به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۴ - ۲۲:۵۴
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۲ ساعت ۱۵:۵۱
کد مطلب : ۳۱۰۵۱۷

روسیه چطور به پوتین رسید؟

روسیه چطور به پوتین رسید؟
گروه بین الملل:  مایکل مک فاول سفیر سابق آمریکا در روسیه در مقاله ای نوشت: زوال دموکراتیک روسیه باید به عنوان یکی از مهم‌ترین پیامد‌های شکست در موج‌های سوم و چهارم دموکراسی‌سازی قرار گیرد. توضیح جامع درباره گذار روسیه از خودکامگی و بازگشت دوباره به همان ساختار امری ضروری است. از لحاظ ساختاری، روسیه مجبور شده بود در حالی که انحلال امپراتوری شوروی را مدیریت کرد اصلاحات دموکراتیک و بازار را دنبال کند. با این وجود، عاملیت بازیگران فردی نقش تعیین کننده‌ای داشت: این «میخائیل گورباچف» بود و نه تضعیف نهاد‌های دولتی یا یک اقتصاد فرماندهی شده شکست خورده که باعث تغییر رژیم در اتحاد جماهیر شوروی شد.
پس از گورباچف، «بوریس یلتسین» تصمیماتی رفت که تثبیت دموکراتیک را تضعیف کرد و تا حدی راه را برای احیای استبداد در آینده هموار نمود. بارزترین آن طرح نام «ولادیمیر پوتین» توسط یلتسین به عنوان جانشین او بود. در حالی که روس‌ها ممکن است توسط میراث‌های تاریخی، هنجار‌های فرهنگی تغییر ناپذیر یا نهاد‌های ایستا شکل گرفته باشند، اما برای همیشه در دام آن نمی‌افتند. اگرچه برخی از روس‌ها در گذشته تصمیماتی را گرفتند که منجر به استبداد شد برخی دیگر در آینده ممکن است انتخاب‌هایی را انجام دهند که منجر به تحقق دموکراسی شود.
چرا روسیه پس از گذشت سه دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به دیکتاتوری بازگشته است؟ برخی از تحلیلگران استدلال می‌کنند که عوامل ساختاری مانند تاریخ، فرهنگ و جغرافیا عامل سوق یافتن قرن‌های طولانی دولت‌های مسکو و سن پترزبورگ به سوی دیکتاتوری بوده اند. برخی حتی ادعا می‌کنند که در دهه ۹۰ میلادی هیچ پیشرفت دموکراتیکی رخ نداد و تنها چیزی که رخ داده بود فروپاشی دولت بود.این که اکثر کشور‌هایی که از ویرانه شوروی برآمدند امروز خودکامه هستند دیدگاه‌های فرهنگی، میراث تاریخی و نهادی را تقویت می‌کنند. با این وجود، نظریه پردازان بازیگر محور و فرد محور استدلال می‌کنند که اتحاد جماهیر شوروی و اکنون روسیه توسط مجموعه‌ای از رهبران بد نفرین شده است از گورباچف گرفته تا یلتسین و اکنون ولادیمیر پوتین. برخی نیز رهبران اپوزیسیون دموکراتیک روسیه را ناتوان و دچار پراکندگی و متفرق می‌دانند.
توضیح من در مورد دلیل استبداد روسیه راه سومی بین ساختار و عاملیت فردی را ترسیم می‌کند، اما به سوی عاملیت متمایل است. رهبران سیاسی و جنبش‌های اجتماعی روسیه انتخاب‌هایی داشتند که در ابتدا به سوی دموکراسی و سپس به سوی خودکامگی سوق پیدا کردند.افراد و انتخاب‌ها مهم هستند حتی اگر گاهی اوقات عواقب ناخواسته‌ای را ایجاد کنند. در عین حال، بازیگران در خلاء دست به انتخاب نمی‌زنند آنان توسط نیرو‌های ساختاری ذاتی و نهاد‌ها شکل گرفته و محدود شده اند. هم ساختار و هم عاملیت فرد باید در تحلیل لحاظ شوند تا توضیحی جامع برای گذار روسیه از دموکراسی و بازگشت دوباره آن کشور به استبداد ارائه شود.
