گروه جامعه-رسانه ها: ندا فکر میکند اگر با آرش ازدواج کند، از درس و مشق نجات پیدا میکند. فکر میکند آرش همان شاهزادهای است که آمده او را از سرخوردگی اینکه هیچ نمره بالایی در کارنامهاش نیست، نجات بدهد. فکر میکند ایکاش به خواسته مادرش تن نداده و رشته ریاضی را برای ادامه تحصیل انتخاب نکرده بود. مادرش میخواست، دخترش که برایش هم پدر بوده و هم مادر، مهندس شود و بتواند سری توی سرها دربیاورد. اما ندا از همان ابتدا علاقه، استعداد و توان موفقیت در این رشته را نداشت.
حالا ندا به سوم دبیرستان رسیده، درسها سختتر شده، اضطراب کنکور، هم در کلاس و هم در خانه موج میزند و ندا خیلی کم در آزمونها نمره قبولی میآورد. او احساس میکند یک کوه سنگین به اسم درس روی دوشش است. اما نمیداند چطور باید آن را از شانههایش بردارد. نمیتواند با مادرش درباره اینکه به درس علاقهای ندارد صحبت کند. در مدرسه دوست زیادی ندارد. دخترها در گروههای سه، چهارنفره با هم معاشرت میکنند و ندا نتوانسته عضو هیچیک از این گروهها شود. از معلمها و اولیای مدرسه هم میترسد. تا اینکه سروکله آرش پیدا میشود. با آرش در فضای مجازی آشنا شده است.
در یک چتروم و چیزی نگذشته که ندا فهمیده تمام ساعات روز را یا به آرش فکر میکند یا مشغول صحبتهای تلفنی یا اینترنتی با اوست. با آرش میتواند از همهچیز صحبت کند؛ از بیعلاقگیاش به درس و مشق تا آرزوهایش برای آینده. سال سوم تمام میشود و ندا در امتحانات پایان سال در بیشتر درسهای تخصصی، تجدید میشود.
این اتفاق باعث میشود که ندا تصمیم بگیرد درس را کنار بگذارد و تشکیل خانواده بدهد. ماجرا را که با آرش در میان میگذارد، آرش مخالفت میکند. آرش نمیخواهد ازدواج کند و این باعث سلسلهدرگیریهایی میشود. درنهایت آرش تلفنش را خاموش و اکانتش را در فضای مجازی غیرفعال میکند تا ندا به او دسترسی نداشته باشد. برای ندا باورکردنی نیست. نمیتواند تصور کند کسی که فشارهای زندگیاش را از یادش برده بود، به همین راحتی رفته و ندا را تنها گذاشته باشد. به همین دلیل تصمیم میگیرد راه آخر را انتخاب کند. یک بعدازظهر که مادرش میخواهد به خویشاوندان سر بزند، درس را بهانه میکند و در خانه میماند. پنجرهها را میبندد و درزهایشان را با شال و روسری جفت میکند. زیر در اتاقها پتوهای کلفت میگذارد که جلو جریان هوا را بگیرد.
روی کانالهای کولر را با روزنامه و چسب میپوشاند. هیچ روزنهای برای عبور هوای تازه باقی نمیگذارد. به آشپزخانه میرود، رابط اجاق گاز را از شیر جدا میکند و همانجا وسط آشپزخانه درازبهدراز میخوابد تا بمیرد. ٢٠ دقیقهای بیشتر نگذشته که کسی کلید در قفل در میاندازد. مادر نداست. مادر برای باز کردن در با مشکل روبهروست. پتوی ضخیمی پشت در است. مجبور میشود در را هل دهد و وارد شود. وارد که میشود، دخترش را بیحال کف زمین آشپزخانه پیدا میکند. بوی گاز همهجا پیچیده. مادر گاز را قطع میکند و با اورژانس تماس میگیرد. ندا نجات پیدا میکند.
