مانی پارسا- روزنامه بهار
بخش اول
داوران داوری میکنند و خود در معرضِ داوری قرار میگیرند.اگر این داوران و عقبههای احتمالیِ جریانِ داوری را در جایگاهی نمیدانیم که شعرِ ما را قضاوت کنند، چرا دفترمان را برای قضاوتشدن تقدیم میکنیم؟ شاعری که دفترش را برای قضاوتشدن میفرستد، چه میجوید؟ ــ لَختی دیدهشدن.جز این است؟ اگر برگزیده شد که فبهالمراد، اگر نشد اعتراضی میکند لَختی دیده میشود.این خاصیتِ جوایز است در ولایتِ ما.هیچ برناگزیدهای نمیگوید ماستِ من ترش بود برگزیده نشد.اگر جایزه میدهیم و میگیریم باید این سازوکار را درک کنیم.بر کسی که برگزیده نمیشود نمیتوان خرده گرفت که چرا اعتراض میکنی؟ بهفرض که اعتراض از سرِ حسادت و بخل باشد؛ این هم جزئی از سازوکارِ جایزهست؛ هرچند، به باورِ من، اعتراضها از سرِ حسادت و بخل هم نیست الزاماً.اعتراض فرصتی است برای حرفزدن و خالیکردنِ خشمی انباشته از هزار دردِ بیدرمان؛ نیز پاسخ به اعتراض، و حتی با غلظتِ بیشتر.
آنچه در پاسخ به معترضان میگوییم خود اعتراض است.چرا فکر میکنیم فردِ معترض یکسره پرت میگوید، مغرض است، یا ریگی درشتدانه به کفش دارد؟ ریگ البته دارد.همه دارند.اما ریگ، اولاً آنقدر که فکر میکنیم درشت نیست، و ثانیاً، خودِ شخص که ریگ در کفشِ خودش نمیگذارد؛ ریگها جاری و ساریاند و هر آن ممکن است بخزند تو کفشها. در بیابانِ بیآبوعلفِ روزمرهاندیشیهای ما چیزی که فراوان است، ریگ! کی میتواند بگوید ریگی به کفش ندارد؟ هیچ تفاوتی میانِ امیال و آمال و نیّاتِ برگزیدگان و هوادارانِ ایشان، و برناگزیدگان و هوادارانِ ایشان نیست.جایزه فرصتی برابر برای دیدهشدن و حرفزدن است.
بنده مدعیات و آرای برگزیدگان و برناگزیدگان و گزینشگران را درخورِ بحث و ارزیابی میدانم، نه داد و گرفتِ جایزه را.جوایزِ ادبی نمایشهایی اجتماعیاند و هر کس در نمایش نقشِ خویشتنِ خود را بازی میکند. سه کاراکترِ اصلیِ این نمایش عبارتند از داورانِ گزینشگر، برگزیدگان، و برناگزیدگان.افراد در جایگاهِ خود مستقر میشوند و یکدیگر را به ناز یا سیلی مینوازند.آنکه برای تو جنابِ مستطاب است، برای یکی دیگر مستشارِ مزدبگیرِ مجمعی خیالیاست و برعکس.کاراکترهای اصلی حتماً آنقدر باهوش تشریف دارند که بدانند هواداران، موافقان و مخالفان نیز نقشِ خود را بازی میکنند و سنگِ خود را به سینه میزنند. این نمایش در نظرم شباهت میبرد به نمایشِ میرِ نوروزی.پیام روشن است: اگر میر شدی، هوا برت ندارد.دیری میر نمیمانی.پس به آنها که میر نشدهاند گوش بسپار تا میرانِ شهر نیز گوشسپردن بیاموزند.همین یکبار را میتوانی گوش بسپاری و همین یکبار را میتوانند سخن بگویند آنها که چون تو داعیه میری دارند.پنج روزِ بعد، همه بازخواهند گشت به روالِ طبیعیِ زندگی، نمایش تمام، صحنه تمام.حالا برو جان بکّن پیِ یک سطر شعرِ ناب، هرطور که خودت ناب را تعبیر میکنی اصلاً.یادمان باشد: بیش از پنج روزی نیست حکمِ میرِ نوروزی.پیمانه شعر و حرفِ ما را زمان میپیماید نه جایزه.نمایش را تبدیل نکنیم به قضیه دریفوس.نه موضوع آنقدر که فکر میکنیم عظیم است، نه ما آنقدر که خیالات میفرماییم امیل زولا و موریس بارسایم.رستم خیلی وقت است از شاهنامه رفته است! ماها جملگی اداهای رستمایم، اداهای شعریم، اداهای نقدیم، اداهای پهلوانی در میدانِ حکمتیم.ماها به لطفِ «ویکیپدیا» باسوادیم قربان! مُشتی مَشتیِ خجستهحال و خجستهقالیم که با صِرفِ نامزدی در جایزه «مهرگان» هم کِیفمان تا ابد کوک میشود و چهار خط زندگینامه ادبیمان سرجمع میشود دو جمله که: در خانواده فلان و بهمان به دنیا آمد و خبرِ نامزدیاش برای دریافتِ جایزه «مهرگان» نُخُستبار در ساعتِ شش و هفده دقیقه و چهلوشش ثانیه عصرِ روز دوشنبه بیستوسومِ اَمردادِ سالِ یکهزار و سیصد و فلانِ خورشیدی از طریقِ دوستانِ همراه و همدلِ سایتِ محترمِ فلان به جهانِ خارج درز کرد!
