاپیش چله را شادباش میگویند و یا فلسفه آن را یادآوری میکنند.
"چله" یکی از کهنترین جشنهای ایرانی است، در گذشته آیینهایی در این برهه انجام میشده است که یکی از آنها جشنی شبانه و بیداری تا بامداد و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده بوده است. جشنی که از لازمههای آن حضور بزرگسالان و کهنسالان خانواده به نماد کهنسالی خورشید بوده است و همچنین خوراکیهای فراوانی برای بیداری درازمدت که همچون انار و هندوانه و سنجد به رنگ سرخ خورشید باشند. در این جشن طی شدن بلندترین شب سال و به دنبال آن بلندتر شدن طول روزها در نیم کره شمالی که مصادف با انقلاب زمستانی است گرامی داشته میشود.
میترسم از روزی که جشن "چله" به خواندن این نوشتهها در فضای مجازی خلاصه شود. به یاد یک دهه پیش، چند روزی پیش از رسیدن چله به دنبال آجیل و هندوانه میروم. سرخی میوهها انگار آتش وجودم را گرمتر میکند. پا به میوه فروشی میگذارم و فروشندهای با پیراهن قرمز بر تن داد میزند: "هندوانه چله میبری آقا؟ " یاد لباس حاجی فیروز افتادم و دم دمای نوروز! اما هنوز وقتش نرسیده و تا نوروز راهی دراز در پیش است، چرا که تازه اول زمستان است. با کیسههای انار و هندوانه راهی میشوم و ناخودآگاه هر چیز قرمزی نگاهم را به سوی خود جلب میکند، میخواهم سفره چله مان هر چه سرختر باشد. آجیل فروشیها هم حال و هوای چلهای دارند، خصوصا با دیدن دیس بزرگی که آجیل روی آن انباشته شده و روی آن نوشته است: "آجیل شب چله"، خلاصه همه دست در دست هم رسیدن "چله" را نوید میدهند. سفره مان کامل است، جمعمان جمع است و چله مان سرخه سرخ. شاهنامه و حافظ هم هست.
از خوبیهای تلگرام و فضای مجازی هم بگوییم، همین که بیشتر از گذشته به اصرار و تعبیرهای چله پی میبریم و بیشتر خودمان را در این حال و هوا میبینیم بخشی از آن به صدقه سری فضای مجازی است.
شاید اگر فضای سایبری یا مجازی نبود خیلیها از خیلی دلایل بزرگداشت چله اطلاعی نمییافتند. بسیاری از جشنهای اصیل ایرانی دیگر در میان ایرانیان آنچنان که باید گرامی داشته نمیشوند. " نوروز " و " چله " اما با بقیه فرق دارند. البته به لطف اطلاعرسانی و جهش و تمایل مردم به اطلاع از چند و چون رسم و رسومات کهن ایرانی، رفته رفته سایر جشنهای ملی و اصیل ایرانی نیز آماده میشوند تا بیشتر از گذشته مورد توجه قرار گیرند...
مادر کتاب حافظ میآورد و یک بیت خوش:
رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفر کرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
پدر شاهنامه میگشاید و و داستان بیژن و منیژه در راه است:
شبی چون روی شسته بقیر / نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
دگرگونه آرایشی کرد ماه / بسی گذر کرد بر پیشگاه
شده تیر اندر سرای درنگ/ میان کرده باریک و دل کرده تنگ
ز تاجش سه بهره شده لاجورد/ سپرده هوا را بزنگار گرد