اینجا منطقه دره وی در حاشیه مشهد است. در دل کوچه پس کوچههای دره وی خانهای با حیاط بزرگ و دیوارهای آجری و گلی به چشم میخورد که بیشتر شبیه انباری بزرگ است؛ در گوشهای از آن کمدی قدیمی روی چند ردیف آجر جا خوش کرده و در سمتی دیگر قفسی روی زمین برای کبوترها ساختهاند. پیرمرد 80 ساله با چشمانی توسی رنگ که مانند تیله می درخشند دست به سینه در گوشهای ایستاده و خوشامد میگوید. همسرش دیگر کمی خمیده شده و چادری رنگی به سر دارد و مراقب است نوههایش بازیگوشی نکنند.
وارد خانه میشویم؛ نجمه سرش را بالا گرفته و از پایین نگاهمان می کند اما چیزی نمیگوید. از تختش پایین آمده و در گوشهای از اتاق دراز کشیده و در خودش مچاله شده است. لاغری مفرطش جلب توجه میکند و به نظر میرسد با هوشیاری کامل تک تک مان را برانداز میکند و به حرفهایمان گوش میدهد.
غلامکار، مددکار کمیته امداد درباره وضعیت نجمه توضیح میدهد: نجمه 32 ساله، 15 سال است که در بستر افتاده و علت آن افسردگی شدید و بیماری اعصاب و روان است. میگویند که در دوران مدرسه دختر آرامی بوده و معلم تشخیص میدهد که او با بچهها ارتباط برقرار نمیکند و گوشه گیر است. او در همان دوران افسرده میشود و از تحصیل باز میماند و حالا بیماری اش پیشرفت کرده و شبیه به فلج مغزی شده است.
وی میافزاید: نجمه تحت پوشش طرح شفا قرار دارد و ماهانه 200 تا 300 هزار تومان کمک خیران برای داروهای وی میرسد و ما در مداوای او مشارکت میکنیم.
خانم مددکار در حال توضیح بیماری نجمه است و وقتی پتو را کنار می زند تا پاهای او را که در شکم جمع شده و می لرزد را نشانمان بدهد، واکنش نشان میدهد و با حرکات دستانش میگوید که از این کار خوشش نمی آید، اما وقتی از او میپرسد که آیا خوشحال است این همه مهمان دارد؟ سر تکان می دهد و لبخند می زند اما حرکتی بیش از این نشان نمی دهد.
مادر نجمه میگوید: همسرم از 58 سالگی تحت پوشش کمیته امداد است، پنج دختر دارم که یکی از آنها فوت کرده است و او هم قبل از مرگش گرفتار افسردگی بود. همه دخترانم ازدواج کرده اند اما نجمه هنوز بیمار است.
از او می پرسم آیا نجمه میتواند حرف بزند که میگوید: با ما گاهی صحبت می کند اما با دیگران نه. نجمه به شدت به لباس علاقه دارد و مرتب اصرار می کند برایش لباس های نو بخریم و تنش کنیم.
پدر نجمه همچنان آرام نشسته و سرش را پایین انداخته است و گاهی که سر بلند می کند چشمان توسیاش که حالا هالهای از اشک روی آن نشسته در صورت چروکیده اش برق میزنند.
همراه تیم رسانه ای کمیته امداد به خانهای دیگر در حاشیه دره وی مشهد میرسیم که در انتهای آن بیابانی فراخ دیده میشود و میتوانی در پشت دیوارهای یک باغ خرید و فروش مواد مخدر را علنا به چشم ببینی. در میزنیم و وارد حیاطی می شویم که یک راهروی باریک بلند دارد. زن میانسالی به همراه دو فرزندنش به استقبالمان می آیند. دختر کوچک که ظاهری پسرانه دارد و بالا و پایین می پرد سمت ما می دود و دستمانمان را می فشارد و به داخل هل میدهد. خوشحال است و خیلی زود با همه عیاق میشود و علاقه زیادی به تصویربرداری و عکاسی دارد . در مقابل دوربین همه عکاسان می نشیند و حتی اصرار دارد چند عکس سلفی با هم بیندازیم.
اسم دختر را که می پرسیم بلند می گوید: "مهسا". مادرش پشت بند او می آید و میگوید: اسمش نرگس است اما خودش اسم مهسا را دوست دارد و اصرار میکند همه مهسا صدایش کنند.