در نظرِ من مسئله جایزه خلاصه میشود در مباحثی که پیش میآورد، هم از حیثِ ادبی، هم از حیثِ اجتماعی.از حیثِ ادبی، چهارچوبِ نظریِ مکتوبات و مدعیاتِ موافقان و مخالفان محلِ تأمل و ارزیابی است و از حیثِ اجتماعی تحرّکی که جایزه در فضای ادبی پدید میآورد محلِ تحلیل و تأمل است.تحلیل و تأمل درباره وجهِ اجتماعی کارِ جامعهشناسان است که امیدوارم بدان توجه کنند. در این یادداشت میکوشم مدعیاتِ نظریِ یکی از مکتوباتِ مربوط به جایزه شعرِ شاملو، بیانیه شماره۲ را ارزیابی کنم.
میفرماید: «در هر دوره تاریخی، دگرگونیها و تغییراتِ اجتماعی، تجربهها و شکلهای زندگی را متحول میکند، تحولاتی که ناگزیر بر مختصاتِ تفکر، مناسبات و روابطِ انسانی و زمینههای آن تأثیرِ بسزایی دارد».
1.«نسبتِ دگرگونیها و تغییراتِ اجتماعی» با «تجربهها و شکلهای زندگی» یکسویه نیست.اگر اینطور فرض کنیم که تغییراتِ اجتماعی، تجربهها و شکلهای زندگی را یکسویه و جبّارانه متحول میکنند، خلاقیتِ ادبی را از حیّزِ انتفاع ساقط میکنیم.برزگانِ ادب، از حیثِ تأثیرپذیریشان مکرّم نمیشوند، از حیثِ اثرگذاریشان در تاریخ جایگاهی مییابند.اگر بنا باشد جایزه شاملو در زمانه ما به کسی تعلق گیرد که هرچه بیشتر از تغییراتِ اجتماعی متأثر شده است، ازقضا باید به مغلوطترین و بیمحتواترین اشعار جایزه داد، چون، از دیدِ بنده، زمانه ما یکی از بیمحتواترین و مغلوطترین دورههای تاریخِ ایران است.شاعری که از دگرگونیها و تغییراتِ اجتماعی و زبانی تأثیر میپذیرد ارجح است، یا شاعری که بر آن تأثیر مینهد؟ از این جمله «جبریّت»ی مراد میشود که با هر نظریهای همخوان باشد، با شعر و اندیشه شاملو همخوان نیست.شاملو در دوره خود شاعری آوانگارد بود.اگر نبود که دستِ بالا به سیاقِ نوقدماییها شعر میگفت و با کشیدنِ «سنگِ الفاظ و قوافی» بر دوش تن و روح نمیفرسود.
2.«تأثیرِ بسزایی دارد»؛ کیفیت و کمیتِ این تأثیر چیست؟ اگر نمیدانیم یا لازم نمیدانیم توضیح دهیم بهتر است اصلاً نگوییم.فرار از توضیح دقیق و اندیشیده موضوع
با ذکرِ صفاتی چون «بسزا»، «عجیب»، «فراوان»، «بسیار» و...یکی از بیماریهای زبانی و فکریِ ما است.
