منصور 47 ساله مردی قویهیکل با چشمان رنگی و موهای جوگندمی در حالیکه دستبند پلیس به دست داشت از بازداشتگاه پلیس آگاهی خارج شد و پشت میز افسر پرونده قرار گرفت.این مرد در تمام طول گفتگو دستانش میلرزد و وقتی به بازگویی صحنه قتل میرسد همه صحنهها را با جزئیات بیان میکند اما زمانیکه در مورد کشتن فرزندانش حرف میزند میتوان خشم و عصبانیت را در چشمان و لرزش دستانش حس کرد و این خشم و عصبانیت به خاطر نفرت از دخترانش نیست بلکه بخاطر پشیمانی و ناراحتی زیاد است.منصور با آن جثه بزرگ و قوی که دارد به راحتی اشک میریزد و با همه این اتفاقات هنوز میگوید همسرش را دوست دارد و حرفهای مادرزنش باعث شده تا این اتفاقات را رقم بزند.
سابقه داری؟
نه، تا حالا کاری نکردم که به زندان بروم.
اعتیاد داری؟
نه، سیگار هم نمیکشم.
ورزشکاری؟
بوکسور بودم و ورزشهای زیادی میکردم چون علاقه داشتم.
چندمین فرزند خانوادهتان هستی؟
8 خواهر و برادر هستیم که من فرزند هفتم هستم.
چند سال است که ازدواج کردی؟
24 سال قبل با همسرم در یک مطب آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم تا 4 سال قبل همه چیز خوب پیش میرفت اما به خاطر اختلافاتی که با همسرم پیدا کرده بودم از هم جدا شدیم اما پس از 4 ماه همسرم به خانه بازگشت و با خواندن یک صیغه لفظی زندگیمان را شروع کردیم.
چه اختلافی داشتی؟
همسرم میخواست خودش و دخترانم چادر را بردارند و آزادتر باشند اما من با این موضوع مخالفت میکردم تا حدی که خانواده همسرم مرا عقب مانده خطاب میکردند که به آنها گفتند این راه درست است.
بعد از جدایی فرزندانتان کجا بودند؟
خانه خودمان و بارها از آنها شنیدم که دوست دارند که در کنار پدر و مادرشان باشند و یکی از دلایلی که با همسرم مجددا زندگی کردیم بچهها بودند.
زندگی خوبی داشتی؟
بعد از صیغه کردن همسرم همه چیز خوب پیش میرفت ولی همسرم شبها به بهانه کمر دردش به سالن پذیرایی میرفت اما وقتی شب ها وقتی برای رفتن به سرویس بهداشتی از اتاق خارج میشدم میدیدم که همسرم گوشی موبایلش دستش است و بیدار است.
به همسرت شک داشتی؟
نه، ولی چون شب بیداری و بازی با گوشی موبایل مرا به فکر فرو برده بود و تنها یکبار از همسرم در مورد گوشی بازیهایش سوال کردم که ادعا کرد شبها با گوشی موبایل رمان میخواند، اگر به او شک داشتم که تعقیبش میکردم اما این اجازه را به خودم ندادم.
آخرین بار همسرت را کی دیدی؟
روز 18 مهرماه بود که برای خانه کلی خرید کردم و برای همسرم گل خریدم اما وقتی به خانه رفتم همسرم با لبخند تمسخرانهای از من پرسید که گل برای چی خریدی؟! من میخواستم زندگیام درست شود اما نشد. یادم میآید که آن شب کرفس خریده بودم و همسرم خورشت کرفس درست کرد و فردا آن روز همسرم ادعا کرد که به جلسه اولیا و مربیان دختر کوچکمان میرود و از آن روز به بعد دیگر او را ندیدم.
می دانستی کجا رفته؟
نه، وقتی به خانه مادرزنم رفتم و پیگیر همسرم شدم مادرم زنم ادعا عجیبی را مطرح کرد که هر چه سوال کردم منظورتان را نمیفهمم و خواستم حرفشان را نشنیده بگیرم بیفایده بود.
