الف. میم. بِشِلی
صد سال پیش، اولویت تلاشهای روشنفکران، دو چیز بود:
1. تدوین قانون و ترویج فرهنگ التزام به قانون؛
2. خرافهزدایی از فرهنگ و باور و ترویج عقلمداری. در این موارد مشخصا پیشرفت قابل توجهی نداشته ایم و پروژه روشنفکری از این بابت توفیقی کسب نکرده است. مدتی بعد روشنفکران کار را آسانتر کردند و به سراغ پروژههای سادهتر رفتند؛ طرح تئوریهای ماوراء الطبیعی یا سیاسی که به کلی در عرصه نظری متوقف بود و در عینحال که میتوانست شهرت و محبوبیتی برای روشنفکر پدید بیاورد، خطر و خرجی هم نداشت و از پشت میز اتاقی در یک ویلا هم میشد سالها به این طرز روشنفکریِ اشراف سالارانه پرداخت و از همان جا به رای و نظر و سلیقه و انتخابهای عوام تاخت. با این حال دستاورد معرفتیِ معطوف به عمل در این تلاشهای روشنفکرانه همین است که میبینیم: با در نظر گرفتن شاخصهایی مثل نرخ مطالعه سرانه، نرخ کار مفید سرانه، نرخ تولید سرانه، نرخ تولید زباله سرانه، نرخ مصرف انرژی سرانه، نرخ دروغ گویی سرانه، نرخ توهمِ خودبرترین پنداری سرانه و نرخهای دیگری که هنوز به ذهن بنی بشری نرسیده که آنها را در مطالعات روان شناختی و اجتماعی اندازه گیری و بررسی کند، مشخص میشود که تلاش مشترک نهادهایی که آموزش و تربیت دو، سه نسل اخیر ایرانیان را بر عهده داشتهاند و روشنفکران سیاسیِ منتقد همان نهادها اکنون به کجا انجامیده است.
در طول این چند دهه، نه نهادهای دولتی به اولویتهای آموزشی مردم توجه مشخصی داشتهاند و نه روشنفکران این دست موضوعات را عرصه جذابی برای نقد و بحث دیدهاند.
این است که خانه مان آتش میگیرد و وسط خیابان میایستیم و سلفی میگیریم؛ با یک، دو پست توی تلگرام جوگیر میشویم و خبری را که کوچکترین اطلاعی درباره موضوع و محتوا یا اصالت و وثاقتش نداریم داغ میکنیم؛ تمام عقب افتادگیهای زندگیمان را سعی میکنیم پشت فرمان خودرو با گاز دادن جبران کنیم و با سرعت هفتاد، هشتاد کیلومتر، فاصله سی متر مانده به چراغ قرمز را طی میکنیم؛ از برقراری ساده ترین ارتباطهای انسانی و اجتماعی عاجزیم ولی برای همه نوع مشکلات روانشناختی و عاطفیِ دیگران نسخه میپیچیم؛ به عنوان کارفرمایانی در کوچکترین شرکتها و پایینترین بخشهای اقتصادی جامعه، به کارمندانمان اجحاف میکنیم و همزمان معتقدیم دولت به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین بنگاه اقتصادی حق ندارد چنین و چنان کند؛ ما از نهادهای دولتی انتظار نداریم ولی از روشنفکران به عنوان بخشی از بدنه مردم البته توقعات بسیار داریم؛ اینکه به جای پرداختن به موضوعات سیاسی و فلسفی و ماورایی، به زندگی مردم، به همین زندگی روزانه توجه کنند و بکوشند چونان روشنفکرانی اجتماعی (ولو به صرفه نباشد) بخشی از تربیت نسل جدید را بر عهده بگیرند. نقد قدرت، اگر هم بایسته باشد، متاخر بر تربیت است؛ دولتمردان از آسمان نمیآیند، از میان همین نسلی بر میخیزند که ما در تربیت و آموزش درستشان کوتاهی میکنیم.