چكيده: فردوسي براي ما چنان اساطير ملي و ميهني را ساخته است كه در مقابل هيچ اسطورهي بيگانهاي احساس كمبود و حقارت فرهنگي نكنيم. زيبايي كلامش هر خستگي و ستوه را بياثر ميكند و زبان پارسي و ملي ما را نيز بدان زنده ميسازد...
کامران منصوری جمشیدی
گروه فرهنگي: شاعري، اگر در جهان هنري كلامي و فني براي ابراز احساسات در قالب زيباگويي است، در تاریخ ايران زمين اين هنر، به وجهي تاريخنگاري، فلسفهپردازي، ابراز عقايد، جهانبيني، آموزش و پرورش حتي دانشگاه و راهنماي خرد، منشور روشنگري و سلاح آزاديخواهان و روشنفكران بوده است. هرچند در اين ميان شاعران مضمونپرداز نیز بودهاند و دغدغهي اصلي شعر آنان تنها هنرنمايي و خوشباشي هنري بوده و از شعر جز خود شعر را مراد نداشتهاند، ليكن چون نواي خوشي شنيده شده فراموش گرديده و صداي ماندگار نبودهاند.
حافظ شيراز فروزانترين اشعار پارسي را در لفافهي زيبايي، كلام خود آورده و جهانبيني عميقي را چون گنجی نهان داشته است و چون عقيدهاش متعالي و رو به آينده بوده بيشتر از سايرين ماندگار شده است. پندها و اصولهای اخلاقی در دانشگاه شیخ اجل سعدي، چنان شکرین و روان تبیین شده که هنوز هم در میان نطقها و صحبتهای خاص و عام شيريني جان است.
چون نيك بنگريم راز مانايي شاهنامه نیز از همين راز و رمزها و پندها و پيامهاست که به انگيزههاي ملي و ميهني به كار گرفته شده است و البته توسل به قالب شعري مناسب در این مانایی و جذابيت و زيبايي كارش بياثر نبوده است. از آن طرف جملات و قطعههای زیبا و حتی پر معنی و شعر گونه شاید بدلیل قالبهای بیوزن و قافیه بیشتر در نوشتهها و مرقومات ثبت بوده یا نهایتاً در خاطر خاطرخواهان گویندگانشان ماندگار باشد و عام شمول نیست.
شاهنامهي حضرت فردوسي اين گنجينهي حكمت و شاهكار بيمانند، براي كسانيكه اهل تأمل و كشف اسرار نيستند و براي اذهاني كه به خواندن اشعار ساده و بيپيام و رمانهاي بازاري عادت دارند و هميشه برآنند تا بيهيچ زحمتي و تحقيقي روزمرّگي كنند و نسبت به وطن، تاريخ و آينده بيتفاوت هستند، يك متن سختفهم و سراسر دروغ و افسانه و بيفايده است كه داستانهايش براي نسل ديروز و امروز حاصلي نداشته و ندارد. به آن تاريخ جعلي ميخندد و مارهاي شانههاي ضحاك و ديو و اژدها به نظرشان مضحك ميآيد. ليكن فردوسي در همان هزار و صد سال پيش اين كج فهميها را درك كرده و براي ذهن كورشان چراغ بر كشيده است كه:
تو اين را (شاهنامه) دروغ و فسانه مدان
بــه يکســر روش در زمـــانه مــدان
ازو هـــرچه انـــدر خــورَد بــا خــرد
دگــــر بــر ره رمــز معنـــي بــــرَد
خـــردمند چــو اين داستــان بشنــود
بـــه دانش گـــرايد بديــن نگـــروَد
و ليــــكن معنيش چــــو يـــادآوري
شـــود رام و كـــوتــه كنـــد داوري
و همچنين كلمهي ديو را هم خود رمز گشايي ميكند:
تـــــو مَـــر ديـــو را مردم بدشناس
كســـي كــو ندارد ز يـزدان سپــاس
هــــر آنكـــو بگشت از ره مردمـي
ز ديـــوان شمـــارش نـه از آدمـــي
امروز ميبينيم كه مردم و ملتهايي كه فردوسي و شاهنامه نداشتهاند كمترين خسران از اين فقدانِ نداشتن ميتولوژي و داستانهاي ملي اين بوده كه ناچار به واردات افسانهها و داستانهاي بيگانه شدهاند و نوجوانان تا بزرگسالان آنان مريد شنل قرمزي- زورو- سيندرلا- بن تن- مرد عنكبوتي و. . . شدهاند و البته كه ما نيز به واسطهي كم عنايتي به ادبيات خود فرصت داديم تا در مهجوري چشم اسفنديار، غربی ها پاشنهي آشيل را از آن الهام گرفته زبانزد خود ما كنند حکايت تاريخي عياران و يعقوب ليث از رابين هود چه كم دارد و همچنين است موارد ديگر.
چه بخواهیم و چه نخواهیم اسطورهها براي کودکان و نوجوانان یک نیاز عاطفی بوده و اگر اسطوره ملی نداشته یا نشناسند چنان میشود که در دنیای ارتباطات و لاجرم از ارتباطات، چنانکه میبینیم مثلاً یک سلطان عثمانی را برای تخیل خویش بر میگزینند یا با آن رویای کودکانه خویش را میپردازند.