میفرماید: «شعرِ ایرانزمین، دیرینهترین هنری است که تحولات و تجربههای تاریخی در دورههای مختلف آن را متأثر از خود کرده و در یکصد سالِ اخیر، همزمان با انقلابِ نیمایی و پس از آن، وضعیتها و تجربههایی متنوع را از سر گذرانده و اکنون هم شاهدِ حضورِ انواعِ گرایشها، تجربههای متفاوت و رویکردهای متنوعِ زیباشناسی در آن هستیم». سخن از همان جبریّتی است که پیشتر ذکرِ آن رفت.آیا انقلابِ نیمایی، انقلابی محض در حوزه شعر بود؟ اثرِ تحولات و تغییراتی که موجدِ انقلابِ نیمایی شد، چه و چگونه بود؟ آن اثر را در تغییرِ محتوای شعر دوره مشروطه و پس از آن نیز دیده بودیم؛ در وجودِ نیما آن تحولات چگونه به تغییرِ بنیادینِ شکلِ شعر انجامید؟ آن تغییرِ بنیادین که نیما موجدِ آن بود، بر ذهنیتِ جملگیِ ایرانیان اثر نهاد نه فقط بر ذهنیتِ شاعران.انقلابِ نیما، از حیثِ ماهیت و شکل، شباهت میبَرَد به انقلابِ کوپرنیکی، نه فیالمثل به انقلابِ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه.انقلابهای علمی و هنری، گویای تغییرِ پارادایمِ معرفتیِ رایجاند.پارادایمِ جدید، پارادایمِ پیشین را نسخ میکند و قواعدی نو پیش مینهد.نیما، پارادایمساز و قاعدهنگارِ روزگارِ نو در سپهرِ فرهنگِ ایران است و نام و فکر و شعرش در تاریخ ماندگار است چون تکین است.اگر نیما به جبرِ زمانه تن داده بود، دستِ بالا تغییرِ محتوا را برمیتافت و شعرش چیزی نمیبود جز ادامه بیگسستِ شعرِ مشروطه، و امروز هم از آن گرایشهای متنوع که میفرمایند خبری نبود. میفرماید: «در این میان، جوایزِ ادبی به نسبتِ استقلالِ عمل و برخورداری از سازوکاری شفاف و داشتنِ معیارهای زیباشناسانه، منطبق بر نظریههای ادبی، اصولِ حرفهایِ نقد و نگاهِ غیرِ جانبدارانه، یکی از امکانهایی است که میتواند زمینه شناساییِ آثارِ ممتاز و پویا و معرفیِ آنها را به جامعه فراهم آورد و به ارتقای کیفیتِ آثارِ ادبی کمک کند».
کیست آنکه مستقل است و الخ؟ مقصود متولیانِ جایزه است، یا داورانِ جایزه؟ آیا مراد این است که نهادِ جایزهی شعرِ شاملو به یکی از نظریههای ادبی و زیباییشناسی التزام دارد و فیالمثل بر اساسِ «نقدِ مارکسیستی» یا «نقدِ فرمالیستی» آثار را داوری میکند؟ اگر چنین است باید صراحتاً مطرح شود. شاعری که اثرش به الزاماتِ فرمالیستی یا مارکسیستی ملتزم نیست سبکسنگین میکند که بفرستد اثرش را یا نه.اگر فرستاد یعنی معیارها را پذیرفته است.
میفرماید: «جایزه شعرِ احمدِ شاملو، امسال برای سومین سالِ متوالی به همتِ مؤسسه «الف».«بامداد» و سرکار خانم آیدا سرکسیسان، با هدفِ ارج نهادن به بیش از نیمقرن فعالیتِ خلاقانه فرهنگی و ادبیِ یکی از بزرگترین شاعرانِ معاصر و کمک به رشد و اعتلای شعرِ امروزِ فارسی، برگزار شده است».
