مرگ مظلومانه 2 کودک در شهرستان باغملک
ماجراي فداکاری كودك باغملكي/عكس
خوزنيوز , 2 بهمن 1392 ساعت 16:21
گروه جامعه: زن جوان از عمق حنجره فریاد برمیآورد، صدایش تا دوردستها شنیده میشود، هر از چندگاهی از حال میرود، دوباره به هوش میآید و ضجه زدن را از سر میگیرد... در جایجای صورتش رد خراش دیده میشود... کمی که آرامتر میشود چیزی مثل لالایی زیر لب زمزمه میکند... فرزندانش را طلب ميکند و دوباره بغضش میترکد... غم از چهره مرد میبارد اما برای دلداری به مادر فرزندان مرحومش سکوت را اختیار ميکند...
پدر و مادری رنجور و سختی کشیده، پاره جگرشان فرزند نازنین شان را از دست داده بودند... آیا میتواند با این واقعه دردناک یا به عبارتی فاجعه، کنار بیاید؟ چگونه؟ به چه قیمتی؟ عکس پسر بچهای 9 ساله و خواهری آرام با 5 سال سن با لبخندی ملیح در قابی مشکی نشسته است...اهل محل و حاضرین گریه میکنند و سعی در آرام کردن و تسلی دادن به یکدیگر دارند... بعضیها غمگین میشوند... بعضی دیگر نگران یا حتی بعضیها به شدت میترسند... شوکه میشوند... گیجی و سردرگمی یا به هم ریختگی ذهنی... اما خبر دردآور و ناراحت کننده واقعیت داشت...
سه شنبه 24/10/92 در حالیکه استان خوزستان آماده میزبانی و استقبال از دکتر روحانی رییس جمهور خود بودند، در هوای سرد زمستان باغملک ساعت 9 صبح ناقوس مرگ به صدا در مي آید ؛ 2 کودک بدون فریاد رسی در میان دود شعله های سرکش آتش در اتاق خواب بدلیل احساس خفگی بیدار ميشوند، مهزیار و فاطیما ایاران وحشت زده برای جلوگیری از سرایت آتش به اتاق خواب، درب اتاق را به روی آتش بستند بلکه در این فاصله فریاد رسی به کمک شان بیاید اما غافل از اینکه کسی صدایشان را نمی شنود... تلاش مهزیار، کسی که قهرمان فاطیما در میان شعله و دود، فریاد و مظلومیت، اشک و آه سرد بود، راه به جایی نبرد... نفس ها به شماره افتاد...
بی رمقی فاطیما را مهزیار با تلاش هایش در تقابل با آتش جواب میداد... فشار بی حد به دندانها باعث شکستی فک مهزیار شد اما دست از کوشش برای نجات خواهرش برنداشت تا جاییکه از کتف نحیفش برای زور زدن به درب اتاق گذشت... اما دریغا که فاطیما دعوت حق را لبیک گفت... خفگی و گاز گرفتگی امانش را برید... امید مهزیار نیز برای نجات نا امید شد... مهزیار با کتف در رفته، فک شکسته، دستان و بدنی سوخته بر بالین بی جان خواهری مهربان که زنگ امان خواهی اش در گوش مهزیار هنوز ميپیچید، حاضر شد اما کار از کار گذشت...
مهزیار نیز غزل رفتن سرود و لحظاتی بعد در کنار فاطیما آرام گرفت... آرامشی که تا دم آخر نفس هایش نیز در کنار خواهرش ماند و تنهایش نگذاشت... دلشوره مادر در محل کار و جواب ندادن تلفن مهزیار، به تماس با بستگان انجامید برای خبر گرفتن از کودکانش... مراجعت آنها به درب منزل جوابی نداشت... پس از شکستن قفل درب منزل... حاضرین به جز دود غلیظ دیدگانشان یارای دیدن چیزی را نداشت... پس از مدتی پیکرهای پاک و نحیف مهزیار و فاطیما در کنار یکدیگر پیدا ميشود... همه مات و مبهوت... خبر در شهر ميپیچد و اندکی بعد در استان... !
رییس دفتر ریاست جمهور و وزیر صنعت معدن و تجارت به محض شنیدن این خبر ناگوار بصورت تلفنی با پدرشان ابراز همدردی ميکنند... فامیل، بستگان، دوستان، آشنایان ابراز تاسف و همدردی ميکنند... در مراسم تشییع و تدفین تشخیص دادن صاحب عزا کاری بسی دشوار بود بگونه ای که همه با دیده ی گریان مهزیار و فاطیما را رهسپار سرای ابدی کردند و همه عزادارشان بودند... اهل محل به رسم آئین پاک بختیاری با خانواده ها و بستگان این خواهر و برادر ابراز همدردی کردند... اما در روزی که شهر عزای عمومی بود از مسولین اداره آموزش و پروش شهرستان خبری نبود... مدرسه و کلاس سوم و همکلاسی های مهزیار در سوگش عزادار بودند... میز مهزیار به دسته گل و عکسش مزین بود... معلم توان درس دادن نداشت و امانش را گریه بریده بود...
کد مطلب: 29045