زمانی که نوسازی اجتماعی و اقتصادی از تغییرات سیاسی و نهادی پیشی می‌گیرد گاهی انقلاب‌ها رخ می‌دهند. علیرغم آن که فشار‌ها بر نهاد‌های سیاسی شوروی وجود داشتند آن نظام در سال ۱۹۸۵ سالی که «میخائیل گورباچف» به مقام دبیرکلی حزب کمونیست رسید ثابت باقی ماند. متاسفانه دیکتاتوری‌هایی که عملکرد ضعیفی دارند می‌توانند برای مدت طولانی زنده بمانند به ویژه اگر بتوانند از طریق صادرات نفت، گاز و مواد معدنی هزینه‌های خود را تامین کنند. این گورباچف بود و نه تضعیف نهاد‌های دولتی که باعث تغییر رژیم در اتحاد جماهیر شوروی شد.
گورباچف مجبور به انتخاب اصلاحات سیاسی نبود، اما این انتخاب را انجام داد. رهبران حزب کمونیست چین ثابت کردند راه‌های دیگری نیز در دسترس بود. اصلاحات اقتصادی و سیاسی گورباچف و زمان‌بندی آن نیرو‌هایی را از کنترل او خارج کرد که نهایتا با یکدیگر ادغام شدند و دموکراسی نوپا، نابسامانی اقتصادی و فروپاشی دولت را در روسیه موجب شدند.
گورباچف انتخابات سال ۱۹۸۹ برای کنگره نمایندگان خلق اتحاد جماهیر شوروی را آزادانه برگزار کرد، اما نتیجه آن تصمیم این بود که نیرو‌های ضد کمونیستی شامل ملی گرایان، جمهوری‌های غیر روسی و رهبران ضد شوروی کرسی‌هایی را کسب کردند. در آن زمان، یلتسین به حاشیه رانده شد و حمایت از اصلاحات گورباچف در حال کاهش بود و برخی فکر می‌کردند او بیش از حد پیش رفته است.
ترکیب افزایش آزادی رسانه ها، بسیج جامعه مدنی و انتخابات رقابتی باعث قدرت گیری جریان‌های تازه قومیتی و ضد استعماری در بسیاری از جمهوری‌های غیر روسی شد و فشار برای استقلال بیش‌تر از مسکو افزایش یافت. تصمیم گورباچف برای برگزاری انتخابات شورا‌ها در سال‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰ به طور ناخواسته به مخالفان سیاسی او به ویژه آن‌هایی که به دنبال استقلال بودند قدرت بخشید. با این وجود، در نهایت این منتقدان محافظه کار او و نه مخالفان دموکراتیک بودند که او را در بازداشت خانگی قرار دادند و در آگوست ۱۹۹۱ میلادی وضعیت اضطراری را به امید حفظ شوروی اعلام کردند.
شاید نیرو‌های اجتماعی، اقتصادی و قومیتی سرکوب شده توسط نظام تک حزبی شوروی در نهایت با یا بدون گورباچف این رژیم را تضعیف می‌کردند. در دراز مدت، حکومت‌های استبدادی حاکم بر جوامع در حال مدرن شدن به سوی فروپاشی حرکت می‌کنند. با این حال، در صورتی که دبیرکلی محافظه کارتر از گورباچف در سال ۱۹۸۵ میلادی به قدرت می‌رسید یا اگر گورباچف اصلاحات تدریجی را با حمایت حزب انجام می‌داد یا فراخوان انتخابات را اعلام نمی‌کرد و سیاستمداران تازه قدرت نمی‌گرفتند و یا اگر رهبر کودتاگران سال ۱۹۹۱ میلادی فردی مانند پوتین بود که اندکی تردید در استفاده از زور علیه هموطنان‌اش به خود راه نمی‌دهد گذار دموکراتیک روسیه می‌توانست به شکل متفاوتی رخ دهد و یا ممکن بود هرگز آغاز نشود.
در دسامبر ۱۹۹۱ میلادی، زمانی که یلتسین با رهبران اوکراین و بلاروس برای انحلال اتحاد جماهیر شوروی ملاقات کرد اقتصاد شوروی سال‌ها با تورم بالا و کمبود‌هایی که نیاز به جیره‌بندی را ایجاد کرده بود هم چنین، با کسری بودجه عظیم و منابع رو به کاهش مواجه بود و در حال سقوط آزاد تصور می‌شد.