مادرزنت چه ادعایی کرد؟
مادرزنم ادعا کرد که همسرم با مرد غریبهای در ارتباط است و به دیدن او رفته.
این ادعا را باور کردی؟
نه، 6 شبانه روز بیدار بودم و به این حرف فکر میکردم اما باور نمیکردم و به هر جا که میدانستم سر زدم اما اثری از زنم نبود.
به او زنگ زدی؟
جواب نداد. شاید باورتان نشود ولی نزدیک به 3 هزار پیامک برای همسرم فرستادم که علت رفتن و خیانتش را به من بگوید اما جوابی نمیداد. یعنی جوابی نداشت که برود، ما زندگی خوبی داشتیم.
دخترانت از مادرشان اطلاع داشتند؟
نه، حتی با دخترانم به خانه مادرزنم رفتیم و پیگیر مادرشان شدیم اما آنها به دروغ ادعا میکردند که از دخترشان اطلاعی ندارند ولی من از خود آنها شنیده بودم که همسرم برای خیانت ما را ترک کرده است.
چه طور تصمیم به قتل گرفتی؟
قصد کشتن نداشتم، قرار بود برای اینکه کمی آرام بشوم به یکی از شهرهای شمالی بروم به همین خاطر از پدرزن ومادرزنم خواستم که به خانهمان بیایند تا دخترانم تنها نباشند.
به سفر رفتی؟
نه، وسایلم را هم جمع کرده بودم و حتی با دخترانم خداحافظی کردم و گفتم شاید دیگر مرا نبینند چون بخاطر فشاری که از طرف همسرم در ذهنم بود و فکر و خیالهایی که میکردم احتمال میدادم اتفاقی برای خودم بیفتد.
شب جنایت چه اتفاقی افتاد؟
قبل از رقتنم میخواستم با پدر و مادرزنم در مورد همسرم صحبت کنم به خاطر همین چون نمیخواستم دخترانم متوجه صحبتهایمان بشوند برای آنها شیرموز درست کردم و داخل آن کمی قرص خواباور ریختم و دخترانم پس از خوردن شیرموز به اتاقشان رفتند و خوابیدند که من با مادرزنم در مورد همسرم صحبت کردم که هر لحظه خشم بیشتری پیدا میکردم تا اینکه تصمیم به کشتن گرفتم.
چه کسی را اول از همه کشتی؟
بعد از اینکه پدر و مادرزنم خوابیدند به اتاق دخترانم رفتم و اول از همه به سراغ دختر 19 سالهام که دانشجو بود رفته و با دستانم او را خفه کردم ، احساس کردم دخترم خیلی اذیت شده به همین خاطر به آشپزخانه رفتم و چاقوی بزرگی را که برای برای خورد کردن مرغ استفاده میکردم را برداشته و بار دیگر به سراغ دختر بزرگم رفته و رگ گردن دخترم را زدم.
دومین نفر چه کسی بود؟
بعد به سراغ دختر 17 سالهام رفتم و وقتی روی سینهاش نشستم او بیدار شد و مرا صدا زد که از خواستم اجازه دهد کارم را انجام دهم تا همگی راحت شویم که در این صحنه دخترم گردنم را هم چنگ انداخت اما نتوانست مرا منصرف کند و با چاقو گلویش را بریدم. همه جا را سفید میدیدم و برای اطمینان دستم را روی گردن دخترم گذاشتم و با لمس کردن خون و محل زخم از مرگ دخترم اطمینان پیدا کردم.
پدر زن و مادرزنت بیدار نشدند؟
وقتی از اتاق بیرون رفتم، مادرزنم بیدار بود ولی انگار مرا نمیدید که شروع به خوردن آب کردم و مادرزنم گفت پاهایم درد میکند که از او خواستم بخوابد و حرفی نزند که پس از دقایقی به سراغ پدرزنم رفتم و در حالتی که خواب بود گردنش را با چاقو بریدم که در این صحنه مادرزنم از صدای پدرزنم بیدار شد و خواست سر و صدا کند که یک چاقو به گردنش زدم و چون از او کینه داشتم و حرفهایش باعث این اتفاقات شده بود 2 ضربه دیگر به سینهاش زدم و او را هم به قتل رساندم.
