گروه سياسي: معمولا در هر جامعهاي انتظار مردم این است که نمایندگان آنها، در مراكز و مجامع قدرت و جامعه (مجالس قانونگذاري و نظارتي، شوراها و ...) وکلای راستین و امینشان در مراكز قدرت خصوصا در حوزه تقنين و نظارات بوده و بر اساس خواست آنها و برغم هر آنچه در فحوای شخصیت و عقاید شخصی خویش دارند، عمل نموده و در اخذ تصمیمات مربوط به وظایف نمایندگی نظر مردمی را مد نظر داشته باشند که همانها این مقامشان بخشیده و از طرف آنها وکالت دارند.
کامران منصوری جمشیدی
اما مدتهاست در ايران ما، ظاهرا ورق برگشته و حداقل از منظر برخي وكلا و نمايندگان مردم، معناي وكالت هم به گونهاي ديگر تعريف و تفسير ميشود. براي مثال در مواردی همچون جلسات اخیر در بحث رای اعتماد به وزرای پیشنهادی دولت و آنهم دولتی برآمده از خواست و رای یکدست و مطلق و با مایه ای مردمی، دیدیم اقلیتی از نمایندگان با فراموش نمودن جایگاه وکالتی خویش درمقابل خواست اکثریت مردم بر وفق سلایق و جناحبندی و حتي صلاحدید شخصی نه تنها عمل کرده بلکه و با کمال تاسف در پشت تریبون هر آنچه خود خواستند گفتند.
فتنه را سرمایه نموده، به بازار رفتند و هیزم فروخته آتش خریدند. آن اتفاق تلخ و خسارتبار را بارها نبش قبر کرده و کسانی را که به لسان خویش از آن ماجرا برائت ميجستند و حتی صریحا اعلام انزجار مينمودند را کشان کشان به استناد مدارکی از نوع و در حد اتهام و چه بسا واهی به میان کورهای خاموش کشانده و سعی بسیار داشته و البته هنوز هم دارند تا با هیزم کشی خویش بار دیگر آنرا شعله ور سازند. گویا هنوز رقبای بیشتری در عرصه مناصب دارند که باید در آن بسوزانند.
النهایه، رفتار و کردار ایشان یادآور حکایتی از شیخ اجل سعدی - علیه الرحمه – است که اتفاقا آتشافروزی را فتنهگری دانسته و چه زیبا سرودهای دارد. از آنجا که جوانان امروز اغلب عنایتی به پند، آثار و حکمت بزرگان خویش ندارند چنانکه جوانان دیروز همچنین، خالی از فایده نیست ابیات آن حکایت را عینا مزید استحضار بیاوریم:
یکی گفت با صوفیی در صفا / ندانی فلانت چه گفت از قفا؟
بگفتا خموش، ای برادر، بخفت / ندانسته بهتر که دشمن چه گفت
کسانی که پیغام دشمن برند / ز دشمن همانا که دشمن ترند
کسی قول دشمن نیارد به دوست / جز آن کس که در دشمنی یار اوست
تو دشمنتری کاوری بر دهان / که دشمن چنین گفت اندر نهان
سخن چین کند تازه جنگ قدیم / به خشم آورد نیکمرد سلیم
از آن همنشین تا توانی گریز / که مر فتنه خفته را گفت خیز
سیه چال و مرد اندر او بسته پای / به از فتنه از جای بردن به جای
میان دو تن جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است