همواره در سرزمين ما اين كاهلي و كمتوجهي به چشم خورده است اشعار خيام را غربیها براي ما جمعآوري كردهاند. اولين مصححان شاهنامه هم آنها بودهاند و حتي آثار باستاني ما را نيز آنان كشف و ثبت كردهاند. اكثر مردم ما حتي همت يكبار خواندن شاهنامه را ندارند و با انگ و ايراد به آن كتاب پُر ارزش از زير اين بار پرثمر شانه خالي ميكنند.
براي ما جذابيتي ندارد كه چرا از تملق و چاپلوسي اهريمن و بوسهي ارادت او بر شانههاي ضحاك دو مار ميرويند كه خوراکشان تنها مغز جوانان ايرانزمين است؟ چرا و چگونه ضحاك، بر ايران تسلط یافته و ايرانيان سالها به طاعت اوامر ظالمانهاش گردن نهادهاند؟. اكثر ما از خود نميپرسيم آيا اين همه فردوسي سعي دارد رگ غيرت و حس مليگرائي وطندوستي را در ايرانيان زنده كند. براستي براي مقصود و هدفي والاتر قصه گویی نبوده است؟
فردوسي براي ما چنان اساطير ملي و ميهني را ساخته است كه در مقابل هيچ اسطورهي بيگانهاي احساس كمبود و حقارت فرهنگي نكنيم. زيبايي كلامش هر خستگي و ستوه را بياثر ميكند و زبان پارسي و ملي ما را نيز بدان زنده ميسازد. از آنرو ميباشد كه يكي از محققان و نويسندگان نامي و جهاني مصر (1) در پاسخ به اينكه چرا پس از حمله اعراب در پی اسلام آوردن، مصريها عربزبان شدند اما ايران ضمن کمال پذیرش این دین الهی، همچنان بر اصالت زبانی ملی خود ماندند؟ ميگويد: «چون ما فردوسي نداشتيم» و يا اينكه آتاتورك در مورد فردوسي ميگويد: شما اهميت شاهنامه را در نمييابيد و نميدانيد كه اين كتاب، سند هويت و اعتبار شماست(2)» و بدان جهت است كه مجسمه فردوسي بزرگ در شهر رم ايتاليا هنوز جلوه ميكند.
شاهنامه در درون خود صدها افتخار ملي را به حقيقت ثبت و عنوان كرده است و گوشههای فراموش شدهای از زندگی نیاکان ما و علوم دانش و داشتههای آنان را در خاطر تاریخ تداعی میکند . براي مثالی کوچک از ثبت تاریخی علم و دانش ایرانیان در شاهنامه باید اشاره کرد که غربیها عمل سزارين را به زايش سزار روم منسوب ميكنند اما ما به جهت نقل و روایت فردوسي مفتخريم كه با دانش طبيبان ايراني رستم پسر زال را با عمل جراحي به دنيا ميآورند كه اگر فرض كنيم فردوسي تنها در زمان حيات خود اين موضوع را درک کرده و در زمان او رواج یافته و هيچ سابقه ديگر نداشته همينكه در زمان او يعني هزار سال پيش در ايران زمين چنين عملي انجام میشده است (و البته چه زيبا و مدرن شرح آن در شاهنامه آمده) خود جاي مباهات دارد:
سيمرغ به زال ميگويد:
بيـــاور يكـــي خنجـــر آبگــون
يكـــي مَـــرد بينا دل پر فســون
نخستيــن بـه مي ماه را مست كن
زدل بيــم و انديشــهاش پست كن
بكافـــد تهيگاه(پهلو) سرو سهــي
نبــاشــد مــر او را ز درد آگهـــي
ازو بچـــهي شيـــر بيرون كشـد
همـــه پهلوي ماه در خون كشـــد
وز آن پس بدوز آنكجا كرد چــاك
برون كن زدل ترس و تيمار و باك
گياهي كه گويمت با شير و مشـك
بكوب و بكن هرسه در سايه خشك
بســـاو و بــرآلاي بر خستگيــش
ببينـــي همـــان روز پيـوستگيش
آري؛ فردوسي در عهد سلطاني همهي عمر از ايران نوشت كه دربار آن سلطان تركنژاد محفل شاعران مديحهسرا بوده و چه صلهها و انعامها كه از او نميگرفتهاند ليكن او جز به عشق ميهنش نسرود. و همان عِرق ملي و اتكا به ايرانيت و تاريخ بود كه سبب شد سلطان ترك به حسد و خشم در حق با فردوسي اجحاف کند تا حکیم طوس نيز دليرانه به او يادآور شود كه:
اگــــر شــــاه را هم پدر شاه بود
مــرا بيش از اين حشمت و جاه بود
وگـــر مـــادر شـــاه بانـــو بُدي
مـــرا سيــم و زر تا بــه زانو بُدي
چـــو اندر تبـــارش بزرگـــي نبود
نيـــارست نـــام بـــزرگان شنـود
به هر روي مراد اين بود كه اين شاهكار ادبي و حماسي جهان، با زيباترين مضامين ملي و بهترين حماسههاي اساطيري براي ما يادگار مانده و سزاوار است كه بيشتر بدان بپردازيم اگر ما جوانان، چونانكه در خواندن و ترجمه داستانهاي تخيلي و بيگانه مانند هريپاتر ممارست و همت ميكنيم قدري هم بدين گنج التفات كنيم، خواهيم ديد اساطير و كاراكترهاي ملي ما در همهی جهان جايگزين همهي شخصيتهاي افسانهاي و داستاني دیگر ميشوند.
1- محمدحسين هيكل -وزير اسبق وزارت فرهنگ مصر
2 - خاطرات محمدعلي فروغي