گروه فرهنگی: شرلی جکسون را اغلب با داستان کوتاه «لاتاری» به خاطر میآوریم. داستانی میخکوبکننده که آنقدر واقعی نوشته شده، که در زمان انتشار مردم از نویسنده سراغ آدرس دهکده عجیب رویدادگاه قصه را میگرفتند. در یک کتاب جدید افشاکننده، پسر این نویسنده که البته به اندازهای که باید قدر ندید، وجهه جدیدی از مادر خود به نمایش میگذارد.
مدتی طول کشید تا جهان اهمیت آثار شرلی جکسون را دریافت. اگرچه او در سال ۱۹۴۸ با داستان لاتاری مخاطبان ادبیات را به هیجان آورد، اما باقی آثار ادبی او در طول حیاتش و حتی دههها پس از مرگ او، آنطور که شایسته بود، قدر ندید. سخت نیست که تصور کنیم او از زمانه خود، یا دستکم آنچه معمولا جامعه از یک نویسنده زن در اواسط قرن بیستم انتظار دارد، جلوتر بود. خود نویسنده با ابراز ناراحتی گفته بود که بسیاری بعد از خواندن لاتاری انتظار داشتند که داستان با اعطای یک ماشین لباسشویی به پایان برسد و همینطور سایر موضوعاتی که او به سراغشان میرفت - از جمله پایان جهان و زنی که دچار اختلال تجزیه هویت است - دقیقا موضوعات معمول زنانه نبود.
در دنیایی که هماکنون پر است از روایتهای پساآخرالزمانی - بسیاری از بهترینهایشان را زنان نویسنده نوشتهاند و باقی هم تیتر اخبار روز است - آثار جکسون قدرتمندتر و پراثرتر از گذشتهاند. در سال ۲۰۱۰ با قرار گرفتن در لیست آثار منتخب کتابخانه امریکا به رسمیت شناخته شد و در طی سالهای بعد همه آثار داستانی او دوباره به چاپ رسید. روث فرانکلین در سال ۲۰۱۶ بیوگرافی برجستهای درباره او نوشت، نتفلیکس با اقتباس از رمان ترسناک او که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد، یک مینیسریال تحسینشده ساخت و در سال ۲۰۲۰، «شرلی»، فیلمی از زندگی او با بازی الیزابت ماس منتشر شد.
در این میان، پسر بزرگ او، لارنس جکسون هایمن، نظارت بر تولید حجم ویرایش شدهای از نامههای مادرش را بر عهده داشته و حدود ۵۰۰ مورد از نامههای رسمی نویسنده را جمعآوری کرده است. بسیاری از این نامهها در دهه ۱۹۷۰ از مادربزرگ هایمن به او رسید. هایمن به گاردین گفت: هفتهها طول کشید تا روحیه باز کردن جعبهها و خواندن نامهها را به دست بیاورم. اما وقتی این کار را کردم، کودکیام بازگشت. وقتی به کاغذی نگاه کردم که او از آن استفاده میکرد، گولدنراد، چیزهایی ناگهان به خاطر آوردم.
از همان زمان، هایمن تا جایی که میتوانست نامههای مادرش را جمعآوری کرد. فرانکلین، زندگینامهنویس جکسون، بسیاری از آنها تامین کرده است، را از جمله زندهترین و شخصیترین آنها که در کتاب پسر جکسون آمده است: نامههایی به ژان بتی، از طرفداران جکسون که به یکی از مورداعتمادترین منابع درباره گفتوگوهای ادبی نویسنده تا زمان مرگش در تنهایی تبدیل شد.
هایمن امیدوار است که این نامهها، به نوعی خودزندگینامه نویسنده بدل شود. او میگوید: «کار من فقط این بود که مادرم فرصت این را بدهم که صحبت کند.» هایمن خاطرنشان کرد که مادرش به ندرت درباره خود مینوشت و انجام این کار برای او دشوار بود، هرچند اصرار دارد که مادرش میدانسته که روزی این نامهها منتشر میشود. هایمن میگوید: این داستان او است. و او روزی آن را تعریف میکرد. من فکر میکنم ارزش واقعی کتاب به همین است.
اگر این داستان زندگی خود جکسون باشد، ممکن است با آنچه خوانندگان انتظار شنیدن آن را دارند، متفاوت باشد. علاوه بر این، باوجود شهرت جکسون به عنوان نویسندهای ترسناک و منزوی - توصیف ماس از او در شرلی یک الکلی است که تسلط کافی بر واقعیت دارد - نامهها از او تصویر یک مادر فداکار و دختری وفادار ارائه میدهد که از کار خانه بسیار لذت میبرد. او زندگی روزمره را بسیار سرگرمکننده و لذتبخش توصیف کرده است. با این حال، جکسون زن خانهداری بود که زندگیش روی دیگری هم داشت. در حالی که نویسندگان مرد معاصر او این آزادی را داشتند که هر ساعتی از روز بنویسند و هرگز دغدغه خانهداری نداشتند، او باید زمان میان کارهای خانه و وقتی بچهها مدرسه بودند، پشت ماشینتحریرش مینشست و مینوشت.
همینطور او مدام توسط جهان بیرون تضعیف میشد. هایمن به خاطر میآورد که وقتی جکسون برای به دنیا آوردن فرزند سومش به بیمارستان رفت، حرفه خود را نویسنده اعلام کرد، اما مسئول پذیرش در برگه او را خانهدار ثبت کرد. جکسون در یکی از نامهها مینویسد که چگون با خواندن بیست و چند صفحه از یک رمان، دپارتمان ادبیات دانشگاه را افسون کرد، اما روز بعد همه حاضران با او رفتار بیتفاوتی دارند. او با ناراحتی گزندهای مینویسد: «امروز صبح من دوباره همسر آقای هایمن هستم.»
شاید علاقه جکسون به اظهارات نیشدار و کنایهآمیز، مکانیسمی دفاعی در برابر جهانی ناعادلانه باشد. در نامههای جکسون رد یک چیز را به خوبی میتوان دید. آن هم شوخیهای گزنده با چیزهای ناخوشایند مثل فجایع خانگی، سوءتفاهمها و حتی بیماریهای مزمن خود است، به طوری که به شکل طعنهآمیز و به تلخی، آنها را جالب جلوه میدهد. مثلا در نامهای نوشته است: «دو هفته است که درگیر یک بیماری رودهای ترسناک و احتمالا مسری هستم (این نامه را بسوزان).» این شوخطبعی راه خود را به آثار ادبی او باز کرده که در تقویت حس ترس در نوشتههای او موثر است. به اندازه علاقه او به کمدی اسلپاستیک و وودویلین.
اگر نامههای جکسون قرار است خودزندگینامه نویسنده باشد، نوعی یادآوری برای ما است که نویسندگان فراتر از آثار ادبی خود، شخصیتهایی اجتماعی هستند. ممکن است که جکسون یک نابغه نادر باشد، اما اساسا یک انسان بود. انسانی که تلاش میکرد دیگران را خوشحال کند و در فراغت ادبیش، در جستوجوی خرسندی و رضایت بود. اکنون که دانش ما درباره جکسون در حال ارتقا است و تصویر او برای ما کاملتر میشود، مهم است که فرد زندهای را به خاطر بسپاریم که چشماندازهایی را ایجاد کرد که اکنون بسیار غنی است. این نامهها چنین میکنند.