گروه فرهنگ و ادب: انتشارات ققنوس چاپ جدید کتابهای «منم کوروش» نوشته الکساندر جووی را روانه بازار نشر کرد.
رمان «منم کوروش» با عنوان فرعی «سرگذشت شاهزاده حقیقی ایران زمین» نوشته الکساندر جووی را سهیل سُمّی ترجمه کرده است. کتاب از 3 بخش تشکیل شده است که به زندگی کوروش بنیانگذار پادشاهی هخامنشی میپردازد. بخش اول دوران کودکی کوروش و دوستان او را در بر میگیرد و در بخش دوم به چگونگی تشکیل امپراتوری هخامنشیان میپردازد و در کتاب سوم ماجرای فتح بابل و پیشروی به سوی شرق پیگیری میشود. این کتاب سرگذشت حقیقی پادشاهی است که بلندپروازی، غرور، شکوه و تواضع و فروتنی را در وجود خود با هم آشتی داد.
ناشر در تشریح کتاب نوشته است: «به راستی اگر تاریخ رشتهای علمی است، چرا برخی نویسندگان به نگارش رمان تاریخی مبادرت میورزند؟ امروز در درک عمومی و جهانی تاریخ و شخصیتهای تاریخی، هنر نقشی ممتاز دارد. تاریخ همیشه خیالبرانگیز است و رمان یا فیلمی که از یک واقعه تاریخی و یا یک شخصیت تاریخی تهیه و یا نوشته میشود بهترین جلوهگاه این تخیل است. در این کتاب حوادثی آمدهاند که مستندند و بنابر روال معمول رمانهای تاریخی، بعضی شخصیتها به داستان اضافه شدهاند. حملههای نظامی، تصمیمات کلان و گاه حتی تاکتیکهای به کار رفته در نبرد که در رمان حاضر آمدهاند، همگی پشتوانههای مستند تاریخی دارند.» این کتاب به عنوان صد و بیست و ششمین کتاب ادبیات جهان و صد و سومین رمان کوتاه انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«گرمای صبح بر سطح زمین پخش شده بود، اما تیگرا قدرتمند و سریع بود و کوروش از ذره ذره عضلات حیوان استفاده میکرد تا هرچه زودتر، و سریعتر از دفعه قبل که با روشن همسفر بود، به دریاچه سرخ برسد. قلبش با وحشت از آنچه ممکن بود با آن روبرو شود، به شدت میتپید و تصویر کابوسی که دیده بود لحظهای از مقابل دیدگانش محو نمیشد، و هنگامی که چشمانداز دریاچه را با آن محیط کوچک و خالی، با زبانگنجشکهای همیشگی دید، از سرعت تیگرا کمی کاست.
فضای عجیب و غریب آن مکان دور و متروکه و خاموش، برعکس چند هفته قبل، تاثیر بسیار عمیقی بر ذهن و روح کوروش گذاشت. کوروش با اندوه متوجه شد که دفعه پیش آن مکان به نظرش لبریز از حس تنهایی نبود. اما حال بود. و در نور داغ خورشید، دریاچه سرخرنگ، رنگ سرخ خون، به چشم کوروش چون رنگ مرگ جلوه کرد. نوک زبانگنجشکها هیچ جنبشی نداشت، چون هیچ نسیمی نمیوزید؛ و سطح راکد آب دریاچه نیز کوچکترین موج و جنبشی نداشت.
کوروش، در حالی که در در اطراف به دنبال نشانی از حضور روشن میگشت و به خود نهیب میزد که خواب همیشه خواب است، و واقعی نیست، تیگرا را به سمت کرانه هموار دریاچه برد و از مشک چرمیای که به همراه آورده بود، به اسب درشتهیکلش آب داد. کوروش هنوز امیدوار بود که روشن را در گوشهای ببیند که به سمت او میآید، اما هیچ رد و نشانی از او نبود. وقتی تیگرا آب خورد، کوروش حیوان قدرتمند را به یکی از درختان زبانگنجشک بست. کوروش حس عجیبی داشت، البته نمیتوانست مطمئن باشد، اما احساس میکرد که دفعه پیش، او و روشن اسبهایشان را دقیقا به همان درخت بسته بودند.
کاملا یادش بود که او و روشن، بیآنکه دست در دست یکدیگر داشته باشند، غرق اندیشه و ساکت و خاموش، به سمت دریاچه رفته بودند. این خاطره نیز در ذهنش جان گرفت که پس از رسیدن به لبه دریاچه چطور به سطح آب آن چشم دوخته بودند. به زحمت جلو سرازیر شدن اشکهایش را گرفت. بیتاب بود که هر طور شده، بفهمد روشن کجاست. با خودش گفت، شاید ناگهان از پس درختی که پشت آن پنهان شده است، بیرون بیاد. اما از روشن خبری نشد. کوروش تنها بود...»
کتاب «منم کوروش» در 392 صفحه و با قیمت 22 هزار تومان راهی بازار کتاب شده است.