مهدی تدینی
شاید حتی نامش را نشنیده باشید: «ناصرالملک»، از رجال برجستۀ قاجار. اما این مرد، ۴۶ ماه نایبالسلطنۀ ایران بود، یعنی کارهای اجرایی شاه (احمدشاه) بر عهدۀ او بود. ناصرالملک لقبش بود، نام اصلیاش ابوالقاسمخان قراگوزلو بود، متولد ۱۲۴۵ شمسی... او اولین تحصیلکردۀ ایران در دانشگاه آکسفورد بود.
۱۲۵۷ تا ۱۲۶۲ در اروپا هم تحصیل کرد و هم برخی کارهای سفارت را انجام میداد و به هلند و آلمان نیز برای کارهای دیپلماتیک رفته بود.
مرد جهاندیدهای بود و سواد عصر جدید را هم در انبان داشت، برخلاف اکثر رجال آن دوران و برخلاف عموم مردم و علما و روحانیون...
در دورۀ مظفرالدینشاه، سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۲۷۷ وزیر مالیه بود. پس از اعلام مشروطه دو بار نخستوزیر شد. پس از برکناری محمدعلیشاه (۱۲۸۸) و تعیین احمدشاه نابالغ بهعنوان شاه ایران، ابتدا عضدالملک و بعد از مرگ او، ناصرالملک ۴ سال نایبالسلطنۀ ایران بود. پس از آنکه احمدشاه در ۱۸ سالگی تاجگذاری کرد، ناصرالملک مسئولیتهایش را واگذار کرد و به لندن رفت.
اما نامۀ ناصرالملک به آیتالله طباطبایی
در روزهایی که علما به همراه سایر عدالتخواهان در پی مطالبات خود برای مجلس و عدالتخانه بودند، نامهای به آیتالله طباطبایی که از رهبران عدالتخواهان بود نوشت و تلویحاً اشاره کرد این راه که او و سایر عدالتخواهان میروند درست نیست.
در واقع تمام حرف ناصرالملک در آن نامه را میتوان خلاصه کرد در اینکه به گمان او مشکل اصلی ایران به زبان امروزی «ضعف منابع انسانی» است...
این ضعف هم به دلیل این است که ما در ایران افراد باسواد و آگاه به علوم جدید نداشتیم، که این نیز به دلیل ضعف، یا بهتر است بگوییم، فقدان نظام آموزشی بود... ناصرالملک میکوشید با مثال آوردن منظور خود را به آیتالله طباطبایی بفهماند.
میگوید، کاری که عدالتخواهان اکنون میکنند مصداق این است ران نپختۀ شتری را در حلق بیماری میکنند که رو به موت است و او را تازیانه میزنند تا از بستر برخیزد و بدود. میگوید، باید قطره قطره در گلوی این بیمار ناتوان آبگوشت چکاند و زیربغلش را گرفت و او را نرم نرم از جا بلند کرد. ناصرالملک میگوید، اکنون در کل ایران ۱۰۰ آدم باسواد که بتوان آنها را برای مجلس و برای اجرای امور اجرایی کشور انتخاب کرد نداریم. البته تأکید میکند، اینکه یک نفر چنان متکلف حرف بزند که برای فهمیدن منظورش به فرهنگ لغت نیاز باشد، دلیل بر باسوادی و لیاقت فرد نیست...
بلکه به افرادی نیاز است که سواد مدرن دارند، علوم جدید را میدانند.
ناصرالملک ژاپن و اقدامات امپراتور میکادو را مثال میزند و در نهایت پیشنهاد خود را هم مطرح میکند:
او میگوید در ایران حدود سه هزار مدرسه است که اینها زیر نظر علما اداره میشوند و از موقوفات بهره میبرند.
اما این مدارس به هیچ دردی نمیخورند، زیرا علوم جدید در آنها تدریس نمیشود.
پیشنهاد او این است که علما اگر میخواهند اقدام مفیدی انجام دهند از این نفوذ خود بهره برند و علوم جدید را به عنواد مواد درسی اجباری وارد مدارس کنند.
او نتیجه میگیرد: «برای هر مدرسه یک دوره از علوم عصر جدید را مجبوری قرار بدهند، ۱۲ سال نمیگذرد که دو طبقه شاگردهای فارغالتحصیل از این مدارس بیرون خواهد آمد. آن وقت مملکت ایران به قدر کفایت آدم عالم خواهد داشت که بتواند این حرفهایی که امروز میزنند و ابداً ثمر و فایدهای ندارد از روی علم و بصیرت به موقع اجرا بگذارند.»
ناصرالملک از معدود رجال قاجار است که میتوان او را بسیار جدی گرفت. وقتی مشروطه پیروز شد، او کوشید به عنوان میانجی، رابطۀ شاه و مجلس را درست کند. شاید به همین دلیل بود که بعدها فروغی، رئیس مجلس، برای نایبالسلطنه شدن او تلاش کرد، زیرا او را قابل اعتماد و لایقتر از دیگر رجال قاجار میدانست. اکنون ۱۱۱ سال از نگارش این نامه میگذرد، نام ناصرالملک فراموش شده است، اما معضل «ضعف منابع انسانی» همچنان پابرجاست...معضل نظام آموزشی همچنان پابرجاست...
مسیر انسانهای لایق به خارج از کشور بسیار هموارتر است تا به میدان بهارستان و مجلس...!
و مجلس همچنان برای گلابیخورها درهای گشودهتری دارد تا برای آدمها بزرگ...
ژاپنی که ناصرالملک مثال زد، فاصلهاش با ما روز به روز بیشتر شد و ما ایران ماندیم...
گویا سرنوشت اندوهبار ما را پایانی نیست...