فروپاشی شوروی چالش‌های تازه‌ای را ایجاد کرد و کشور‌های پسا کمونیستی در حین انتقال از نظام فرماندهی به سیستم بازار دچار انقباض اقتصادی شدند. وضعیت به قدری وخیم بود که برخی پیشنهاد یک دیکتاتوری انتقالی را دادند تا کشور از رکود اقتصادی خارج شود و سپس به سوی احیای دموکراتیک پس از آغاز رشد اقتصادی حرکت کند.
اقتصاد عاملی تعیین کننده بود. فروپاشی مالی جهانی اقتصاد شکننده روسیه را در آگوست سال ۱۹۹۸ میلادی با بحران مواجه ساخت و باعث کاهش ارزش روبل شد و روسیه از صندوق بین المللی پول درخواست کمک کرد. در اینجا تاثیر ساختاری بین المللی بر دموکراسی تاثیری منفی و سببی بود.
در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ میلادی، یلتسین بیمار استعفا داد و پوتین را به عنوان رئیس جمهوری موقت منصوب کرد و باعث شد برگزاری انتخابات به مارس ۲۰۰۰ میلادی موکول شود که به نفع انتخاب رئیس جمهوری موقت بود. پوتین در دوره‌ای نامزد ریاست جمهوری شد که جنگ دوم چچن در اواسط سال ۱۹۹۹ میلادی پس از حمله چچنی‌ها به چند هدف غیر نظامی آغاز شده بود. پوتین از این وضعیت سود برد و در انتخابات ۲۰۰۰ پیروز شد در آن زمان نظام سیاسی شکننده روسیه هنوز با حداقل تعریف از دموکراسی انتخاباتی انطباق داشت.
یلتسین و دولت او میراث منفی بزرگی را به همراه داشتند: وجود ساختاری خارج از کنترل آنان. دموکرات‌های روسیه نتوانستند با دگرگونی اقتصادی به درستی مواجه شوند. در اروپای شرقی دموکرات‌ها اصلاحات دموکراتیک و بازار را با یکدیگر دنبال کردند در روسیه، اما دموکرات‌ها باید به انحلال امپراتوری شوروی و پیامد‌های آن نیز رسیدگی می‌کردند. برخی از انتخاب‌ها پیامد‌های مثبت پایداری داشتند از جمله آن که فروپاشی شوروی نسبتا مسالمت‌آمیز مدیریت شد.
اگرچه اصلاحات بازار ناقص بود، اما روس‌ها امروز ثروتمندتر از هر زمان دیگری در تاریخ هستند. یلتسین نتوانست دموکراسی را تحکیم بخشد، اما پایان دوران او همراه با انتخابات آزاد، رقابتی و با حضور مطبوعات آزاد بود. با این وجود، او تصمیماتی را گرفت که تثبیت دموکراتیک را تضعیف کرد و تا حدی راه را برای احیای خودکامگی در آینده هموار کرد.
انحلال کنگره روسیه با فرمان او اشتباه بود. هم چنین، او قانونی اساسی را ایجاد کرد که اختیارات بیش از اندازه‌ای به رئیس جمهوری می‌داد و دست پوتین را برای به تاخیر انداختن دموکراسی باز کرد. اگر روسیه در سال ۱۹۹۳ میلادی به یک دموکراسی پارلمانی تبدیل می‌شد و یا کنگره روسیه منحل نمی‌شد ممکن بود دموکراسی پس از یلتسین زنده بماند.
دومین اشتباه یلتسین برنامه موسوم به وام در ازای سهام بود. او و دولت‌اش برای جمع آوری منابع به منظور انتخاب مجدد در سال ۱۹۹۶ میلادی در ازای ارائه سهام شرکت‌های پرسود از ثروتمندترین الیگارش‌های روسیه حمایت مالی در قالب وام دریافت کردند. الیگارش‌ها انگیزه‌شان از تامین مالی کارزار یلتسین ترس از احیای کمونیسم بود.
