فریدون مجلسی
بحثهای تاریخی درباره نهضت مشروطیت ایران بسیار شده كه در واقع حرکت سیاسی بزرگ و اثرگذار و مهمی هم در ایران و هم در منطقه بوده است. برخی عقاید خود را از دیدگاههای متعصبانه و آرزواندیشانه ابراز میدارند، یعنی تعبیر و تفسیرشان از آن جنبش آنچنان است که دوست دارند و ترجیح میدهند بايد به وجود ميآمد، نه آن چنان که بوده است. برخی بهدلیل نقش مهم مجتهدان آن را تحولی برخاسته از رهبری مذهبی تلقی میکنند که با توطئه متجددان فوکلی بهتراژدی مشروعیتطلبانه شیخ فضل ا... نوری انجامید و بهانحراف رفت و برخی در مقابل، بهمیان کشیدن پای روحانیون را موجب انحراف رنگ دمکراتیک مشروطیت از آغاز و «ایرانی شدن» آن میپندارند. برخی در همان زمان، یعنی 110 سال پیش، از آن جنبش انتظار برقراری دموکراسی مبتنی بر انتخابات و پارلمان داشتند، آن چنان که در خود فرنگ، یعنی مهد دموکراسی مدرن، با پشت سرگذاشتن انقلاب فرانسه با آن همه ادعا نیز وجود نداشت. برخی بهدلایلی آن را جنبشی پیروز میدانند که به هدف یا اهداف اصلی خود رسید و برخی بهدلیل آنکه بهزودی کار کشور را بههرج و مرج کشاند و سرانجام بهدیکتاتوری انجامید، شکست خورده میدانند و دل میسوزانند و برایش مقصر میتراشند.
بهنظر نگارنده هرکدام از این دیدگاهها بهنسبتی دخیل بوده است؛ ماننده نگاه «مشروطه ایرانی» که با همه شیرینی روایتی تاریخی از تحولات جهان بینی فلسفیِ مبتنی بر مذهب و عرفان در این سرزمین، باید گفت که پرداختن بهزمانهای بسیار دور که نسلهای بعد را بهدلیل گسستهای تاریخی، که حتی بهتغییر مذهب اکثریت مردم انجامید، کمکی نمیکند. روحانیت شیعه از زمان صفوی نوعی سلطه اجتماعی پیدا کرد که در دوران قاجار ادامه یافت و در اواخر سلطنت فتحعلیشاه، که ایرانیان بهخاطر از دست دادن گرجستان و قفقاز شمالی و ایروان خشمگین بودند، به بهانههایی مانند رها سازی برادران مسلمان از سلطه کافران، شاه قاجار را زیر فشار و تهدید قرار دادند و سید محمد مجاهد طباطبایی با صدور فرمان جهاد، اردوی شاه را بهفرماندهی عباس میرزا بهچمن سلطانیه کشاند و خودش نیز بهاتفاق ملا احمد نراقی و دیگران شمشیر بهدست در آنجا حضور یافت. باوجود پیروزیهای غافلگیرانه آغازین و فرستادن سر بریده «ژانرال اشپختور» که در واقع «انسپکتور ژنرال» یعنی بازرس کل ارتش روسیه بود، بهدربار فتحعلیشاه امیدهای واهی پدید آورد و سرانجام بهقرارداد ترکمانچای و التماس برای استرداد بخشهایی از سرزمینهای اشغال شده و پرداخت غرامات فقیرکننده انجامید. منظور تکرار دانستههای تاریخی نیست، منظور تذکر این نکته است که سیدمحمد مجاهد بهزودی مرد و فرزندش سید صادق طباطبایی، که مجتهد بزرگ دوران ناصرالدین شاه و مرجع عام بود، بار سنگین مسئولیت پدری را بر دوش میکشید. بههمین دلیل از محافظه کاری روحانیون کاسته شد و در دوران کوتاه امیرکبیر واکنش حادی علیه اقدامات عرفی او از جمله گشایش دارالفنون دیده نشد. سیدصادق طباطبایی سنگینی بار پدری را بهفرزندش منتقل کرد و این فرزند، سید محمد طباطبایی، آگاهانه و همسو با میرزا ملکم خان ناظمالدله بههواداری و بلکه بهرهبری مبارزهای در راه آزادی و قانون برانگیخت. این روزنامه چنانکه از نامش پیداست، راه توسعه سیاسی و اجتماعی ایران را در قانونمداری میدانست که مستلزم آزادی بود.