دو هدف برای این جایزه در نظر گرفتهاند: ارج نهادن به احمد شاملو، و کمک به اعتلای شعرِ امروزِ فارسی.بر من روشن نیست که اهدای جایزه به دیگران چگونه میتواند ارج نهادنی به شاملو باشد.آیا با جایزهدادن به نامِ شاملو او را ارج مینهیم؟ آیا اساساً شاملو به ارج نهادنِ ما نیاز دارد؟ صریح عرض میکنم: شاملو از این ارجگذاری بهرهای نمیبرد؛ آیدای عزیز نیز و مؤسسه «الف».«بامداد» نیز.ارجِ این جایزه اسماً و رسماً میرسد به داورانِ گزینشگر، برگزیدگان و برناگزیدگان به شرطِ اعتراض.جایزه صرفاً میتواند ادعا کند که میکوشد شاعرانِ برگزیده را ارج نهد؛ همین و بس.هدفِ دوم نیز منطقی به نظر نمیرسد.جوایز نمیتوانند الزاماً به اعتلای ادبیات یاری رسانند.جوایز حاشیههایی بر جریانهای ادبی هستند.نمیتوانند برای کلیتِ شعر هنجار تعیین فرمایند.آیا بهتر نیست بگوییم جایزه احمد شاملو برای ارج نهادن به شاعرانِ برگزیده داوران راهاندازی شده است؟
شاخصها و معیارها:
میفرماید: «گسترشِ تجربهها، تنوع و تکثرِ نگاهها و عوض شدنِ برخی مصادیقِ زیباشناخت نسبت به گذشته و مواجهه با آثار و گرایشهایی که در رابطه با شعر و ادبیات ادعاهایی گوناگون را ابراز میدارند، قضاوت و داوری درباره اعتبارِ آرای مختلف را با دشواریِ بسیاری روبهرو میکند؛ به نظر بهترین شیوه برای درک از مصادیقِ نو و ادعاهای تازه، در موردِ شعر، توجه به نظریههای متأخرِ ادبی و همچنین توجه به میزانِ موفقیتِ تجربههای نو در پیوند با امورِ زیباشناسانه در زبان است.هیأتِ داوران در بررسیهای خود، توجه به این مسئله را مدِ نظر قرار دارده است».
1.دقیقاً کدامیک از نظریههای ادبی اینطور برداشت میشود که داوران با اتکا به نظریههای ادبی دفاترِ شعر را بررسی و قضاوت کردهاند.چهطور امکان دارد نه با یک نظریه، بل با نظریههای ادبی قضاوت کنیم؟ نظریههای ادبی کلی واحد نیستند.هر نظریه بر اسلوب و معرفتی مشخص بنیاد دارد.نظریههای ادبی گوناگونند و اغلب با یکدیگر معارضاند.نمیتوان هم به نظریه مارکسیستیِ نقد قائل بود، هم به نظریه فرمالیستیِ نقد.یعنی اگر فلان دفتر با اتکا به نقدِ فرمالیستی بیارزد، گزینش میشود و اگر دفتری دیگر با اتکا به نقدِ مارکسیستی بیارزد، ایضاً؟ در این صورت هر دفتری میارزد.پس چه معیاری سبب میشود دفتری بیارزد و دفتری نیارزد؟
2.کدام «امور»ِ زیباییشناسی؟ مگر زیباییشناسی وزارتخانه است که «امور» داشته باشد؟ زیباییشناسی نیز چونان نظریههای ادبی دانشی است متکثر با رویکردهای متفاوت و متعارض. یک زیباییشناسی نداریم؛ زیباییشناسیها داریم.باید روشن شود معیارهای کدام نظریه و فلسفه زیباییشناسی را سنجه گزینش خود قرار دادهایم؟
میفرماید: «سازوکارِ جوایزِ ادبی، بینسبت با عنوانِ آن جوایز نیست.جایزه شعرِ احمد شاملو، با نامِ شاعری گره خورده که در حوزه زبان و محتوا پیشنهاداتی نو به شعرِ فارسی ارائه کرده و در عینِ حال شعرِ او علاوه بر نخبگان و روشنفکران، در بینِ طیفِ گستردهای از مردم دهان به دهان میچرخد؟ از این رو، هنگامِ داوریِ آثار هم به خلاقیت و پیشنهاداتِ نو توجه شده و هم به امکانِ تکثر و ارتباطپذیری بینِ طیفهای مختلفِ اجتماعی».