پس از قتل چه کردی؟
پس از قتل به اتاق دخترانم رفتم، باور نمیکردم آنها را کشتهام و منتظر بودم که از خواب بیدار شوم و در این مدت به موهای دخترانم عطر میزدم و نوازشان میکردم تا اینکه ساعت 6 صبح متوجه کشتن دخترانم شدم.
شنیدم دست به خودکشی زدی؟
340 عدد قرص اعصاب و قلب خوردم و سپس رگ هر 2 دستم را زدم و منتظر بودم تا انقدر خونریزی کنم که خودم هم بمیرم که گوشی موبایلم زنگ خورد.
کسی از ماجرای قتل عام خبر داشت؟
نه، اصلا از قبل تصمیم به قتل نگرفته بودم و همه چیز اتفاقی بود تا اینکه برادرم به موبایلم زنگ زد که ابتدا ادعا کردم در مسیر سفر به شمال هستم اما او پشت در ساختمان بود و خودرویم را داخل پارکینگ میدید و از من میخواست که دست به کار اشتباهی نزنم که گفتم دیگر دیر شده و نمیتوانید کاری کنید و در ادامه یادم نمیآید در را باز کردم یا برادرم خودش وارد خانه شد که با من جسدها روبرو شد.
برادرت چرا ساعت 6 صبح به سراغت آمده بود؟
برادرزنم با پدرش تماس گرفته بود که یکبار من پاسخ دادم و بار دوم دیگر جوابش را ندادم و آنها که نگران بودند ماجرا را به برادرم گفته بودند که او به در خانهمان آمده بود.
برادرت از ماجرای خیانت اطلاع داشت؟
برادرم وقتی به سراغم آمد ادعا کرد که همه حرفهای مادرزنم دروغ بوده و برای اذیت کردن من این حرفها را زدهاند.
پدر و مادرزنت رابطهشان با تو خوب بود؟
میگفتند مرا دوست دارند اما نمیدانم چرا این حرفها را زده بودند.
چرا بخاطر مشکلاتی که بود با خانواده خودت مشورت نکردی؟
یک روز با برادر کوچکترم صحبت کردم اما حرفهایم را جدی نگرفت.
چرا با پدر و مادرت صحبت نکردی؟
پدرم 40 سال قبل فوت کرد و همه بدبختی و تنهایی من از همان زمان شروع شد.
بدبختی چرا؟
چون مادرم مرا به شهرستان فرستاد تا در کنار خواهرم و دامادمان باشم اما دامادمان از من کار میکشید و بعد از 2 سال وقتی به تهران بازگشتم هر وقت حرفی میزدم مرا تهدید میکردند که مرا به تبعیدگاه خواهرم میفرستند.
چرا دخترانت را کشتی؟
چون احساس کردم مادرشان کاری میکند که آنها هم مثل خودش شوند و خیانت کنند به همین خاطر آنها را کشتم.
یک تعریف از زن ؟
یک موجود خطرناک است، با همه این وجود که همه فکر میکنند آرام است اما میتواند به راحتی با آبروی یک نفر بازی کند و او را نابود کند و به راحتی تغییر رنگ میدهد.
نمیتوانستی خودت مسیر دخترانت را تغییر دهی؟
بله، میتوانستم ولی دیگر دیر شده و آنها را کشتم و در آن لحظه به هیچ چیزی فکر نمیکردم.
به نظرت آزاد میشوی؟
نمی دانم.
حاضری اگر آزاد شدی با همسرت زندگی کنی؟
من همسرم را دوست دارم ولی دیگر نمی توانم با او در یک خانه زندگی کنم.
حرف آخر؟
هیچ وقت با آبروی کسی بازی نکنید و در اوج عصبانیت خونسردی باشید و تصمیم اشتباهی نگیرید.بنا به این گزارش، منصور برای تحقیقات بیشتر و بازسازی صحنه جرم به دستور بازپرس پرونده در اختیار ماموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران قرار دارد.