مهسای یازده ساله که از امسال به مدرسه استثنایی رفته و خواندن و نوشتن را شروع کرده است به قدری شادمانه با ما وارد گپ و گفت میشود که از شنیدن ماجرای بیماری و ابتلایش به سرطان خون شوکه می شویم. مهسا ماهی دوبار شیمی درمانی میکند.
مادر مهسا که حدود 10 سال پیش به علت اعتیاد از همسرش جدا شده است قالیبافی میکند اما میگوید هزینه درمان و مدرسه بچهها بالاست و تامین معاش برایش مشکل است. اما کمیته امداد در درمان مهسا و تامین بخشی از معیشت آنها کمک میکند.
مقصد بعدی منزل خانوادهای با سه فرزند است، مادر خانواده به گرمی به استقبالمان میآید. بتول دخترعموی همسرش بوده، ازدواج فامیلی کردهاند و حالا دخترش دچار ناراحتی قلبی و دو پسرش گرفتار شکاف کام و به اصطلاح لب شکری شدهاند. سجاد پسر اول خانواده کلاس پنجم است و با هشت عمل جراحی که بر رویش انجام شده حالا وضع بهتری دارد، هرچند کمی در تکلم دچار مشکل است و برای بهتر شنیدن باید سمعک بزند. امیر مهدی دومین پسر اوست و در سن هشت سالگی باید عمل پیوند کام انجام بدهد.
اینجا در روستای دره وی در حاشیه مشهد زنی شجاع از اهالی سبزوار زندگی میکند، زنی 41 ساله که از 22 سالگی درگیر ناراحتی قلبی و از کارافتادگی همسرش شده و حالا سه فرزند بیمار هم دارد؛ ناچار است در خانه های مردم کار کند و خم به ابرو نیاورد. زنی که از ابتدای جوانی بیمار داری کرده و شاهد رنج همسر و فرزندانش بوده اما همچنان روحیهاش را حفظ کرده و به موفقیت فرزندانش در آینده دل بسته است و دوست دارد آنها در هر شرایطی درس بخوانند.
خانهای کوچک دارد که پردههای سفید توری قدیمیاش تو را به گذشته میبرد. فرزندانش در گوشهای آرام نشستهاند و با سکوتی مملو از شرم و اندوه نگاهمان میکنند. از سجاد که پسر ساکت و کم حرفی به نظر میرسد درباره حال و هوای درس خواندن می پرسیم، سمعکش را به گوش می زند و میگوید که هنوز کتاب نو ندارد و با کتابهای دست دوم درس میخواند و ناراحت است.
خانواده پنج نفره او هفت سال است تحت پوشش کمیته امداد هستند و وقتی درباره گذران زندگی از او میپرسیم میگوید: در دوران عقد بودم که همسرم به ناراحتی قلبی مبتلا شد و همان زمان به کمیته امداد رفتیم؛ "سجاد" پسر اولم لب شکری داشت و برایش کارت درمان گرفتیم. او شش بار در مشهد و دوبار در تهران عمل شد و حالا ارتودنسی دندان هایش باقی مانده که هزینه هایش بالاست. "امیرمهدی" هم با همین مشکل به دنیا آمد و ما او را به کمک یک مرکز خیریه در تهران عمل کردیم. کام امیرمهدی هنوز باز است و باید شیر خشک بخورد و بسیار ضعیف است.
وی ادامه میدهد: این خانه را هشت میلیون تومان خریدیم که بخشی از هزینه آن را امداد پرداخت کرد و وسایل خانه هم از طریق امداد در اختیار ما قرار گرفت. بچه هایم حدود 15 حامی دارند و از طریق مستمری ماهانه و یارانه گذران زندگی میکنیم.
کم نیستند زنانی که رنج فقر بر پیشانی پر خط شان نشسته و اندوه در چشمهایشان موج میزند اما با آبرو روزگار میگذرانند و در خانههایی زندگی میکنند که ممکن است هرکدام از ما بارها از جلوی آن رد شویم اما هیچ گاه متوجه نور کم سوی چراغ زندگی شان نشویم. هر چند نهادحمایتی کمیته امداد تلاش کرده است با پوشش خدماتی چون درمان و تحصیل فرزندان و جذب مشارکت خیران کمی از بار زندگی مددجویانش بردارد، اما هنوز بسیاری از این خانوادهها نتوانستهاند زیر فشار زندگی کمر راست کنند.