به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۶ - ۱۵:۱۰
 
۳۲
تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ساعت ۱۶:۲۱
کد مطلب : ۲۹۰۴۵
مرگ مظلومانه 2 کودک در شهرستان باغملک

ماجراي فداکاری كودك باغملكي/عكس

گروه جامعه: زن جوان از عمق حنجره فریاد برمی‌آورد، صدایش تا دوردست‌ها شنیده می‌شود، هر از چندگاهی از حال می‌رود، دوباره به هوش می‌آید و ضجه زدن را از سر می‌گیرد... در جای‌جای صورتش رد خراش دیده می‌شود... کمی‌ که آرام‌تر می‌شود چیزی مثل لالایی زیر لب زمزمه می‌کند... فرزندانش را طلب مي‌کند و دوباره بغضش می‌ترکد... غم از چهره مرد می‌بارد اما برای دلداری به مادر فرزندان مرحومش سکوت را اختیار مي‌کند...

پدر و مادری رنجور و سختی کشیده، پاره جگرشان فرزند نازنین شان را از دست داده بودند... آیا می‌تواند با این واقعه دردناک یا به عبارتی فاجعه، کنار بیاید؟ چگونه؟ به چه قیمتی؟ عکس پسر بچه‌ای 9 ساله و خواهری آرام با 5 سال سن با لبخندی ملیح در قابی مشکی نشسته است...اهل محل و حاضرین گریه می‌کنند و سعی در آرام کردن و تسلی دادن به یکدیگر دارند... بعضی‌ها غمگین می‌شوند... بعضی دیگر نگران یا حتی بعضی‌ها به شدت می‌ترسند... شوکه می‌شوند... گیجی و سردرگمی ‌یا به هم ریختگی ذهنی... اما خبر دردآور و ناراحت کننده واقعیت داشت...

سه شنبه 24/10/92 در حالیکه استان خوزستان آماده میزبانی و استقبال از دکتر روحانی رییس جمهور خود بودند، در هوای سرد زمستان باغملک ساعت 9 صبح ناقوس مرگ به صدا در مي آید ؛ 2 کودک بدون فریاد رسی در میان دود شعله های سرکش آتش در اتاق خواب بدلیل احساس خفگی بیدار مي‌شوند، مهزیار و فاطیما ایاران وحشت زده برای جلوگیری از سرایت آتش به اتاق خواب، درب اتاق را به روی آتش بستند بلکه در این فاصله فریاد رسی به کمک شان بیاید اما غافل از اینکه کسی صدایشان را نمی شنود... تلاش مهزیار، کسی که قهرمان فاطیما در میان شعله و دود، فریاد و مظلومیت، اشک و آه سرد بود، راه به جایی نبرد... نفس ها به شماره افتاد...

بی رمقی فاطیما را مهزیار با تلاش هایش در تقابل با آتش جواب میداد... فشار بی حد به دندانها باعث شکستی فک مهزیار شد اما دست از کوشش برای نجات خواهرش برنداشت تا جاییکه از کتف نحیفش برای زور زدن به درب اتاق گذشت... اما دریغا که فاطیما دعوت حق را لبیک گفت... خفگی و گاز گرفتگی امانش را برید... امید مهزیار نیز برای نجات نا امید شد... مهزیار با کتف در رفته، فک شکسته، دستان و بدنی سوخته بر بالین بی جان خواهری مهربان که زنگ امان خواهی اش در گوش مهزیار هنوز مي‌پیچید، حاضر شد اما کار از کار گذشت...

مهزیار نیز غزل رفتن سرود و لحظاتی بعد در کنار فاطیما آرام گرفت... آرامشی که تا دم آخر نفس هایش نیز در کنار خواهرش ماند و تنهایش نگذاشت... دلشوره مادر در محل کار و جواب ندادن تلفن مهزیار،‌ به تماس با بستگان انجامید برای خبر گرفتن از کودکانش... مراجعت آنها به درب منزل جوابی نداشت... پس از شکستن قفل درب منزل... حاضرین به جز دود غلیظ دیدگانشان یارای دیدن چیزی را نداشت... پس از مدتی پیکرهای پاک و نحیف مهزیار و فاطیما در کنار یکدیگر پیدا مي‌شود... همه مات و مبهوت... خبر در شهر مي‌پیچد و اندکی بعد در استان... !