داستان خودکشی ندا را خانم «ابراهیمی»، دبیر ریاضی ندا، برایمان تعریف میکند. ماجرا مربوط به چهارسال پیش و قبل از بازنشستگی خانم ابراهیمی است. ابراهیمی میگوید: «وضع زندگیشان بد نبود اما مادر ندا روی درس دخترش خیلی حساس بود. خیلی به مدرسه میآمد و با ما صحبت میکرد. متوجه مشکلات دخترش هم شده بود و میدانست با یک پسر حرف میزند. اما نمیدانست چه باید بکند. میگفت دخترش را کنترل میکند که از خانه بیرون نرود یا زیاد تنها نباشد اما ندا هر فرصتی پیدا میکند، یا پای تلفن است یا پای کامپیوتر مشغول چتکردن. از معلم پرورشی خواسته بود با ندا صحبت کند. او هم این کار را کرده بود اما بینتیجه».
او ادامه میدهد: «بعد از خودکشی هم ندا دیگر به مدرسه ما نیامد. شنیدهام که به مدرسه دیگری رفته و دیپلمش را گرفته است. اما مادرش خیلی از این اتفاق شرمگین و ناراحت بود. فکر میکنم رفتن به مدرسه دیگر هم تصمیم مادر ندا بوده باشد».
همه اما به اندازه ندا خوششانس نیستند. خانم «طالقانی»، دبیر ریاضی در شیراز، تجربههای دیگری دارد که آنها را با ما در میان میگذارد: «پارسال یک پسر توی شیراز خودکشی کرد. یعنی خودش را دار زد. فکر کنم اول دبیرستان بود. خودکشی کرد بهخاطر اینکه روز قبل موبایل آورده بود مدرسه. مدیر دبیرستان هم بیرون کلاس نگهش داشته و گفته بود والدینت باید بیان. والدین دیر میکند و بچه هم که بیرون کلاس بوده و کسی حواسش بهش نبوده، میره خونه و خودشرا دار میزنه. البته بعدا معلوم شد دلایل خانوادگی هم داشته. خود من یک دانشآموز دختر داشتم که ششسال پیش قرص خورد. بچهها اومدن قبل از ورود به کلاس به من گفتن. منم به دفتر مدرسه گفتم و اورژانس اومد و بردنش بیمارستان و معدهاشرو شستوشو دادن».
او ادامه میدهد: «این دانشآموز افسردگی و مشکل خانوادگی داشت. دوسالی که من معلمش بودم، ناخنهایش را تا ته جویده بود. اضطراب شدید و فراموشی سر جلسه امتحان و از نظر من نیاز به توجه بالا داشت. خود من سهبار با مادرش حرف زدم. میدونم که تکفرزند بود و حتی گاهی خودشرو توی خونه از سر عصبانیت کتک میزد».
آقای «فتحی»، دبیر دبیرستانی در سنندج، داستان خودکشی دانشآموزش را در وبلاگش نوشته است: «دانشآموز ١٥ ساله سنندجی در پایه نهم مشغول به تحصیل بود. او دانشآموزی مؤدب و بااخلاق بود که زیاد رغبتی به درسخواندن نشان نمیداد و تقریبا به اصرار خانواده مشغول به تحصیل بود. پدرش کارگر بود و زندگی سادهای داشتند». نام این دانشآموز اشکان بود. او دوشنبه چهارم آبان سال گذشته ساعت حدود ١٦ از مادرش تقاضای ٣٠هزار تومان پول بابت هزینه بیمه مدرسه یا کمک به مدرسه میکند. مادر قول پرداخت میدهد. او دوباره درخواست میکند که برای فردا کفش ورزشی نیاز دارد و باز هم مادر قول خرید میدهد.