اهمیت نقش میرزا ملکم خان، بهخصوص در ترویج این گونه افکار بیشتر بهخاطر روزنامه «قانون» است که آن را از 15 سال پیش از جنبش مشروطه بهمدت هشت سال در لندن بهچاپ میرساند. این روزنامه در داخل ایران بهدست اشخاص با فرهنگ، بهویژه تحصیلکردههای دارالفنون میرسید و دست بهدست میشد. در اینجا منظور تکرار تاریخ وقایع نیست که بخواهیم از تاثیر آثار میرزا فتحعلی آخوندزاده و ابوالقاسم لاهوتی و دیگران نام بریم، اما با توجه بهاین متن لازم است بهرساله «یک کلمه» مستشارالدوله نیز اشاره کنیم که آن یک کلمه نیز چیزی جز «قانون» نبود. در واقع مراحل نیل بهدموکراسی مستلزم پیش نیاز آزادی و تثبیت «حکومت قانون» است.
اگر «انقلاب» را از دیدگاه مبارزه طبقاتی بنگریم، باید بپذیریم که چنان اقدامی برای واژگونی نظام حاکم باید از میان تودههای محروم برخیزد. در ایران بیش از 95 درصد مردم بیسواد و غافل و خفته بودند و حاکمیت چارهای نداشت؛ جز اینکه متکی بهسواد و دانش و مهارتهای نخبگان جامعه باشد. وقتی بهاسامی و موقعیتهای رهبران فکری و اجرایی جنبش مشروطیت ایران مینگریم، درمییابیم که همین روشنفکران آشنا شده با تحولات سیاسی و اجتماعی اروپا حتی از میان درباریان و روحانیونی که سوابق طولانیتری در کنار حاکمیت داشتند، توانستند آن آرمان مهم را بهدربار مظفرالدین شاه تحمیل کنند و در واقع مشروطیت را در شرایطی نارس بهدنیا آورند.
بازتاب این فرآیند را در متن فرمان مشروطیت میتوان دید که بهتشکیل مجلس شورای ملی فقط از نمایندگان: «شاهزادگان قاجاریه و علما و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف» سخن میگوید. سپس این بحث پیش آمد که پس تکلیف ملت چیست؟ طرح این پرسش، بیآنکه ملت خفته در آن نقش چندانی داشته باشد، موجب صدور فرمانی تکمیلی شد که در آن نامی از «نمایندگان ملت» آمده بود. با این حال در تشکیل مجلس اول از همان شیوه مندرج در فرمان اصلی استفاده شد و مجلسی از برگزیدگان همان اصناف تشکیل شد که بسیار رنگ شهری داشت و صمیمانه به وظایف خود عمل میکرد اما بعد از استبداد صغیر درانتخابات مجلس دوم، شیوه عمومیتر یعنی درظاهر دمکراتیکتر اجرا شد.
درواقع بهنظر نگارنده، مشروطیت ایران بیش از آنکه رنگ انقلابی طبقاتی و تودهای داشته باشد، حاصل هماندیشی و خیزش اصلاحطلبانه روشنفکران و نخبگان سطوح بالای جامعه بود و اگر جماعات شهری را بهدنبال داشت بر اثر فتواهای روحانیون پیوسته بهجنبش مشروطهخواهی بود.
اگر بهسیر دموکراسی پارلمانی در بریتانیا نگاه کنیم شباهت بیشتری بهگزینش محدود نمایندگان از نوع اول یعنی طبقات بالای اجتماعی داشت که مالک و مالیاتدهنده در حد نصاب بودند و میبینیم که بهتدریج و با توسعه فرهنگی و اجتماعی رنگ گزینش دمکراتیکِ عمومی بهخود گرفت. در ایران دموکراسی زودرس از سویی موجب سوءتفاهمی در میان صاحبان قدرت در ایالات و عشایر شد که آزادی را بهمعنی رفتار دلبخواهی تلقی میکردند و هر یک خود را فرمانروای مستقل دیارشان پنداشتند.
شگفتا که از آن یاغیان در تاریخ شفاهی و گاه کتبی بهنیکی و وطنخواهی یاد میشود که بههرج و مرجی بزرگ منجر شد. در میانه آن هرج و مرج که وقوع جنگ جهانی اول و اشغال بخشهای مختلف کشور از سوی متفقینِ روس و انگلیس از شمال و جنوب و از عساکر عثمانی از غرب کشور، بر شدت آن افزوده بود و پس از جنگ منجر بهکودتای سوم اسفند 1299 شد که میتوان آن را نوعی شوکدرمانی برای آن هرج و مرج دانست. نظیر شوکی که پس از هرج و مرجی که انقلاب فرانسه در پی داشت، منجر بهروی کار آمدن دیکتاتوری ناپلئون بناپارت شد. گرچه شوک بناپارت بهدموکراسی رویایی نظریه پردازان سیاسی طی چندین قرن گذشته پایان داد، اما توانست قانونمداری کم نظیری برای فرانسه بهارمغان آورد که بهتدریج سراسر اروپا و بلکه جهان را بهمدار قانونی کشاند. دموکراسی نسبی فرانسه پس از چندین تحول سلطنتی و جمهوری و امپراتوری، نزدیک صد سال پس از انقلاب بهمرحله هدف، یعنی دموکراسی پارلمانی در جمهوری سوم نزدیک شد که عامل موثر در آن نیز شکست فرانسه در جنگ بهآلمان در سال 1871 بود.