رییس دفتر ریاست جمهور و وزیر صنعت معدن و تجارت به محض شنیدن این خبر ناگوار بصورت تلفنی با پدرشان ابراز همدردی مي‌کنند... فامیل، بستگان، دوستان، آشنایان ابراز تاسف و همدردی مي‌کنند... در مراسم تشییع و تدفین تشخیص دادن صاحب عزا کاری بسی دشوار بود بگونه ای که همه با دیده ی گریان مهزیار و فاطیما را رهسپار سرای ابدی کردند و همه عزادارشان بودند... اهل محل به رسم آئین پاک بختیاری با خانواده ها و بستگان این خواهر و برادر ابراز همدردی کردند... اما در روزی که شهر عزای عمومی بود از مسولین اداره آموزش و پروش شهرستان خبری نبود... مدرسه و کلاس سوم و همکلاسی های مهزیار در سوگش عزادار بودند... میز مهزیار به دسته گل و عکسش مزین بود... معلم توان درس دادن نداشت و امانش را گریه بریده بود...
مرجع : خوزنيوز

همدرد
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۱۶:۵۷
خدا به پدر و مادرش صبر بده! (200295)
بهبهانی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۲۳:۵۲
خودم وخانمم فقط گریه کردیم . (200414)
تسلیت
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۱۷:۰۳
خدا به پدر مادرش صبر بده (200299)
م
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۱۷:۱۷
فقط گریه کردم
چقدر این پسر ناز بود (200304)
امید خراسانی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۱۸:۰۸
آخ خ! جگرم کباب شد ! از درد از رنج ! گریه امانم نمی دهد (200314)
ابراهيم
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۱۸:۱۵
خداوند ازكار خوشحال است.
كسي كه جان بنده اي از خدا را نجات دهد گويي همه انسان ها را نجات داده است. (200321)
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۱۸:۵۳
متاسف شدم (200333)
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۱۹:۲۳
من متوجه نشدم پدر مادر بچه ها کجا بودند؟ چه جوری آتیش گرفت؟ کی به کیه ماجرا. اولا خبر رو درست بنویس بعد بشین متن ادبی بنویس گریه مردم را دربیار. ناسلامتی سایت خبری هستید نه ادبی (200352)
ابراهیم
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۲۲:۴۴
این اتفاق در هفتکل اتفاق افتاده، نه در باغملک..پدر و مادر هردو شاغل بودند.. پتو میوفته رو بخاری، میسوزه تا بیدار میشن خونه رو دود میگیره (200405)
مهدی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۲۰:۰۰
چه چهره های پاک ومعصومی داشتند.انشاءالله که خداوند قرین رحمتشان بکند (200359)
عمو رسول
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۲۰:۱۸
براستی در گوشه و کنار این جامعه در میان این همه دلشکستگی ها خبر فداکاری و ایثار این کودک و یا همدردی معلم مریوانی تنها نقطه روشنی برای ماهست که درمیان این همه نامردی و نامرادی و فریب مردم هنوز خون در رگهای فداکاری جاریست (200365)
افشين
United States
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۲۱:۲۳
بچه ها كبوتران بهشتن،فقط خدا به پدر و مادرشون صبر بده كه اين غم جانسوز تحمل كنن (200375)
ساسان
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۲۱:۳۸
به نطر می رسه خدا به آموزش پرورشی های شهرشون صبر داده بود!!!!!!! (200384)
ایرانی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۲۱:۵۴
سالها پیش که در خانه های شرکت گاز شهرستان امیدیه زندگی می کردیم برای گرم کردن خانه ازبخاری برقی یا به قول شرکتی های قدیمی از هیتر استفاده می شد با اینکه دراشپزخانه گاز کشی بود حالا می فهمم چرا انگلیسی ها از بخاری برقی استفاده می کردند.بابا مسلمانها ایران سردتر از مناطق قطبی که نیست ؟چرا ما باید این قدر بابت این بخاری های گازی کشته بدیم. خداااااااااااااا توکمک کن (200391)
سعید منجزی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۲۲:۲۷
ما هم به نوبه خود از طرف طایفه ی منجزی از ایل بزرگ بختیاری به خانواده داغدار و مردم شهرستان باغملک تسلیت عرض میکنیم
از شنیدن خبر بسیار متاسف و متاثر شدیم... (200399)
رضا
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۲/۱۱/۰۲ ۲۲:۴۲
بردارزاده همکار بودند. برای مراسم فاتحه در اهواز در مسجد ارشاد، همه شوکه شده بودیممم..واقعا سخته. خدا صبرتون بده.. (200403)