اما اشکان میگوید: «پدرم کارگر است و چرا باید اینهمه هزینه روی دستش بگذارم؟ از کجا بیاورد؟» با هم کمی بگومگو میکنند؛ اما نهایتا مادر از اشکان میخواهد با هم برای خرید کفش بروند؛ اما اشکان میگوید من نمیآیم و سپس نمره پایش را به مادر گفته و از مادر میخواهد بهتنهایی برای خرید کفش برود. مادر خانه را به قصد خرید کفش ترک میکند. به کفشفروشی که میرسد، نمره پای اشکان را فراموش کرده است. به منزل زنگ میزند؛ اما کسی برنمیدارد. به موبایل اشکان زنگ میزند؛ اما باز کسی برنمیدارد. نگران شده و دست خالی برمیگردد. به خانه که میرسد با جسم بیجان پسرش که خود را با یک روسری به میله بارفیکس حلقآویز کرده است، مواجه میشود. از فتحی درباره بعد از حادثه میپرسم، اینکه واکنش اطرافیان دانشآموز به خودکشی او چگونه بوده است، میگوید: «تا مدتی بعد از این اتفاق هر روز به خانه پدر و مادرش سر میزدم. پدر اشکان درنتیجه این اتفاق تومورش عود و فوت کرد. بعد از این اتفاق دیگر منزلشان نرفتم؛ ولی میدانم حال مادر اشکان بعد از این اتفاقها خیلی بد شده. جای خالیاش سر کلاس کاملا معلوم بود و گاهی با بچههای کلاس همگی با هم گریه میکردیم».
بلایی به اسم خشونت علیه خود
در سال گذشته در ایران ١٣ مورد خودکشی دانشآموزی اتفاق افتاد. از ابتدای امسال تاکنون شش مورد خودکشی صورت گرفته است. «فاطمه طهماسبیزاده»، مشاور خانواده و ازجمله مشاورانی است که در کلینیک آموزشوپرورش به دانشآموزان مشاورههای فردی میدهد. از او میپرسم آیا میتوان گفت خودکشی دانشآموزان نوجوان نسبت به گذشته بیشتر شده است. طهماسبیزاده پاسخ میدهد: «راستش را بخواهید، اینکه ما بگوییم آمار خودکشی نسبت به گذشته افزایش یافته، تحریکی است برای سایر دانشآموزان. خود من شاهد موردی بودهام که در استان تهران پس از خودکشی یکی از دانشآموزان، ٩ نفر در همان مدرسه دست به خودکشی زدند. دانشآموزان در دورهای از زندگیشان به سر میبرند که بیشتر از انواع دیگر، از طریق یادگیری مشاهدهای یا تقلیدی رفتارها را میآموزند؛ بههمیندلیل نباید این موضوع را طوری مطرح کرد که دانشآموزان هم فکر کنند خودکشی راهحل است. در پاسخ به این سؤال شما میتوانم بگویم که دانشآموزان هم قشری از جامعه ما هستند و خودکشی در این قشر نیز درصدی از کل جمعیت آنان است».
به او میگویم بههرحال سکوت درباره این موضوع هم پاککردن صورتمسئله است و جواب میگیرم: «واقعیت این است که در پرداختن به مسئله خودکشی نوجوانان باید بهگونهای این مسئله را مطرح کرد که خودکشی تقبیح شود؛ چراکه افرادی که دست به خودکشی میزنند، درواقع از مهارت حل مسئله بیبهره هستند. شکل دیگر استفاده از خشونت علیه خود بهجای فکرکردن به راهحلها در نوجوانان خودزنی است. درحالحاضر با پدیدهای مواجه هستیم که ما مشاوران بین خودمان نام «سونامی دستبند» را بر آن گذاشتهایم».
اما سونامی دستبند چیست؟ خودزنی به شکل خراشدادن مچ دست با تیغ. البته این به قول خانم مشاور «تیغانداختن» ممکن است در دیگر جاهای بدن هم باشد؛ مثل سینه، شکم و بازو. طهماسبیزاده تأکید میکند: «در سال گذشته یکسوم دانشآموزانی که به من مراجعه کردند، خودزنی کرده بودند. این سونامی بیشتر بین دختران رواج دارد. یکی از مراجعان من که خودزنی کرده، سر کلاس این کار را انجام داده است. ماجرا از این قرار بوده که برادر این دختر با پسری مشکل شخصی داشته است و آن پسر برای انتقامگرفتن از برادر، شایعهای را در مدرسه علیه این دختر درست کرده بود و مراجعهکننده من سر کلاس رگش را زده بود. ببینید در اینجا دیگر مسئله خشونت علیه خود نیست، حتی دیگر دانشآموزان نیز در اینجا گرفتار خشونت شدهاند».