یلتسین، اما با ثروتمندتر کردن آنان مشروعیت خصوصی‌سازی را خدشه دار کرد و برنامه اصلاحات بازار خود را بی‌اعتبار ساخت و حمایت از دموکراسی را تضعیف کرد، زیرا بسیاری از روس‌ها نظام حکومتی تازه را مترادف با فساد می‌دانستند. سومین خطای یلتسین ناکامی او در انحلال کا گ ب بود.
یلتسین با حفظ این ارگان مرکزی سرکوب دوره شوروی اساسا دست نخورده به پوتین که خود افسر اطلاعاتی سابق کا گ ب بود ابزار قدرتمندی برای احیای دیکتاتوری پس از سال ۲۰۰۰ میلادی را بخشید. در نهایت مهم‌ترین انتخاب و اشتباه یلتسین انتخاب پوتین فردی کاملا ناشناخته در آن زمان به عنوان جانشین بود. او هیچ گونه حمایت عمومی از ایده سیاسی یا اقتصادی‌اش نداشت و به روس‌ها الگوی حکومتی‌ای را نیز ارائه نکرده بود.
در آگوست ۱۹۹۹ میلادی، نظرسنجی‌ها نشان داد تنها بخش کوچکی از روس‌ها نام او را شنیده بودند. گفته شده بود یلتسین در آن زمان از نظر جسمی و ذهنی قادر به تصمیم گیری نبود و حلقه افراد پیرامون او فکر می‌کردند پوتین می‌تواند پیروز شود و وضعیت موجود را مختل نخواهد کرد. الیگارش‌ها نیز معتقد بودند پوتین به دنبال توزیع مجدد دارایی آنان نخواهد بود، اما آنان اشتباه می‌کردند و انتخاب پوتین هم برای ثروت الیگارشی بد بود و هم برای دموکراسی روسیه پیامد‌های عمیقا منفی‌ای به همراه داشت.
پوتین یک فرصت طلب معمولی بود. او یک موقعیت شغلی اداری در سطح میانی در کرملین دوره یلتسین به دست آورد. از طریق چرخه شانس او در رده‌های داخلی ارتقای رتبه پیدا کرد و در سال ۱۹۹۹ میلادی به نخست وزیری رسید و در سال ۲۰۰۰ میلادی رئیس جمهور موقت شد. در این مدت او هرگز نظراتی غیر از دیدگاه یلتسین را بیان نکرد.
پوتین در سال‌های نخست ریاست جمهوری‌اش برخی اصلاحات عمده در بازار از جمله وضع مالیات بر درآمد ۱۳ درصدی را انجام داد و در سیاست خارجی در سال‌های ابتدایی زمامداری‌اش جهت گیری غربی را حفظ کرد به ویژه پس از ۱۱ سپتامبر، زیرا جنگ جهانی علیه تروریسم باعث ایجاد آرمان مشترک با امریکا شده بود. با این وجود، پوتین بلافاصله در برابر نهاد‌ها و افراد سیاسی مستقلی ایستاد که می‌توانستند قدرت ریاست جمهوری را محدود کنند. او کنترل شبکه‌های تلویزیونی ملی را در دست گرفت و متوجه شد این سرمایه نقش اساسی در موفقیت انتخاباتی داشته است.
پوتین با بازداشت «میخائیل خودروکوفسکی» ثروتمندترین فرد روسیه در آن زمان در سال ۲۰۰۳ میلادی که از احزاب سیاسی مخالف کرملین حمایت مالی می‌کرد به سوی تضعیف بیش‌تر قدرت الیگارشی حرکت کرد. در زمان انتخاب دوباره پوتین در مارس ۲۰۰۴ میلادی، قدرت او بیش از چهار سال پیش از آن بود.
پوتین تمام بخش‌های اپوزیسیون سیاسی را کاملا سرکوب نکرد و هر نهاد دموکراتیکی را تضعیف نکرد. او نظامی را ایجاد کرد که هواداران‌اش آن را دموکراسی مدیریت شده و سپس دموکراسی مستقل توصیف کردند. این رژیم کثرت گرایی را تحمل می‌کرد. افزایش قیمت جهانی نفت و گاز سبب شد تا محبوبیت پوتین افزایش یابد. این موضوع نشان می‌دهد عوامل اجتماعی و اقتصادی نیز علاوه بر انتخاب‌های فردی اهمیت دارند.
