کتاب زندگی سرالکس فرگوسن، سرمربی سابق منچستر یونایتد 24 اکتبر (دوم آبان) روانه کتابفروشیها شد تا برخی اظهار نظرهای این مربی کهنهکار در این کتاب که پیش از این منتشر نشده، واکنشهای متفاوتی در پی داشته است. سرالکس فرگوسن در بیوگرافی تازهاش درباره انتقال دیوید بکهام کاپیتان تیم ملی انگلیس از منچستر یونایتد به رئال مادرید در سال 2003 نوشته است: دیوید بکهام در آن زمان دچار توهم شده بود و خود را بزرگتر از من و باشگاه میدید. به همین دلیل، باید با انتقال وی به رئال مادرید موافقت میکردم، ضمن آنکه در آن سالها رئالیها در پی اثبات ادعای خود برای تشکیل تیمی کهکشانیبودند، قیمتی بسیار بالا برای این انتقال پیشنهاد کردند و من هم با موافقت با این مبلغ، دیوید بکهام را به آنان واگذار کردم. در ادامه بخشهایی از این کتاب را که ایبنا به نقل از رویترز منتشر کرده، می خوانید:
داستان اختلاف با بکهام
سال 2003 در مرحله پنجم جام حذفی باشگاههای انگلیس در اولدترافورد میزبان آرسنال بودیم که در آغاز نیمه نخست با گل برتری آرسنالیها راهی رختکن شدیم. من که واقعاً تحمل این نتیجه را نداشتم وقتی در رختکن اعتراض خود را با فریاد زدن بر سر بازیکنان نشان دادم، متوجه خنده تلخ دیوید بکهام شدم و لنگه کفشی به سوی او پرتاب کردم که باعث پارگی ابرویش شد. این حادثه و متعاقب آن جدایی دیوید بکهام را تلخترین خاطره دوران حضور بیست و هفت سالهام در منچستر یونایتد میدانم، اگرچه ما از فروش او به رئال مادرید سودی زیادی نصیب باشگاه کردیم.
- هر چند ما آن بازی را با شکست دو ـ صفر به پایان بردیم ولی هیچ وقت بابت دعوایی که با بکهام کردم خود را نمیبخشم. ضمن آنکه گل دوم آرسنالیها به دلیل آمادگی روحی نامناسب دیوید بکهام در کار دفاعی تیم به وقوع پیوست. شاید بهتر بود او را در همان رختکن تعویض میکردم و اجازه نمیدادم بدون انگیزه و با آن وضع بد روحی در نیمه دوم راهی میدان شود. وقتی بازی پایان یافت به سراغ او رفتم تا خطای خود را به طریقی جبران کنم اما فایدهای نداشت و او گرچه به ظاهر عذرخواهی را پذیرفت و راهی خانهاش شد ولی بعد از آن دیگر هرگز آن دیوید بکهام سابق نبود.
- ما بعد از دیوید بکهام دو بازیکن بسیار جوان مثل کریستن رونالدو و وین رونی را به خدمت گرفتیم و آنان خیلی سریع جای او را در اولدترافورد پر کردند، ولی من خودم هر وقت یاد آن لحظات میافتم، احساس خوبی ندارم و سعی میکنم، ذهن خود را به چیز دیگری معطوف کنم تا آن خاطره لعنتی و تلخ را از یاد ببرم.
جدایی از منچستر
سرالکس فرگوسن تابستان گذشته، بدون هیچ مقدمهای از دنیای مربیگری خداحافظی کرد و جایش را به دیوید مویس هموطن خود در اورتون واگذار کرد. وی در اینباره نوشته است: وقتی تصمیم گرفتم از دنیای مربیگری خداحافظی کنم بدون آنکه با کسی در میان بگذارم، یک روز به دیوید مویس زنگ زدم و از او خواستم که به خانهام واقع در حومه شهر منچستر بیاید. او هرچه اصرار کرد که دلیل این دعوت را بداند به او چیزی نگفتم و فقط از وی خواستم کسی را از این ملاقات باخبر نکند.
وی ادامه میدهد: وقتی مویس آمد، فکر میکرد من خواستار بازیکنی از تیم او هستم و میخواهم قضیه را دوستانه حل و فصل کنم. وی زمانی که با پیشنهاد من برای قبول مربیگری تیم منچستر یونایتد رو به رو شد، واقعاً نمیدانست چه بگوید. به هر حال او را متقاعد کردم که بهترین جانشین برای من در منچستر یونایتد است و وقتی پذیرفت، به رییس باشگاه که از قبل تلویحاً او را در جریان این تصمیم قرار داده بودم، زنگ زدم.
اخراج روی کین
در پایان این کتاب، سرالکس فرگوسن از اخراج روی کین کاپیتان اسبق منچستر یونایتد صحبت کردهاست و با اینکه از او با ستایش یاد میکند، ولی نوشته است که روی کین دچار غروری کاذب شد و به همین دلیل مجبور بودم عذر او را بخواهم. در همین حال روی کین کاپیتان اسبق تیم منچستر یونایتد از کتاب زندگی سرالکس فرگوسن به شدت انتقاد کرده و در مصاحبهاش با رویترز میگوید: فرگوسن هنوز معنای بسیاری از لغاتی را که به کار میبرد، نمیداند و به همین خاطر درباره من نوشته است: وقتی انتقاد روی کین به عنوان کاپیتان تیم از عملکرد بازیکنان تیم زیاد شد، ترجیح دادم او را اخراج کنم.
روی کین که این روزها به عنوان مفسر تلویزیونی کار میکند، در ادامه میگوید: فرگوسن عادت داشت از بازیکنان قدیمی تیم انتقاد کند و من فکر میکنم او معنای لغاتی را که بهکار میبرد، بهخوبی نمیداند.
روی کین در پایان اظهاراتش میگوید: از مردی 71 ساله با این همه تجربه و کسب این همه افتخار بعید است که چنین چیزهایی را در کتاب جدیدش مطرح کند، زیرا ما افتخارات زیادی برای منچستر یونایتد به دست آوردیم و سزاوار این انتقادات نیستیم. این بازیکنان هستند که مربیان را به اوج میرسانند و تصور کنید ما این پیروزیها را به دست نیاورده بودیم، آنگاه فرگوسن میتوانست این کتاب را بنویسد و از خود تعریفکند؟ ولی شاید این قسمتی از فرهنگ جدید مربیان باشد. مردم دوست دارند کتاب بخوانند. این مربیان هم هرچه میخواهند مینویسند و بازیکنان قدیمی خود را چنین با انتقاد روبه رو میکنند. اما این شرط انصاف نیست.