او ادامه میدهد: «دلایل خودکشی و خودزنی متفاوت است؛ اما یکی از دلایل بسیار مهم خشونت علیه خود در میان دانشآموزان، بحران نوجوانی است. البته درباره علل خودکشی هم علاوه بر بحران نوجوانی علل روانی، فیزیولوژیک و خانوادگی دخیل هستند. از سوی دیگر نوجوانان ما با مهارتهای زندگی آشنا نیستند. به همین دلیل لازم است به آموزش مهارتهای زندگی از ابتدایی تا دانشگاه قویا توجه شود. یکی دیگر از مراجعان من دانشآموز نوجوانی بود که میخواست با پسری ازدواج کند؛ اما خانواده مخالفت میکردند. او ابتدا تصمیم گرفت با آن پسر فرار کند و بعد که خانواده او را حبس کردند و مانع او برای انجام این کار شدند، او خودش را از طبقه دوم خانهشان به بیرون انداخت. نمرد؛ اما ستون فقراتش شکست. این در حالی است که اگر همین نوجوان مهارت تصمیمگیری یا حل مسئله را آموخته بود، دست به چنین اقدامی نمیزد». طهماسبی در پایان تأکید میکند درباره حل معضلات دانشآموزان تنها آموزشوپرورش یا خانواده مسئول نیستند؛ بلکه برای ازبینبردن همه اشکال خشونت در میان نوجوانان همه جامعه باید دست به دست هم دهد.
٣ سرنوشت
علی کودک کار بود. صبحها سر کلاس حاضر میشد و عصرها در محل کار. به همین علت فرصت زیادی برای وقتگذاشتن روی درس و مشقش را نداشت. در مقطع راهنمایی درس میخواند و همین هفت، هشتسالی هم که درس خوانده بود، همه درسها را با نمره لب مرز قبول شده بود. فکر میکرد استعداد درسخواندن ندارد. ازطرفی با فشار مادر و پدر ازکارافتادهاش برای ادامه تحصیل مواجه بود. به همین علت یک روز زودتر از معمول به خانه رفت، یک شیشه الکل صنعتی را برداشت، با سرنگ از آن الکل کشید و به خود تزریق کرد. اما هنوز زنده بود. به همین علت سراغ داروهای پدرش رفت. هرچه قرص بود را برداشت و با هم خورد. اینبار کارش موفقیتآمیز بود.
پروانه دختری باانرژی بود. درسخوان نبود اما از آنهایی بود که از حضور در کلاس درس و ارتباط با سایر همسنوسالها لذت میبرد. البته تا قبل از اینکه برایش خواستگار بیاید. دوم دبیرستان بود که مادرش خبر داد قرار است به عقد یکی از بستگان دربیاید. تلاش کرد به این ازدواج تن ندهد اما انتخابی در کار نبود. یک روز تصمیم گرفت. داخل حمام رفت. یک پیت نفت هم با خودش برد. در حمام را قفل کرد و خودش را آتش زد. خودکشی موفقیتآمیز بود. در ایلام خودسوزی یکی از مرگهایی است که زنان و دختران زیادی را در خود بلعیده است.
رحمان سال چهارم دبیرستان و شاگرداول کلاس بود. همه دبیران مدرسه منتظر خردادماه آن سال بودند تا نتیجه زحمات خودشان را در رتبه تکرقمی رحمان در کنکور ریاضی ببینند. اما رحمان در خانه مشکلات زیادی داشت. آبش با پدرش توی یک جو نمیرفت. هرروز مکالمه و مشاجره، برای رحمان و دیگر اعضای خانواده سخت و طاقتفرسا شده بود. انتظارات پدر از پسرش و ناتوانی پسر در برآوردهکردن آنها و درکنشدن پسر نوجوان از طرف خانوادهاش باعث شد یک روز رحمان تفنگ شکاری پدرش را بردارد و با آن قلب خودش را نشانه برود. خودکشی موفقیتآمیز بود. اگرچه خانواده بعد از مرگ تصمیم گرفتند علت مرگ را نه خودکشی بلکه یک تصادف در کار با اسلحه عنوان کنند.