اگر اقتصاد روسیه یک دهه دیگر رکود را در دهه ۲۰۰۰ میلادی تجربه می‌کرد احتمالا خودکامگی پوتین دوام نمی‌آورد. بحران مالی ۲۰۰۸ میلادی سال‌های رشد اقتصادی را پایان داد و حمایت از دولت را تضعیف کرد. در آن زمان پوتین قصد بازگشت به منصب ریاست جمهوری را نداشت، اما تصمیمات «مدودف» از جمله جانبداری او از اوباما در مورد مسئله لیبی نشان داد که مدودف قادر به خنثی کردن تهدید امریکا نبود و تمایل به غرب داشت. پوتین بار دیگر به مقام ریاست جمهوری بازگشت. او در مارس ۲۰۲۱ میلادی شاهد بزرگترین تظاهرات علیه حکومت خود بود.
جمعیت خواستار «روسیه بدون پوتین» بودند. افراد در اینجا اهمیت زیادی داشتند. رهبران کاریزماتیک و دموکراسی خواه نقش مهمی در بسیج مقاومت داشتند از جمله «بوریس نمتسوف» و «الکسی ناوالنی». آنان فساد عظیم پوتین و دوستان‌اش را فاش کردند. نمتسوف تا زمان ترور شدن در سال ۲۰۱۴ میلادی به افشاگری ادامه داد و ناوالنی اکنون از درون زندان این کار را ادامه می‌دهد.
برخلاف مدودف که خواستار تعامل با اپوزیسیون بود پوتین با ایجاد شکاف در جامعه روسیه بین به زعم خود میهن پرستان محافظه کار طرفدارش و خائن و اجیر شده از سوی غرب خواندن مخالفان‌اش به بازی ادامه داد. پوتین با افزایش قدرت خود با وضع و اجرای قوانین تازه‌ای با هدف سرکوب جامعه مدنی و افزایش کنترل بر روس‌های دارای تابعیت مضاعف و برچسب زدن «عامل خارجی» به سازمان‌های غیر دولتی دریافت کننده کمک‌های بین المللی مسیر اقتدارگرایی را تحکیم بخشید. بسیاری از سازمان‌های غربی مجبور به ترک روسیه شدند.
دهه سوم در قدرت بودن پوتین سرکوبگرانه‌ترین دوره او بود. او برخلاف دوره‌های قبلی که وانمود می‌کرد به دموکراسی با صفت‌های مختلف پایبند است این بار دیگر نیازی به تظاهر به پایبندی به دموکراسی احساس نمی‌کرد. در آگوست ۲۰۲۰ میلادی، عوامل پوتین ناوالنی را با عامل اعصاب مسموم کردند. پوتین رسانه‌های مستقل و منتقد و روزنامه نگاران را در فهرست سیاه قرار داد. سرکوب روسیه در مقیاس و دامنه‌ای افزایش یافت که شبیه به روز‌های شوروی قبل از گورباچف بود، اما چرا؟
از نظر لفاظی، پوتین به طور فراینده‌ای در مورد تهدید متوجه از جانب غرب به ویژه امریکا وسواس دارد و بر لزوم هوشیاری در برابر انقلاب‌های رنگی سازماندهی شده توسط سیا تاکید می‌کند. پوتین انقلاب ناکام اخیر در بلاروس را نیز ساخته و پرداخته غرب می‌داند. میزان محبوبیت پوتین کاهش یافته است.
در ژوئیه ۲۰۲۱ میلادی، محبوبیت پوتین از ۸۹ درصد در سال ۲۰۱۵ به ۶۴ درصد کاهش یافته بود. افرادی که از نظام سیاسی روسیه ناراضی هستند را جوانان روس تشکیل می‌دهند. بی‌توجهی به اصلاحات سیاسی، پیامد‌های تحریم‌های غرب پس از مداخله نظامی پوتین در اوکراین و شیوع کرونا و رکود اقتصادی به نارضایتی روس‌ها دامن زده اند. فضا برای فعالیت‌های مستقل کارآفرینی کوچک شده و ده‌ها هزار فرد باهوش روسیه از آن کشور مهاجرت کرده اند.