شوک رضاخانی نیز در سطحی پایینتر شباهتی بهشوک ناپلئونی داشت، اینان هردو از میان مردم برخاسته بودند و اگر حمایتی از سوی مردم نصیبشان میشد، بههمین دلیل بود، گرچه در همان زمان سطح فرهنگ عمومی در فرانسه از سطح فرهنگی دوران کودتای سوم اسفند ایران بالاتر بود، در ایران هم منجر بهدیکتاتوری قانونمدار شد. تفاوت آن با استبداد قاجاری و شاهان پیش از آن نیز در همین قانونمداری است. در جایی دیگر بهنقل از خاطرات گلشائیان، رجل سیاسی دوران پهلوی آورده بودم که وقتی او و همکارانش از اضافهکاری در آغاز دوران خدمت شکایت میکنند، روزی داور وزیر دادگستری بهدیدارشان میآید و در پاسخ بهاین نکته که چرا کاپیتولاسیون بهایران تحمیل شد، میگوید دلیلش این بود که ما قانون نداشتیم. بهانه بیگانگان این بود که چگونه سرنوشت کار و زندگی شهروندان خود را بهدست مقاماتی بی قانون بسپاریم؟ و کاپیتولاسیونی که بهاین دلیل یا بهانه تحمیل شود در واقع مخل استقلال کشور است و بهآن جوانان میگوید هر یک ساعتی که بتوانید این مجموعه قوانین را [که زیر نظر مسیو پِرنی تهیه میشد] زودتر آماده کنید کشورتان یک ساعت زودتر بهاستقلال خواهد رسید. این مجموعه قوانین در اوايل سال 1306 بهتصویب مجلس شورای ملی رسید و بلافاصله قانون لغو کاپیتولاسیون نیز تصویب و در اردیبهشت همان سال برای اجرا بهسفارتخانهها ابلاغ شد.
در بررسی اینکه آیا جنبش مشروطه برنده بود یا بازنده؛ نگارنده آن را برنده و حرکتی بهپیش میداند:
مشروطه مالکیت و حاکمیت کشور را از شاه ستاند و بهملت داد. دعاوی و بهانه جوییهای بعدی در باره صحت انتخابات و فراگیر نبودن رنگ دمکراتیک آن، در برابر پایان دادن بهاستبداد مالکانه شاه موضوعی فرعی و تابع زمان و همواره قابل اصلاح بود. پایین بودن سطح آگاهی و سواد و مشارکت عمومی مانع انتخابات اصیل بود و البته موجب هرج و مرج و کودتا و یک دوره دیکتاتوری شد که با وجود تزلزل مشروعیت نظری، اول توانست نظم و دوم یکپارچگی کشور را حفظ کند.دیکتاتوری ضمن اعمال نفود و برخی خودسریها، اصولا قانونمدار و ناچار بهتبعیت از قوانین مصوب همان مجالسی بود که انتخابات آنها هدایت شده یا مهندسیشده بود. از سوی همان مجالس مجموعه قوانین قضایی و اداری و مالی و بودجههای سالانه بهتصویب میرسید، برنامههای عمرانی و بودجه عمومی اجرا و تفریغ میشد، دادگاهها تشکیل میشدند و دعاوی مردم را حل و فصل میکردند.
اگر فراموش نکنیم که به طور دقیق در همان زمان در آلمان، کانون فلسفه و هنر و صنعت اروپا، نظام سرکوبگر نازیسم هیتلری، در روسیه جباریت خشن و خونبار استالینی، در ایتالیا فاشیسم موسیلینی، در ژاپن استبداد مقدس میلیتاریسم امپراتوری آفتاب تابان و در اسپانیا نظام فاشیستی فرانکو حاکم بودند، آن هم درباره تاریخ نه چندان دور کشوری که باید نخست سوادآموزی را میان نوباوگان و بهویژه دختران ایرانی ترویج میکرد، نظام تحصیلی متوسطه را شکل میداد، دانشگاه و صنعت ایجاد میکرد، نظام خانخانی را بر میچید، مالیات و سربازگیری توسعه اقتصادی را شکل میداد تا در این مسیر بتواند برای حق گزینش سیاسی اهلیت پیدا کند، شاید بتوانیم در ادعای شکست جنبش مشروطه منصفانهتر داوری کنیم.