بسیاری از روس‌ها خواستار خروج از کشور هستند. بیست و یک سال زمامداری پوتین روس‌ها را خسته کرده است. برخی دوران کنونی را از نظر سطح سرکوب با دوره برژنف در زمان شوروی مقایسه می‌کنند. اگر پوتین برای حفظ قدرت بیش‌تر به محبوبیت خود متکی بود و نه سرکوب این موازنه برعکس می‌شد.
اکنون میلیون‌ها کارمند دولتی برای دریافت حقوق خود به پوتین متکی هستند. او سرمایه‌گذاری زیادی در نوسازی و گسترش نهاد‌های دولتی نظارتی انجام داده است. ایدئولوژی پوتین حول ارزش‌های غیر لیبرال، ضد غربی و ارتدکس است. تا زمانی که او در قدرت باشد انتخابات آزادانه و منصفانه را برگزار نخواهد شد. انقلاب موفق علیه دیکتاتوری پوتین بعید به نظر می‌رسد.
با این وجود، این که چه اتفاقی برای استبداد روسیه پس از پوتین خواهد افتاد موضوعی نامشخص‌تر است. رژیم کنونی عمیقا به شخص پوتین گره خورده است. پوتین در ایجاد یک حزب سیاسی موثر شکست خورده است.
«روسیه متحد» حزب تحت رهبری او شباهتی به حزب کمونیست شوروی یا حزب کمونیست چین امروز ندارد. هم چنین، نباید ظرفیت کسانی که وزارتخانه‌ها در دست دارند و قصد دارند پوتینیسم را پس از پوتین حفظ کنند را دست بالا گرفت، زیرا پوتین تنها از طریق سرکوب قدرت را حفظ کرده است و سرکوب برای همیشه کارایی ندارد. نخبگان اقتصادی روسیه یکپارچه نیستند.
افردی که در بخش خصوصی واقعی بوده‌اند اشتیاقی به حفظ نظم سیاسی فعلی ندارند، اما آنان که ثروت‌شان را از دوره زمامداری پوتین به دست آورده‌اند خواستار باقی ماندن او در قدرت هستند. کسانی که توسط پوتین قدرتمند یا ثروتمند شده‌اند در دنیای بدون پوتین حتی بیش‌تر از شخص پوتین از ناوالنی و افرادی مانند او می‌ترسند.
جامعه روسیه یکی از ثروتمندترین و با تحصیلات عالیه‌ترین نقاط جهان است که هنوز تحت حاکمیت دیکتاتوری است. روسیه یک کشور اروپایی است و حتی کشش فرهنگی پیوستن و بازگشت به اروپا ممکن است در دراز مدت باعث ایجاد تغییرات دموکراتیک شود البته اگر جنبش‌های پوپولیست غیر لیبرال در سراسر قاره در کوتاه مدت دموکراسی را از مسیر خود خارج نسازند.
روس‌ها توسط میراث تاریخی و هنجار‌های فرهنگی تغییر ناپذیر شکل گرفته‌اند، اما آنان محکوم به ساکن ماندن در این چارچوب‌ها نیستند. در آینده ممکن است آنان انتخاب‌هایی داشته باشند که دموکراسی را به وجود آورد. سطح تحصیلات، ظهور طبقه متوسط غیر وابسته به دولت و شهرنشینی ممکن است رژیم را در آینده تحت فشار قرار دهد. آیا پوتینیسم دو دهه دیگر زنده خواهد ماند یا یک نظام تازه احتمالا دموکراتیک جایگزین آن خواهد شد؟ احتمالا اولی بسیار بعیدتر از دومی به نظر می‌رسد.
برچسب ها: روسیه
نام شما

آدرس ايميل شما
توجه: نظرات حاوی توهين، افترا، اتهام و ... به اشخاص حقيقی و حقوقی، و نظرات شعارگونه «مرگ، درود و مشابه آنها»، و همچنين نظرات طولانی تر از 500 حرف، به هيچ وجه منتشر نخواهند شد.
نظر شما *

پربيننده‎ترين مطالب و خبرها